سلام بر استاد ارجمند
اجازه بديد که اعتراف کنم
در اين اثر متأسفانه به فکر ديگران فکر نکردم
يا بهتر بگويم به فکر ديگران نبودم
اين را هم مي پذيرم که کمي که نه خيلي حال نگرم و بسيار هم ناپخته
بگذاريد اين را هم بگويم که:
فرداي من فرداي لحظاتي است ، که احساس مي کنم
فرداي همکيشان من نيز هست
چون تصور ميکنم خيلي در جامعه و بين هم سن و سال هاي خود پرسه مي زنم
و فارغ از دردهاو رنج هاي هم نوعان خويش نيستم
به هيچ وجه قصد توجيه ندارم
و معتقدم توجيه دفاع از چيزي است که نيست و با مفهوم دفاع تفاوت دارد
نقدتان را با تاروپود روحم در مي آميزم
و انشاءالله در آينده اي نزديک دلنوشته اي ناب با اين نقود و ريزبيني شما خواهم سرود
شنيدم که انسانهاي عاشق کارشان فقط دوست داشتن است
فقط عشق است
ميبينم افرادي را که به رغم دردبيني از اطراف و بي رحمي دوستان هم سنگر که لباس ميش را از تن کنده و گاه با همام لباس گوسفندي به هم نوعان خود يورش ميبرند
اما باز نام رفيق را بر نارفيقان ميگذارند
ذاتا از ابراز مفاهيم وجوديم ناتوانم
نمي دانم تاچه حد توانستم روشن بگويم
ولي به عقيده من در اين يک دو دم که مهلت ديدار ممکن است خوبتر که:
ديگران را دوست بدارم
و اجازه بدهم که آنان فکر کنند من بازيچه ي دست آنانم
از رک بودنتان هم بي نهايت سپاسگزارم
ياحق
به اميد مهرباني