احساس تکلیف شب ! - شین مثل شعور
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

احساس تکلیف شب !

 

به نام خدا 

با سلام


طنز انتخاباتی
ــ از همه کسانی که با پیامک ، بیانیه ، « نظر مساعد » ، هُل دادن ، پیام در بخش خصوصی پیام رسان ، بخش عمومی وبلاگ ، جار و جنجال ، سیاه نمایی و حتی با فحش و ناسزا از اینجانب تقاضای عاجزانه کردند که خودم را کاندیدای ریاست جمهوری پارسی بلاگ کنم! صمیمانه و از ته دل تشکر عرض می‌شوم!
البته تعدادشان زیاد نبوده!
خودم از طریق وبلاگ دیگری که همین امروز ساخته ام از خودم تقاضا کردم که ... شرمنده ! ... نشد !( می‌دونستند من می‌خوام بیام ـ شاید هم احتمال می‌دادن ـ سریع مهلت ثبت نام را تمامش کردند رفت پی کارش ! ... تمدید ممدید هم نکردند ، اً کِ هی ! )

البته الآن هم دارم به سود خودم انصراف می‌دهم !

البته شاید گمانه زنی ( با خودم ) برای حضور مجدد رو تا لحظاتی بعد ادامه بدم ! ( جهت تغییر نظرمکه بیام ! )

نبود ؟! ... رفتیما !

حالا در مرحله کلنجار رفتن با خودم هستم ! ... اگر مدیر پارسی بلاگ ( حالا مدیر نشد ناظم ! ـ چه فرقی با تفاوت داره ! ) تقاضا بکنه شاید رفتم و ( بعد از گذشت یکی دو روز از اتمام مهلت ثبت نام ) خودمو ثبت نام کردم !

من مگه چه کم از وثوق بهروزی دارم ! ( اسمش همین بود دیگه !؟ )

... قرص ؟! ... نه بابا کی قرص مرص می‌خوره !

آهان ! ... خدا را شکر یک طرفدار پیدا شد ... آی به من رأی بدین من با خودم در حال چانه زنی برای ائتلافهستم

به رئیس دفترم گفتم اگه من انتخاب بشم به همه یه تانک می‌دم ! ... چی بودجه نداریم ؟! ... دیگه یه هلی کوفتر که می‌تونم بدم ! ... نمی‌تونم ؟! ... یه پراید ؟! ... نچ !؟ …یه پرادو چطو ، اونم نداریم ؟! ... ای داد ما که هیچی نداریم ! ... دیگه یه مشت پسته که داریم ؟! ... آها ... می گم از رفسنجان دو سه مشت پسته بیارن ... به هر نفر این مثقال می رسه ! طرح خوبیه

آاااا ... اینه ! ... یکی داره لبخند می زنه ! ... اسم ستاد انتخاباتیم رو هم پیدا کردم : « لبخند برای ائتلاف میان من و « من »در واکنش به تحریم سیاستهای یکجانبه برخی برای جلوگیری از ثبت نام امثال من » خوبه نه ؟!

آقا ! اگر یک چیز در دنیا باشه که واقعاً از ته جگر ( یه بار جیگر نخوانید ها ! ) به آن عشق می ورزم «  احساس تکلیفه!! »... من اصلاً از بچگی کارم بود هی تکلیف بنویسم و یک نفر هم هی خطش بزنه ! ... امروز هم که دیدید ! از قصد مهلت ثبت نام رو تمام کردند که من نتوانم به احساس تکلیفی که از خودم می‌خواستم به منصه ظهور برسونم ، برسم ( ادبیات را ... ـــ می خواستم بگویم « حال می کنید » که دیگه نگفتم ! )

خلاصه دارم می‌رم یه چرتی بزنم ؛ همگی متوجه باشند تا من می رم برگردم رأیم کم و گُم نشه .
زن ! ... این پلاستیک قرصا کجاس !

 




تاریخ : دوشنبه 92/2/23 | 4:2 عصر | نویسنده : زین العابدین آذر ارجمند | نظر

  • paper | سبزک | تبلیغات متنی