شعر : قاسم عمو - شین مثل شعور
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

شعر : قاسم عمو

بسم الله الرّحمن الرّحیم

السلام علیک یا اباعبدالله

این «آخرین سیاه مشق » حقیر به عشق « قاسم ابن الحسن ( علیهما السلام ) است ... تقدیم به امام رضا ( علیه الاف التحیّة و الثّنا ) که مرحمت کردند به این حقیر در سرودنش ... اگر نکته ای برای بهتر شدن آن به ذهن دوستان می رسد دریغ نفرمایند ( البته هنوز ناتمام است و در حال کار روی ان هستم )

السلام علیک یا قاسم

 آه از کوفه خراب شده

چقَدَر ابن ملجم آمده است

لشکری دست و پنجه‌ی خود را

زده در خون مسلم آمده است

 

همه بغض علی به دل دارند

همه دندان خشم می فِشُرند

همه انگار منتظر وقتند

سر خورشید عشق را ببُرند

 

تکه تکه شدی ... که می گوید

چار پاره کم از غزل دارد ؟!

چشمهایت به من که می نگری

طعم « احلی من العسل » دارد

 

عمو آمد ولی بلند نشو !

پهلویت درد می کند حتماً !!

سیزده ساله ای که تو باشی

کار صد مرد می کند حتماً

 

آه عمو جان برای من سخت است

که بخوانی مرا ولی ... ای وای

قاسم پرپر عمو ! ... شده ای

ارباً اربا چنان علی ... ای وای

 

مثل یک صید غرق خون داری

دست و پا می زنی مقابل من

دشمن نابکار می داند

که چه آورده است بر دل من !

 

بی زره رفته ای و پیراهن

چه کند در مقابل شمشیر

ولی انگار سخت سوخته است

بر تن نازکت دل شمشیر !

 

گفته بودم به تو که این مردم

با همینان که روبرو هستی

همگی خوب خوب می دانند

که جگر گوشه عمو هستی !

 

هست معلوم از سر و وضعت

با تو این گرگها چه کرده اند

آه سگهای هار کوفی با

نوه‌ی مرتضی چه کرده اند

 

آی محبوب سیزده ساله

که جگر گوشه من و حسنی

جای لبخند اندکی ای کاش

قاسمم ! حرف با عمو بزنی

 

رو به این قوم نابکار بگو :

پسر سبط اکبرم من ... آی !

تیغ من تشنه‌ است ...  اَینَ رَجُل

شیری از نسل حیدرم من ... آی

 

به رجز خوانیت عمو عبّاس

آفرین گفته ... آفرین قاسم

نگرانت فرشته ها بودند :

... آه افتاد بر زمین قاسم !

 

تا شنیدم صدای خوبت را

مثل باز شکاری آمده‌ام

اندکی دیر شد ببخش مرا

اندکی دیر آری آمده ام !!

 

یاریم کرده ای و شکی نیست

که ادا کرده ای تو دِینت را

ولی ای نازدانه می بینی

رنگ و روی عمو حسینت را

 

عمه‌ات را ببین که می آید

می گریزند از او که شیر زن است

گوشه چشم او اگرچه به توست

آه امّا توجّهش به من است

 

آنقدر داغ بر دلش مانده

آنقدر زخم بر تنت دیده

نگران است او مبادا من

تا گلوی مرا نبوسیده ...

 

مثل سروی بیفتم از پا و ...

کار لبخند من تمام شود

عاشق خسته ... دل شکسته من

بی برادر ... نه ... بی امام شود

 

آی محبوب سیزده ساله

که جگر گوشه من و حسنی

جای لبخند اندکی ای کاش

قاسمم ! حرف با عمو بزنی

دعا کنید تا عصر این شعر تمام شود ...

یا حق




تاریخ : پنج شنبه 93/8/8 | 11:19 صبح | نویسنده : زین العابدین آذر ارجمند | نظر

  • paper | سبزک | تبلیغات متنی