به نام خدا
( شما بگو واقعی ! )
صبح بود و آرامستان هم خلوت !
کارهایم را سرو سامان دادم ... رفتم برای فاتحه خواندن !
داشتم اهل قبور را زیارت می کردم که ...
زن و مرد جوانی داشتند بگو بخند می کردند
زن وضع بدی داشت
کمی با خودم کلنجار رفتم !
- آقا ببخشید!
مرد آمد جلو
- می بخشید ... عذر می خواهم ... شرمنده ... شما بزرگوارید ... لطفاً اگر ممکن است به همسرتان بگویید کمی رعایت کنند!
مرد، اول سر تا پایم را برانداز کرد
شما؟!
- یه بنده خدا
- برو ببینم آقا ... خودت را گیر آوردی!
- منکه اولش عذر خواهی کردم!
کردی که کردی ! ... چی شده مگه ... همسرم چیش هست ؟!
برادر من ! ... اگه مردای دیگه به همسرت نگاه کنند و لذت ببرند مهم نیست !؟
مرد جوان مقداری تردید داشت چه بگوید ... امّا گویا قلباً راضی به آرایش همسرش نبود ، مثل اینکه جرأت اعتراض به همسرش را نداشت ... همسرش که متوجه شده بود چه چیزی به شوهرش گفته ام جلو آمد ...
- حاج آقا ! ... دل باید پاک باشه !
من سعی کردم چشمم به قیافه اش نیفتد ... به زمین چشم دوختم و با لبخند گفتم :
- خواهر من یک دلیل فقط یک دلیل بیار که نشان بده قلبت پاکه !
در همین بین یکی از دوستان آمد و با احترام گفت حاج آقا مهمان داریم از دادستانی آمدهاند با شما کار دارند و به دفتر پیشگیر و حفاظت اجتماعی اشاره کرد
مرد که تازه متوجه شده بود با کی دارد حرف می زند دست و پایش را گم کرد ... خواست چیزی بگوید و شاید عذر خواهی کند که مهلت ندادم و با عذر خواهی به سرعت به طرف دفتر برگشتم ...
وارد دفتر که شدم از دور برای بار آخر آنها را برانداز کردم ... گویا مرد با ناراحتی در حال گفتن چیزهایی به زنش بود ! ...
به نام خدا
این غزل اگرچه تازه نیست ولی شاید خواندن آن به زخمهای سرواکرده دل کسی در عزای امّ ابیها ( سلام الله علیها )
التیام ببخشد
علی ببار ! ... خودت را نگه ندار علی !
ببار ابر بهاری من ببار علی !
فرشتهها هم دارند اشک میریزند
ببار از تو ندارند انتظار علی / که بغض خود را در خود فروبریزی و ... نه
و کوه باشد هرچند استوار علی !
ز چشمهای ستبرش گدازه میریزد / وگرنه میترکد ... ای مرا قرار ، علی !
ببار مرد من ! ... گریه کن بلند بلند
بجای میخ در و جای ذوالفقار ... علی !!
بسم ربّ الزّهرا
تمام بود و نبود من ( و ما ) فاطمه زهرا سلام الله علیهاست
آنوقت عدهای در روزهای منتهی به پرواز به سوی اعلی علّیین او مرا به شادی می خوانند :
مولای من ای شمع شب تار مرا
ای دیده میان در و دیوار مرا
( فریاد بلند تر از این در تاریخ ؟ )
: لطفی کن و شب به خاک بسپار مرا
بسم الله الرّحمن الرّحیم
در بهار هم مثل اینکه قرار نیست دل آدم نگیرد !!
در بار 72 این چند بیت سروده شد ... دل تنگیهای آن سالها را امروز مرور می کنم :
من پر از خندیدنت هستم ... ببین !
من اسیر دیدنت هستم ... ببین !
کیستی تو باعث آغاز من
آبی من ... بال من ... پرواز من
دستهایم بی تو در فرسایشند
چشمهایم غرق اشک خواهشند
بی تو من امیّد را گم کرده ام
چشمهی خورشید را گم کرده ام
بی تو « زردی » برگ معنی میدهد
زندگانی مرگ معنی میشود
بی تو غرق خشکسالی مانده ام
بی تو از آواز خالی مانده ام
بی تو داغ نسترنها تازه است
آه و حسرت بی تو بیاندازه است
بی تو خشکیده است رود خنده ام
دود شد بود و نبود خنده ام
بی تو از این کوچه باید کوچ کرد
پشت بر این لحظههای پوچ کرد
من شقایقتر ز تو کم دیده ام
آه ... عاشقتر ز تو کم دیده ام
تو پر از داغ اقاقی بودهای
تو در این میخانه ساقی بوده ای
آه امّا غم مرا از یاد برد
رختهای غصه ام را باد برد
مانده ام ... از راه ماندن خوب نیست
رفت باید ... آه ماندن خوب نیست
میروم تا اینکه شاید نی شوم
آه باید ... آه باید نی شوم
نی پر از حزن دو چشمان من است
آیه ای در وصف ایمان من است
تار و پود نی چو من از ناله است
نی پلی بین من و آلاله است
نی مرا چوپان گلها کرده است
غنچه بغض مرا وا کرده است
خاطرات بند بند عشق : « نی »
آشنای دردمند عشق : « نی »
منکه بی پرواترین پروانه ام
شعله باید سر زند از شانه ام
بسم ربّ الرّبیع
کلّ یومٍ هو فی شأن
پروردگار بهار، سالی یک بار بر تن چرکین زمین، لباس سبز می پوشاند ...
امّا او هر روز و هر ساعت و هر ثانیه جامه آمرزش بر تن روح ما میپوشاند که اگر اینگونه نبود انسان از صفحه روزگار محو می شد .
و این ما هستیم که جامه پاکی را یا بر تن نمیپوشیم و امتناع می کنیم از اینکه در راه پاکی و زیبایی که همان صراط مستقیم است قدم برداریم و یا نپوشیده و بدون توجه در این که : « لباس التّقوی ذلک خیر » آن را بر تن می دریم خداوند مهربان راه سلامت را برای ما ترسیم نموده که :« سلامٌ قولاً مِن ربّ رحیم » » و ما در غفلت از توصیههای او که مواظب باشید شیطان فریبتان ندهد که : « یابنی آدم لا یفتننّکم الشیطان کَمَا أَخْرَجَ أَبَوَیْکُم مِّنَ الْجَنَّةِ یَنزِعُ عَنْهُمَا لِبَاسَهُمَا لِیُرِیَهُمَا سَوْآتِهِمَا » و مانند آدم و حوا عریانتان نکند ! ولی ما مثل آن بچهای که حرف حق در گوشش نمیرود عامدانه از راه حق رو برمیگردانیم
و اگر فضل و رحمت خدا نبود دیگر لباس پاکی برای ما حواله نمی شد ! ... : «و لولا فضلُ اللهِ علیکم و رحمتهُ ما زکی منکُم مِن احدٍ ابداً و لکنّ الله یزکّی مَن یشاء » ولی خدا ، مهربان است و خواهان هدایت و پاک ما ... والحمد لله کما هو اهله
.: Weblog Themes By Pichak :.