• وبلاگ : شين مثل شعور
  • يادداشت : داستان غيرت
  • نظرات : 0 خصوصي ، 7 عمومي
  • ساعت دماسنج

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + شعباني - دبير 

    سلام.خسته نباشيد.نمي دانم تا حالا کسي به شما گفته يا نه ؟ مطالبتان زيبا و خواندني است و کمي هم وجدان ها رو قلقلک مي دهد تا کمي فکر کنيم.خواستم علاوه بر تشکر نکته اي را اضافه کنم. در تاريخ بسياري از ملت ها ، اتسان ها بعد از تشکيل خانواده و گذشت سن و وقتي چهل سالگي و يا حدود آن مي رسيدند،به گوشه اي از خلقت بيکران (ايراني ها به جنگل و کوه ، هندي ها به سان ايراني ها به جنگل و اعراب به دشت و کوير و ....) پناه برده و به راز خلقت ، خود ، خانواده ، اعمال و کردارشان مي انديشيدند.... به راستي وقت آن فرانرسيده ...؟ بدون حب و بغض هاي روزگار ... بي ريا و صادقانه با خود روراست تر باشيم؟ تا شروع نکردم به نصيحت کردن و .... بهتر نيست شما رو به خدا بسپارم...؟