یابن احمد ... ! - شین مثل شعور
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

یابن احمد ... !

 

بسم الله الرّحمن الرّحیم  

سلام

http://s4.picofile.com/file/7740475913/%D9%85%D9%87%D8%AF%DB%8C_%D9%85%D9%88%D8%B9%D9%88%D8%AF_%D8%8C_%D8%A7%D9%85%D8%A7%D9%85_%D8%B2%D9%85%D8%A7%D9%86.jpg

آقا سلام

آقای خوب من !

آقا من فکر می کردم تو نیستی ، امّا من نیستم، تو هستی !

امروز صبح خواندم « اللّهمّ لکَ الحمدُ علی ما جری به قضائُکَ فی اولیائک »

( خدایا تو را سپاس به خاطر آنچه گذشت با خواست تو بر دوستانت)

این جمله مرا به فکر واداشت .

آه ! ... خدا خواسته تو در پس پردة غیبت باشی !

گمانم منتظرانت تو را از « اولیاء خدا » نمی‌دانند !

چون کسی خدا را سپاس نمی‌گوید به خاطر ظاهر نبودنت ، و آنچه

خدا برایت خواسته !

همه گله دارند که « کجایی » و « بیا » ...

برخی هم مدعی هستند به آنها سری نمی‌زنی : « به خوبا سر می‌زنی

مگه بدا دل ندارن » !!!  غافل از اینکه اگر تو سری به ما نمی‌زدی

حتّی اسمت را هم از یاد برده بودیم !

گاهی حتی‌محجوب می‌شویم از اینکه تو را کنار خود ببینیم ! و بفهمیم

و حضورت را حس کنیم

اینهایش ! شما اینجا هستید ، آنجا هستید ! ... دیدید !

ببخشید آقا ! شما خودتان که می‌بینید ما کوریم ما نمی‌بینیم !

آقا بغضم را فرو می‌خورم و چشمهایم خیس می‌شوند ، پلکم

سنگینی می‌کند در ابرهایی که آنها را فرا گرفته‌اند ... چرا من هم ؟! ... من هم نمی‌بینمت !

یعنی می‌شود ؟! ... آیا ای فرزند احمد ( صلّی الله علیه و آله ) راهی

هست که بتوان به لقاء تو رسید ؟!

یعنی می‌فرمایید همة پلها را خراب کرده‌ام ؟! ... وای برمن !

امّا :

مگر می‌شود من در آتش بسوزم

تو امّا برای تماشا نیایی ؟!

دروغ است این برنمی‌آید از تو

بیایی و تا کلبة ما نیایی

 آقا !

در خواست « برگرد » برای « دیگران » است ، برای اغیار است !

آقا شما که نرفته‌اید که برگردید!

اینهایش!

همینجا منتظرید!

OK را باید بگیرید و « بنمایید » خود را!

گاهی من دلم می شکند چرا ماها اینقدر شما را « دور » از خود احساس

می کنیم . ( انّهم یرونه بعیداً و نراه قریباً )

 

بگو خواهی آمد که امکان ندارد

بگویی که می‌آیم امّا نیایی !

راستی !

آقا هنوز پهلویتان درد می کند

می‌دانم ! این مصیبت از داغ مادر است!

و آخرُ دَعَوانا ان الحمد لله ربّ العالمین و صلّی الله علی محمدٍ و آله الطاهرین

 




تاریخ : جمعه 92/2/6 | 8:45 صبح | نویسنده : زین العابدین آذر ارجمند | نظر

  • paper | سبزک | تبلیغات متنی