• وبلاگ : شين مثل شعور
  • يادداشت : قاف عشق
  • نظرات : 0 خصوصي ، 3 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    ساحل ماسه اي
    با خدا قدم ميزدم
    به پشت سرم نگاه ميكردم
    جاهايي كه از خوشي ها حرف ميزديم
    دو رد پا بود
    به جاهايي كه از سختي ها حرف ميزديم
    يك رد پا
    به خدا گفتم در سختي ها با من نبودي؟
    خدا گفت آن
    يك رد پا رد پاي من است كه در سختيها
    تو را بر دوش ميكشيدم....