• وبلاگ : شين مثل شعور
  • يادداشت : داغ اهانت به رسول مهرباني
  • نظرات : 0 خصوصي ، 8 عمومي
  • پارسي يار : 29 علاقه ، 5 نظر
  • mp3 player شوکر

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + سيد اميرحسين ميرحق جو لنگرودي 
    فرشتگان در حال خواندن اسامي جهنميان بودند.
    که ناگهان نامش خوانده شد...

    "چگونه مي توانند مرا به جهنم ببرند؟
    دو فرشته او را گرفتند و به سوي جهنم بردند.
    او تمام اعمال خوبي که انجام داده بود، را فرياد مي زد...
    نيکي به پدرش و مادرش، روزه هايش، نمازهايش، خواندن قرآنش و...

    التماس ميکرد ولي بي فايده بود.

    او را به درون آتش انداختند.

    ناگهان دستي بازويش را گرفت و به عقب کشيد.
    پيرمردي را ديد و پرسيد:
    "کيستي؟"

    پيرمرد گفت:
    "من نمازهاي توام".

    مرد گفت:
    "چرا اينقدر دير آمدي؟
    چرا در آخرين لحظه مرا نجات دادي؟

    پيرمرد گفت:
    چون تو هميشه نمازت را در آخرين لحظه ميخواندي!
    آيا فراموش کرده اي؟

    در اين لحظه از خواب پريد.
    تا صداي اذان را شنيد وضو گرفت و به نماز ايستاد.

    *نمازت را سر وقت، چنان بخوان كه گويا آخرين نمازي است که ميخواني.

    خدا ميفرمايد:
    من تعهدى نسبت به بنده ام دارم كه اگر نماز را در وقتش بپا دارد او را عذاب نكنم و او را به بهشت ببرم.
    پاسخ

    سلام . جالب بود . چشم سر موقع مي خوانم !