چگونه بنویسیم خدا ! - شین مثل شعور
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

چگونه بنویسیم خدا !

بسم الله الرّحمن الرّحیم

با سلام به همه

چرا پیام می‌فرستیم ؟!

چرا نظر می گذاریم ؟!

« ارتباط » ! جواب همین است و بس !

همه دوست دارند با غیر از خودشان « ارتباط » برقرار کنند و از طرف دیگران با آنان ارتباط برقرار شود . احساس نیاز آنان را به این کار وامی‌دارد ، در برخی از افراد این احساس نیاز ضعیفتر است و در برخی دیگر قوی‌تر .

چرا » ارتباط » و چرا « احساس نیاز » ؟

همه دنبال آرامش و آسودگی خیال و فضایی سرشار از « تنفس صبح » هستند .

می‌رسند ؟!

نه ! نمی‌رسند !

چرا ؟

چون مسیر را گم می کنند .

هدفشان چیزی است که برای خودشان تعریف نشده است ، به مثال زیر با دقّت توجه بفرمایید :

متن می‌نویسد ، پیام می‌فرستد و منتظر می‌نشیند که مورد توجه یکی قرار بگیرد و برایش نظری بفرستد . خبری نمی‌شود ! ... چند ساعت بعد می‌رود می‌بیند یکی نظر داده ( مثلاً یک نظر خوانده نشده در صفحه شخصی خود می‌بیند ) با سرعت روی آن کلیک می‌کند ببیند چه کسی برایش نظر داده و چه نوشته ؛ باز می‌کند ، نظر را می‌خواند ، شاید جوابی هم زیرش می‌نویسد امّا احساس آرامش نمی‌کند ، هنوز عطش نظرخواهی او شعله‌ور است ، اگر در آن واحد برایش 20 نظر هم برسد ، او آرام نخواهد شد ( برای لحظه‌ای شاید ! ) حالا به نظرها جواب هم داد ؛ با خودش می‌پرسد :  « خوب ! حالا دلت چه می‌خواهد ؟ ... به هئفت رسیدی ؟ ! » می‌بیند نه ! نرسیده است ؛ اینهمه به‌به و چه‌چه شنیده امّا زیاد قانع نشده !

عزیزان !

فقط یک چیز آدم را راحت و آرام می‌کند و آن یک چیز « یاد خداست »

نه اینکه نماز بخوانیم و هی پشت سر هم لا ‌اله الّا الله بگوییم‌ها ! ، نه !

یاد خودِ خدا !

طرف یاد « ذکر » است نه یاد مذکور !

برای همین است که آرام ندارد .

حالا ... ننویسیم !؟

بنویسیم

برای او بنویسیم ؛ ( خدا را می‌گویم ! ) طوری بنویسیم که او خوشش می‌آید ؛ بعد از خودمان بپرسیم : « واقعاً خوشش آمده یا نه ؟! » اگر خوشش نیامده باشد چه ؟! ... وای ! نکند خوشش نیامده باشد ! »

اگر : او » خوشش نیامده باشد « عالم و آدم خوششان بیاید ده‌شاهی هم نمی‌ارزد ؛ اگر او خوشش بیاید و عالم و آدم انکارت کنند ، نوشته‌ات بدون قیمت ( فراقیمت ) خواهد بود .

یوسف را خواستند بفروشند ماندند که چقدر بفروشند می‌گویند آخرش قرار شد یوسف یک طرف ترازو بنشیند و هر کس طرف دیگر هم‌وزنش طلا قرار داد یوسف مال او !

و عزیز مصر توانست یوسف را بخرد !

رفیق !

طوری بنویس که خود خدا فقط خریدارش باشد ، آنوقت همه انگشت خود را برای نوشته‌ات خواهند برید !

می‌گویی نه ! امتحان ضرری ندارد

بسم الله ... !!




تاریخ : سه شنبه 92/2/3 | 3:4 عصر | نویسنده : زین العابدین آذر ارجمند | نظر

  • paper | سبزک | تبلیغات متنی