داستان کودکستان دنیا ! - شین مثل شعور
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

داستان کودکستان دنیا !

بسم الله الرّحمن الرّحیم

در یک کودکستان به بچه ها گفتند که در حیاط مقداری اسباب بازی و البته چیزهایی به نام « گوهر» ریخته  . می توانید تا اولیایتان دنبالتان می یایند در حیاط با هم بازی کنید . البته اسباب بازیها را بعد از بازی کردن و قبل از اینکه به خانه بروید از شما می گیرند امّا « گوهر ها » را می توانید با خودتان ببرید

یکی از بچه ها پرسید : « گوهر » چیست !؟

خانم مربی گفت گوهر چیزی است که خیلی قیمتی است و با آن می شود همه چیز خرید ... حتّی عروسک !!

وقتی بچه ها به حیاط رفتند چند نفر از بچه های قُلدر چند عروسک و ماشین و ... را برای خود برداشتند و شروع کردند به بازی ( به دیگران نمی دادند ! )

برخی هم یکی دو تا اسباب بازی شکسته و خراب و ...  به آنان رسید

برخی هم دنبال گوهر می گشتند

چند دقیقه نگذشته بود که اولیای یکی از بچه ها آمد که او را ببرد او هرچه گریه کرد که من اسباب بازها را می خواهم ( که به خانه ببرم ) نگذاشتند ... گریه کرد ، شیون کرد ولی پدرش با قهر و غضب او را کشان کشان برد ...

بچه های دیگر حمله کردند به اسباب بازیهایی که از او مانده بود !
این دفعه اولیای یکی از بچه هایی آمد که گوهر برداشته بود ؛ او با شادی با پدرش رفت ( و گوهرش را با خودش برد )

همه بچه ها دیدند ... بچه هایی که اسباب بازی داشتند سرگرم بازی خودشان بودند و هنوز باور نکرده بودند که هنگام رفتن از کودکستان اسباب بازها را از آنان می گیرند ! ... و ...

مَثل ما در کودکستان دنیا همینطوری است

ما اسباب بازیهای دنیا یعنی خانه و ماشین و عروسک ! و ... را با خودمان به جهان آخرت نمی بریم بلکه آن را برای دیگر همبازیهایمان به ارث می گذاریم و فقط گوهر عبادت خدا را با خود می بریم ... پس قدری بیشتر برای پیدا کردن این گوهر تلاش کنیم که بهشت را به بها می دهند نه به اسباب بازی دنیا !

یا حق 

 




تاریخ : پنج شنبه 92/12/22 | 12:0 عصر | نویسنده : زین العابدین آذر ارجمند | نظر

  • paper | سبزک | تبلیغات متنی