بسم الله الرّحمن الرّحیم
حجّیت
حجّیت یعنی اینکه چیزی برای چیز دیگری دلیل روشنی باشد به طوری که حجت را تمام کند . برخی از براهینی که برای اثبات یک چیز می آورند میتواند مصداق حجّیت باشد . مثلاً برای اثبات حقّانیت فلان حکم فقهی از حدیث صحیحی که زنجیره حدیث آن هم صحیح است دلیل بیاورند میتوان آن حکم را قبول کرد
یکی از میائلی که بسیار دیده شده به عنوان دلیل برای اثبات یک چیز آورده میشود امّا ( به قول معروف ) «حجّیّت » ندارد خواب است ؛ یکی بخواهد برای اثبات درستی چیزی از خوابی که دیده دلیل بیاورد . حتماً این جمله را بارها شنیده اید که خواب حجّیّت ندارد !
یکی از جاهایی که از « خواب » استفاده زیادی میشود و باعث شده عوام النّاس « خواب » را به عنوان یکی از « حجتها » بپذیرند ؛ بحث « مداحی » است . اگرچه این حقیر از مقام شامخ مداحان اهل بیت باخبر هستم و از اهمیت کارشان نیز مطلعم امّا این قسمت از کارشان را نمیپسندم ؛ نه اینکه همه خوابهایی که به عنوان دلیل درستی مطلبشان بیان می کنند دروغ باشد ، نه ! ... به این خاطر این کار را نمیپسندم که این کار انسان را از راه تعقّل باز می دارد و اعتقادات مردم در زمینی ریگ زار بنا میشود ( وقتی دلیل پذیرش یک چیز « خواب » باشد دلیل نپذیرفتن آن چیز باز می تواند « خواب دیگری » باشد که فرد دیگری دیده !
چرا خواب حجت نیست ؟
1- خواب یک چیز شخصی است و بیننده خواب می تواند گوشه هایی از خواب خودش را فراموش کرده باشد
2- همیشه خواب خوب تعبیر خوب ندارد و خواب بد هم تعبیر بد ندارد !
3- تعبیر و تأویل برای خواب از عهده هر کسی بر نمی آید
4- اثبات اینکه این « خواب » را چه کسی دیده و چقدرش را گفته و چه تعبیری دارد از دایره عقلانیت خارج است ( مگر کسانی از مراجع که خواب صادقانه خودشان را تعریف کنند که خود مراجع هم بر حجت نبودن خواب صحه می گذارند )
5- چرا باید بجای بیان دلیل و حجّت واضح از « خواب » ( که به قول معروف روی هوا است ! ) استفاده کرد ؟!
6- خوابها اگرچه صادق هم باشند با بیان از زبانهای مختلف و در طول زمان تغییر می کنند ! ... این حقیر در دو منبر متفاوت از دو نفر متفاوت ، یک خواب را به صورت متفاوت شنیده ام ! و وقتی به منبع مراجعه کرده ام آن هم یک طور دیگری نوشته شده بود !
اگر قرار بود خواب حجّت باشد ؛ در طول تاریخ نمیشد به حقّانیت هیچ دین و مذهبی رسید چون هر کس خوابی را دلیل میآورد و راستی آزمایی خاصّی هم برای خواب وجود ندارد
چقدر خوب است اهل منبر و مخصوصاً مداحان عزیز از دلایل عقلی و نقلی معتبر برای نفی و یا اثبات چیزی استفاده کنند که چه بسا استفاده از دلایل غیر متقن بر عکس جواب داده و باعث تضییع آن می گردد . یا حق
بسم الله الرّحمن الرّحیم
فرض کنید کسی مأمور شده تا برای فردی بسیار متموّل خانهای با فلان متراژ و فلان امکانات بسازد . صاحب کار او گفته که هر صبح و ظهر وشب میآید و خانه را می بیند؛ با هم قرار داد بسته اند که معمار سعی کند فقط و فقط و فقط رضایت صاحب کار را جلب کند و او هم هر نوع امکاناتی که برای ساختن خانه بخواهد در اختیارش گذاشته شود و در صورت ساختن خانه ، آنگونه که صاحب کار می خواهد ، از مزد بسیار خوبی بهره مند شود وگرنه نه تنها هیچ مزدی دریافت نکند بلکه توبیخ هم خواهد شد
حالا به نظر شما این معمار برایش اصلاً مهم هست که همسایه ها در مورد طرز خانه سازی او راضی باشند یا نه ؟! ... ایراد بگیرند یا نگیرند ؟! ... همینقدر که اطمینان کند که صاحب کار راضی است کافی نیست ؟!
اخلاص یعنی همین !
صاحب کار ما در دنیا خداست ! ... تو نمی خواهد در انجام کاری که باید رضایت خدا را « فقط و فقط و فقط » در نظر بگیری برای رضایت این وآن کاری بکنی !
( ببخشید ! ) به جهنّم که این یارو خوشش نیامده و یا آن یارو خو شش آمده ! ( ریا یعنی همین ! ... طرف کار خیری که رضایت خدا در آن شرط است را با نیت خوش امد یا نیامد این و آن انجام می دهد ! )
آقا ! ... خدا اینهمه امکانات از چشم و گوش و ... مخصوصاً عقل به ما داده که او را بپرستیم و خود او هم می خواهد آخر کار در باره چیزی که ساختیم نظر بدهد و « بپذیرد » این وسط دیگران را سننَ !
الا لله الدّینُ الخالص !
اگر اخلاص را بفهمیم و این حقیقت که « صاحب کار ما خداست » دیگر عمر ما به چاپلوسی و ریاکاری خراب نخواهد شد و دست شیطان از رسیدن به خرمای گمراهی ما از نخل نفس ما کوتاه خواهد گشت که به اقرار او « همه را گول تواند زد ... الّآ عبادکَ منهم المُخلَصین » فتبصّر !
بسم الله الرّحمن الرّحیم
با سلامی سبز
باز غزلی قدیمی !
اینجا نمی دانم چه می خواهد ببارد
بر ما نمی دانم چه می خواهد ببارد
این ابر طرحی آشنا دارد اگرچه
امّا نمی دانم چه می خواهد ببارد
در بارهی این آسمان از من نپرسید
زیرا نمی دانم چه می خواهد ببارد
امروز بارانی ز آه و ناله بارید
فردا نمی دانم چه می خواهد ببارد
طوفان سختی پیش رو داریم امّا
دریا نمی دانم چه می خواهد ببارد
از چشم خود دیگر چنان بی اطلاعم
حتّی نمی دانم چه می خواهد ببارد !!
این ذهن لبریز از صدا و نور و رنگ است
تنها نمی دانم چه می خواهد ببارد
بسم الله الرّحمن الرّحیم
سلام
ما لهم به مِن علم ان یتّبعون الّا الظّنّ ! ( 28 ـ نجم )
آنها در این زمینه هیچ دانشی ندارند و پیروی نمی کنند مگر از گمان
فرض کنید کسی یک جعبه کوچک در بسته را به شما نشان می دهد و از شما می پرسد که به نظر شما آیا چیزی در این جعبه هست ؟
به چند حالت زیر در این زمینه توجه کنید :
1- فرد سئوال کننده اجازه نمی دهد که آن جعبه را در دست بگیرید و وارسی کنید اینجا تنها جوابی که می دهید این است که « نمی دانم » ( یا نمی توانم بدانم ! )
2- آن فرد جعبه را به شما می دهد ( برای بررسی ) و شما آن را می چرخانید و وارسی می کنید ( البته درب آن جعبه بسته است ) ولی متوجه نمیشوید که چیزی در ان هست یا نه ؛ باز می گویید نمیدانم ؛ ( نمی توانید به ضرس قاطع بگویید چیزی در آن نیست ! )
3- جعبه را در دست می گیرید و وارسی می کنید ؛ تکان می دهید و صداهای زیادی از داخل آن می شنوید اینجا دیگر نمی توانید بگویید چیزی داخل آن نیست .
4- جعبه را در دست می گیرید و وارسی می کنید ؛ تکان می دهید و صداهای زیادی از داخل آن می شنوید ؛ چند نفر که مورد وثوق و اطمینان شما هم هستند در حال وارسی کردن شما ، به شما اطمینان می دهند که چیزی در ان است و حتی اسم و مشخّصات آن را هم به شما می دهند .... اینجا دیگر فقط آدمهایی که عقل درست و حسابی ندارند و یا از قصد خود را به نفهمیدن زده اند وجود آن چیز را در آن جعبه انکار می کنند .
این است داستان دنیا و منکران وجود خدا
در جعبه دنیا به دنبال خالق و ربّ ان می گردیم با اینهمه صدایی که از این جعبه بلند است و حتی درب آن بسته نیست و اینهمه انسان فرهیخته و پاک به وجود خالق و ربّ برای ان گواهی داد هاند و در عمل خود نیز این گواهی را به منصه ظهور گذاشته اند باز عدهای هنوز متوجه نشده و انکار خالق می کنند . در حالی که حداکثر باید بگویند « نمی دانیم » و یا « نرسیدهایم »
خدا عقل را برای شناخت خود به ما عنایت فرموده است و هر کس از عقلش درست استفاده کند به خالق می رسد و هر کس درست و زیاد استفاده کند رسیده او به « خالق » بیشتر نمود پیدا می کند ( در طاعت و عبادت او )
خدایا عقل ما را چنان شکوفا کن که در دنیا جز تو را نبینیم و جز تو را نخواهیم . آمین
بسم الله الرّحمن الرّحیم
خدایا ! به امید تو و برای تو می نویسم باشد که دستم را بگیری و از این تاریکنای جهل بدر آوری :
انّ اوهَنَ البیوت لبیتُ العنکبوت
خدایا تو می دانی چگونه اسیری هستم ؛ از خودخواهی و خودبینی و بُعد از تو ، تارها تنیده و با لطایف الحیلی نشسته و رشتهی مکر به دست گرفته، منتظر به دام انداختن مگسهایی هستم که شاید سرگردانی آنها در « هوی » ـ در ظاهر ـ بیش از من است ولی در اصل فرق چندانی با هم نداریم ! چرا که نه توانایی خلقت مگسی در ماست و نه توان پس گرفتن آنچه مگسی از ما بردارد ! ... : « ضَعُفَ الطّالبُ و المطلوب »
از آنچه در ذهن من از « فکرهای لزج » است با کلامی پلید در آمیخته و خانه نفس خود بنا نموده ام و بدبخت من ! که با کوری خود ( لهم اعینٌ لایُبصرونَ بها ) منتظر افتادن مگسها در دام خود هستم ؛ خود را نشسته بر دام گسترده خود میبینم و در دام بودن خود را نه !
دنیای بزرگ من چهار دیواریش با عبور هر نسیم ملایم به هم می ریزد و من بدون توجه به اینهمه هشدار و زنگ خطر باز از نو بنا می کنم و در انتظار می نشینم !
بر کنج دیواری تنیده ام که یک سویش شرک است ( نعوذُ بالله من شرور انفسِنا ) و سوی دیگرش اشتیاق به « مدح شدن » ... و آن سوی دیگر خودبزرگ بینی !
با هرچه دست و پا دارم چسبیده ام به این زندان لرزانی که خود برای خود ساخته ام
مگسها لباسهای رنگارنگ پوشیده اند و در مقابل من ره می روند و مرا به مهمانی چشمهای یخ کرده خود دعوت می کنند !
هر بال زدنشان اشتیاق این سینة کپک زده را زیاد می کند . اینهمه مگس ! . هر کدامشان که به دامم می افتند راضیم نمی کنند من همهی مگسها را می خواهم ! ... حتی بعد از همهی این مگسها باز هم مگس می خواهم !
هر تکانی که به دست و پایم می افتد یا مرا به سوی این کنج می خواند یا به سود آن یکی دیگر .گاهی هم به سوی همه ... همه .... همه !!
دیشب در بزم این مگسهای به دام افتاده که عاشقم شده اند چنان رقصیدم که استفراغم گرفت !
امّا این مگسها هم عجب زود دل آدم را می زنند !
با آنگه ظاهرشان یکی است امّا آدم دلش میخواهد این را رها کند و آن را بچسبد ... آن را رها کند و به این بپردازد ... از دام این در بیاید و به دام ان بیفتد و از دام ان در بیاید و به دام ان یکی گرفتار شود .
« من عنکبوت خوبی هستم ! » این را چشمم تا زور داشت فریاد کشید .
گویا مگسها هم فهمیده اند از این عنکبوت فرتوت آبی داغ نمی شود ! ... آنها هم داشتند با چشم من فریاد می کشیدند !
تازگیها هوس کرده ام بال در بیاورم !
پروانه ! ... آه چه میشود پروانه شوم ! ... سعی هم کردم ولی نشد ! ... چند بار خودم را با تمام قدرت به سمت آسمان پرتاب کردم امّا باز افتادم روی تارهای خودم ... باز هم افتادم روی دامهای خودم ! ... روی خانه خودم ! ... بیت نفس خودم
این مگسها هم بدبختها چند بار خواستند پروانه شوند ... من روی تارهایم نشستم و معلق وارو زدنشان حسابی حالم را به هم زد ؛ هرچند از خنده و گریه روده بر شدم
با خودم گفتم کمی از این خانه لرزان را کم کنم ... و ... هرس کردم ! دیدم ـ وای ـ گویا این دامها هم ریشهشان از جایی دیگر آب می خورد ؛ بزرگتر شدند !
داد کردم ، فریاد کشیدم ، هوار زدم ! ... آی من اعتراض دارم ! ... امّا کسی گوشش به حرفهای من بدهکار نبود ! ... و این من بودم که روی چهار دیواری نفس خود نشسته بودم و حالا رشتهی دامها را باز به دستم داده بودند ! ...
عزیزانی که این متن را خواندند . این داستان انسان است قبل از رسیدن به خدا
الهی لاتکلنی الی نفسی طرفةَ عینٍ ابدا ... خدایا دمی مرا به خودم وامگذار ! اگرچه این گمان به تو نمی رود که ضایع گذاری کسی را که پروردی و از خود دور کنی آن کس را که به خود نزدیک گردانیدی و تسلیم بلا کنی کسی را که به او رحم کردی و پناه دادی
به نام خدا
یک غزل نصفه نیمه !
شوی لاله گر بوی داغی بگیری
غریبانه سکنی به باغی بگیری
ندیدی ، ندیدی ! ... شوی دیده ای شب
به دست خودت گر چراغی بگیری
تو را نارون ! نارون نام دادند
که گاهی خبر از کلاغی بگیری
تو با هجم سرشاری از تشنه کامی
نباید ز باران سراغی بگیری ؟!
گر البرز باشی و قدری بخندی
توان را ز طوفان یاغی بگیری
به مقصد رسیدن چه دشوار و سخت است
نشانی گر از هر الاغی بگیری !!
.: Weblog Themes By Pichak :.