به نام خدا
با سلام به همه
طنز « فوتمال ! »
گویند در زمانهای قدیم دو نفر با هم همسفر شدند ، یکی به دیگری گفت چه آرزو داری ؟ گفت : گله ای گاو داشته باشم . گفت چرا ؟ او اندر حکایت فواید گاو صفحه ها نهاد و از آن دیگری پرسید تو را چه آرزو باشد ؟ گفت گله ای گرگ داشته باشم ؟! گفت چرا ؟ گفت تا بیایند و گاوهای تو را بخورند !! آقا چشمتان روزگار بد مبیناد !! چنان دست به یقه شدند گه مگو و مپرس ( بل بیا و ببین ! ) ملا نصر الدین ( علیه ما علیه ) در حال عبور بود و کوزه ای عسل خریده بود تا به منزل ببرد . سوایشان کرد و علت را جویا شد . ما وقع را گفتند . عسل از کوزه بر زمین ریخت و بانگ بر آورد که : خون من همچو این عسل بریزد اگر شما دو تن دیوانه نباشید !!
حکایت فوتبال ما و سرخ و آبیش ( بلا نسبت برخی ) هم حکایت همین داستان است . شما بفرما در جواب سئوال اول قبر خود در خواهند می ماندند اگر آن سنگها و پاره سنگها را در جریان فلان بازی از خود در نمی کردند ( گوجه فرنگی را بگو !! ـ کیلویی فلان تومان ! ) خدا رحم کرد بازی ، بُرد ( به سود یکی ) نشد وگرنه از اتوبوس و مینی بوس و چی چی بوس فقط گوششان باقی می ماند . ما ( البته منظورم به خودم نیست چون برای این جور چیزها زیاد وقت نمی گذارم ) ده پانزده روز مانده در بوق و کرنا می کنیم و مسابقه پیامکی می گذاریم و به هر کس دیدیم می گوییم و برای هر کس ندیدیم پیغام می فرستیم که آقا چه نشستی که نمیدانم « شهرآورد » است ( آی بگیرید ! ) و تیم کهکشانی و تیم فلان و بهمان دارند مسابقه می دهند و ....
حالا به حمد الله بازی تمام شد و نخود نخود هر که رود خانه خود !! چه برای ما ماند ؟! آبروریزی که از اخلاق در فوتمال ما ( فوتبال بخوانید !! ) گردیده آمد . بیت المال هم که ناز شصت مشت آقایان !!
آقا به داد ما برسید !! آهای ... اوهوی ...
نه بابا کسی نیست بریم پی گرفتاری زندگی خودمان!
فعلاً
.: Weblog Themes By Pichak :.