بسم الله الرّحمن الرّحیم
هوا کمی تا قسمتی است !
لطافت باران نیمی از شمال شهر را فرا خواهد گرفت
دود و دم هم برود امّا ؛ قلب من ابریست و هیچ بارانی هم آن را لطیف نخواهد کرد
غم غزّه غمزه کنان بر قلبم فرود آمده آنچنانکه شهاب 5 بر آنسوی آن مرز !
داغ فلسطین مثل گنجشکی در قفس سینة من حبس مانده است
و غصّه میانمار در میان چشمم تاب بازی می کند
نمیدانم جنوب لبنان نیز یافت آباد دارد ؟!
امّا سوریه
نیمه دیگر دلم زیر آوار دیوارهای مدرسهای در هُمس دارد پرپر میزند
در این خیابان دیروز عصر
عروسکی را تشییع کردند ؛ باربی نبود ! سارا هم !
قلبش مثل انار کوچکی روی خاکها افتاد
دستش در دست دخترکی پنج ساله بود
آن پرستو مهاجر است ؛ آن پرستو زمستانها برمیگردد ! نگاه میکنی ...
و ناگهان اناری دانه شد !
در این روستا جاده آسفالتی پیدا نمی کنی
امّا چقدر جوانها که قطع نخاع شدهاند
چقدر مادرها که چین و چروک پیشانیشان مثل کوچه های مارپیچ پر از ناله است
و من منتظرم
یکی از همین روزها
پاد پادک هوا می کنیم !
و پهبادهایی که در تورهایمان گیر کرده اند برای صاحبانشان دست تکان خواهند داد !
و پادگانها تسخیر خواهند شد
و از آخُر آخرین گاوهای اسرائیلی ـ آخ که چه کیفی دارد ! ـ ماغی نخواهی شنید
آنروز دور نیست
دیر نخواهد شد
اندکی صبر سحر نزدیک است.
و باران اینبار لطافتش را تقدیم تمام جهان خواهد کرد !
.: Weblog Themes By Pichak :.