به نام خداوند عاشقان و شاهدان
داستان مترسکهای من
عشق هیچ هم چیز خوبی نیست
وقتی مترسک مزرعهتان
عاشق کلاغ میشود
یا به قلبی که در سینهاش کار گذاشتهاید باید شک کرد
یا
عشق هیچ هم چیز خوبی نیست !!
...
کلاغها را نمیتارانم
حتی سایهام را ـ بی توقع ، بدون انتظار ـ به آنان میبخشم
امّا همین من
در آستینم مترسک پرورش دادهام
مترسکهایی که کاه میخورند و گندم تعارف میکنند به کلاغها
مترسکهایی که از کلاغها میترسند
برای کلاغها دست تکان می دهند
برف که میبارد
انگار مترسکها هم قار قار می کنند!
و من محکوم هستم به اینکه سبز بمانم و سفید گریه کنم ...
و من ...
و مترسکهایم
و ...کلاغها
همیشه همینی هستیم که هستیم
و شاید
روزی تصمیمی بگیرم
و دیگر نباشم
تقدیر را دوباره باید نوشت
باید عشق گندم
گندمی که از بهشت بیرونم کرد
را از دلم
از دل مترسکها و کلاغها
بیرون کنم
تاریخ : شنبه 91/9/25 | 8:6 عصر | نویسنده : زین العابدین آذر ارجمند | نظر
.: Weblog Themes By Pichak :.