به نام خدا
باز یک غزل قدیمی :
امان از عشق !
دیوانه گشته تعبیر از دست خوابها !
پس کی تمام میشود این اضطرابها ؟
حلاجها به پنبه زنی رو نمودهاند
تا آبها بیفتند از آسیابها !!
عین حقیقت است که بر دارهای شهر
پوسیدهاند خاطرههای طنابها !!
من اعتراض دارم ! آخر که گفته است
در آب ریشه دارد طرح سرابها ؟!
مسئول شیهه کیست در این آخرین نبرد ؟!
خوابیده دست و خنجر « پا در رکابها » !!
اینجا ـ چرا دروغ بگوییم ـ عشق را
جوئیدهاند امّا در رختخوابها !!
یک چارچوب عاشق پیدا نمیشود
بی عکس ماندهاند تمامی قابها
اسطورهها بدون توجه به هجم آه
جا خوش نمودهاند میان کتابها !
اینجا نباید از زخم و تیغ حرف زد
نازک دلند چون این عالیجنابها !!
هرچند پای باران اینجا رسیده است
امّا نمانده در سرها جز حبابها !
سر نیزه ، عشق ، قرآن خواندن ... چه میشود
قاطی شوند با هم اگر این حسابها !!
تاریخ : سه شنبه 91/10/19 | 7:22 عصر | نویسنده : زین العابدین آذر ارجمند | نظر
.: Weblog Themes By Pichak :.