غزل تو را که می‏ بینم ! - شین مثل شعور
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

غزل تو را که می‏ بینم !

به نام خداوند بخشندة مهربان

با سلام به همه ـ با تبریک عید ولادت نبی مکرم اسلام ؛ محمد مصطفی ( صلّی الله علیه و آله ) و امام جعفر صادق( علیه السلام )

این غزل بسیار قدیمی ( مال دهه 70 ) را بنا به قولی که به یکی از عزیزان داده‌ام می‌گذارم . شاید خوشش بیاید !

ایشان برایم در مطلب قبلی ( سه اپیزود ) پیام فرستاده‌اند :

نشسته‌ای به تماشا ؛ تو را که می بینم

چقدر هستی تنها تو را که می‌بینم !

به یاد غنچة خونین خویش می افتم

کنار خندة گلها ، تو را که می بینم

تو واقعیّت عشق و غم و جنونی و من

چه ذوق می کنم اینجا ، تو را که می بینم !

به پای حکم دروغین ساده مردن خویش

دوباره می کنم امضا، تو را که می بینم !

تو کیستی که فراموش می کنم ناگاه

تمام همّ و غمم را ، تو را که می بینم

من ای بنفشة وحشی از آن خوشم که چو سرو

بلند می‌شوم از جا ، تو را که می بینم

« غروب » آخر دلگیر داستان تو نیست

طلوع سادة فردا تو را که می بینم !

دلم برای تو تنگ است ؛ تنگ ... آری تنگ

نه وقت دوری ... حتّی تو را که می بینم !

تو گفته بودی مغرور نیستی « عابد »

ز خود دریغ مفرما ! تو را که می بینم

نظرات دوستان کارگشا خواهد بود

 یا علی




تاریخ : سه شنبه 91/11/10 | 9:36 عصر | نویسنده : زین العابدین آذر ارجمند | نظر

  • paper | سبزک | تبلیغات متنی