به نام خداوند بخشندة مهربان
با سلام به همه ـ با تبریک عید ولادت نبی مکرم اسلام ؛ محمد مصطفی ( صلّی الله علیه و آله ) و امام جعفر صادق( علیه السلام )
این غزل بسیار قدیمی ( مال دهه 70 ) را بنا به قولی که به یکی از عزیزان دادهام میگذارم . شاید خوشش بیاید !
ایشان برایم در مطلب قبلی ( سه اپیزود ) پیام فرستادهاند :
نشستهای به تماشا ؛ تو را که می بینم
چقدر هستی تنها تو را که میبینم !
به یاد غنچة خونین خویش می افتم
کنار خندة گلها ، تو را که می بینم
تو واقعیّت عشق و غم و جنونی و من
چه ذوق می کنم اینجا ، تو را که می بینم !
به پای حکم دروغین ساده مردن خویش
دوباره می کنم امضا، تو را که می بینم !
تو کیستی که فراموش می کنم ناگاه
تمام همّ و غمم را ، تو را که می بینم
من ای بنفشة وحشی از آن خوشم که چو سرو
بلند میشوم از جا ، تو را که می بینم
« غروب » آخر دلگیر داستان تو نیست
طلوع سادة فردا تو را که می بینم !
دلم برای تو تنگ است ؛ تنگ ... آری تنگ
نه وقت دوری ... حتّی تو را که می بینم !
تو گفته بودی مغرور نیستی « عابد »
ز خود دریغ مفرما ! تو را که می بینم
نظرات دوستان کارگشا خواهد بود
یا علی
.: Weblog Themes By Pichak :.