بسم الله الرّحمن الرّحیم
شعر شاعران شرکت کننده در جشنواره شعر « چند قدم مانده تا بهار » لطفاً همهی پستها را ملاحظه کنید
1-
از فرات پر شرمندگی لب تا نیل
لعنت حضرت ارباب بر این اسرائیل
که نمودند پر از وحشت و ارعاب و خطر
مادر زرد فلسطین و دل خون پدر
که بدادند سر گل پسرانش را بر باد
و کشیدند سر دخترکانش فریاد
این همه لشکر کفتار و سگ و گرگ کلاغ
از چه رو هجمه نمودند به شادابی باغ؟
عوض جرم دروغ کوره های هولوکاست
خاک خوب و دل خون کودکانش را خواست
اف بر انسان مسلمان که ببیند این را
و نگیرد ازشان خاک پر از آیین را
................................................................................................................
2-
امشب دوباره قلبِ قلـــــم درد می کند
انگـــــار حرفهــــای دلــــم درد می کند
می خواستم که یک غزل از عشق بر کُنم
اما نشــد ببین غزلــ ــــ ـــم درد مـی کند
حال و هوای قلب من این روزها بد است
سر بر سرم گذاشت ، سرم درد می کند
تا آمدم که عقــــــده ی دل وا کنم نشد
دیدم کــــه آه چشــــم ترم درد می کند
دیگر هوای پر زدنم نیست ، آســــمان !
وقتی که سخت بال و پرم درد می کند
شعرم اگر وزین نشد و نیست باب میل
امشب دوباره قلبِ قلـــــم درد می کند
................................................................................................................
3-
باران شوق در طربستان چشم تو
اندیشه خیره در عجبستان چشم تو
باز از غزل بگو که همه شاعران شهر
زانو زدند در ادبستان چشم تو
صحن وسیع شهر دلش تنگ می شود
این روزها برای شبستان چشم تو
وقت حضور شعله به محراب می کشید
لحن حجازی عربستان چشم تو
فصل بهار ما به زمستان نمی رسید
با انعکاس گرم تبستان چشم تو
اما برای وصف تو دستش نمی رسد
شاگرد کوچکی ز دبستان چشم تو
................................................................................................................
4-
تقدیم به امام زمان ( عج (
دلم شور می زد مبادا نیایی!
مگر شب سحر می شود تا نیایی
مگر می شود من در آتش بسوزم
تو امّا برای تماشا نیایی ؟!
تو افتاده تر هستی از اینکه یک شب
به میقات این بی سر و پا نیایی
تو پروانه باشی و یکبار حتّی
به شاباش پیوند گلها نیایی ؟!!
بگو خواهی آمد که امکان ندارد
بگویی که می آیم امّا نیایی...
................................................................................................................
5-
از نـیمه شـب گـذشته و میلی به خـواب نیست
راهـــی بـــرای رد شـــدن از اضـــطــراب نیست
تـقسیم و کـسر و ضرب و تـوان حاصلی نداشت
گــویــی بــرای مــســئــلـه هایـم جـواب نیست
دســتــم دخــیــلِ پــنــجــره هـای قــنـوت مـانـد
شـایـد دعـای خـسـتـه دلان مـسـتـجـاب نیست
ایـن دورِ چـنـدم اسـت کـه تــسـبـیـح مـی زنـم؟
بی شک در ایـن تـسلسلِ مـطـلق ثـواب نیست
گــفــتـی مــیـان مــانــدن و رفـــتـــن مــخـیـرم
امـا بـدان کـه عـشـقِ تـو یـک انــتــخـاب نیست
امــشـب بــرای پـــر زدنــم آســـمـان کــم اسـت
پــرواز در حــصــارِ قـــفـس جــــز عــــذاب نیست
................................................................................................................
6-
چو پیچک گرد تنهایی چو پیچیدیم در خلوت
زمین بخت ما گل داد و روئیدیم در خلوت !
خوشا آن لحظه های پاک کز لبهای شیرینت
تومی خندیدی و ما بوسه می چیدیم در خلوت
نمی دانم چه سرّی داشت لبخندت که ما گویی
تو را بیدار هر شب خواب میدیدیم در خلو ت ...
................................................................................................................
7-
آرزوی دیدار
رخصت دیدار تو در هر نفســـــــم آرزوست
داد از این جور و جــفــا دادرسم آرزوست
در پی عشق و غم گل در قفس آمد هَزار
در پی عشق و غم تو در قفسم آرزوست
در طلب روی گـــل و غنچـــه خندان تــــــو
تیغ بود خار بود خـــار و خســــم آرزوست
گر بدرد تیـــــــر غمت پرده دلهــــای مـــــا
در طلبت اندکی تـیــــــررســـــم آرزوست
جام تویی باده تویی مطرب شیــــــدا منم
جز به گدایی در تو چـــه کســم آرزوست
................................................................................................................
8-
اسمت جوان و غصه هایت جاودانه ...
هم صحبت تو چارچوب ِ سرد خانه ...
گاهی سر دیوار ها برشانه ی تو
گاهی برایت میشود دیوار ، شانه
روحت کمی از قد و بالایت گذشته ...
مادر بزرگِ قصه های کودکانه ...
باید برای بچه ها گاهی بگویی
از زخم هایت داستانی عاشقانه ...
این قهرمان جنگجوی قصه ها تو
آن دیو ِ بی رحم ِ سیاه ِ بد ، زمانه
.: Weblog Themes By Pichak :.