بسم الله الرّحمن الرّحیم
سلام
در حدیثی نورانی خواندهایم که : « من عرف نفسه فقد عرف ربّه »
بر همین مبنا کلام زیر را که برداشت این حقیر از « نفس » است تقدیم میگردد :
فرض کنید ترازویی دارید که در یک کفهی آن یک وزنهی ( مثلاً ) نیم کیلویی است ؛ یک سئوال ساده : در کفه دیگر چه وزنه ای بگذاریم که این کفه را بالا ببرد ؟!
چواب این سئوال معلوم است ؛ وزنهای سنگین تر ( حتی یک گرم )
چرا این سئوال ساده را مطرح کردم ؟!
رابطه شما با « نفستان » ... یا واضحتر بگویم رابطه خود حقیقیتان با نفس امّارهتان رابطهای لطیف است که فهم اینکه این « دو چیز » دو چیز هستند ؛ برای بسیاری از افراد مشکل است .
تا حالا شده از دست خودتان عصبانی شوید ؟!
مگر شما چند نفرید که یکی از دست آن دیگری عصبانی شود ؟!
دستکشی را فرض کنید که دستی را پوشانده ( از این دستکشهایی که جرّاحان میپوشند ) اینها دو تا هستند امّا چنان در هم تنیدهاند که خودشان خودشان را یکی میدانند !
گاهی هنگام عصبانیّت کارهایی می کنید و حرفهایی میزنید که خودتان از آن حرفها خوشتان نمیآید ؛ حتّی در حال گفتنش هم خودتان به خودتان میگویید : « این چیزها چیست که داری می گویی » ! امّا میبینید که ( عجیب است ! ) حرفتان را ادامه میدهید و ...
« آن » که به شما امر و نهی میکند و گاهی از دستش ذلّه میشوید و گاهی با آنکه مؤمن هستید و نمیخواهید فلان گناه و ( مثلاً فلان نگاه ) را بکنید و یا ... امّا از دستتان در میرود ؛ ( و انجامش میدهید ) همان « نفس » امّاره است !
انسانهایی که مؤمن هستند ، « نفس اماره » در وجود شان ضعیفتر از « خود حقیقیشان » است ، بیشتر مواقع نفس حقیقیِ ناطقهی شان جواب نفس اماره را می دهد و او را سر جایش مینشاند ؛ امّا گاهی اوقات که گناهانی ( که به چشم نمیآیند و هنگام انجامشان غفلت داریم ) میکنیم ، به زور و قدرت نفس اماره اضافه میشود و کفهی او سنگینتر میکند و میشود آنچه میشود !!
این است که با آنکه به خودمان قول داده بودیم فلان کار را دیگر نخواهیم کرد امّا ... میکنم !
راه حل : باید همیشه و در همه حال متوجه « گناه نکردن » باشیم و با چشم باز به رفت و آمد و کوچک و بزرگ شدن نفس اماره دقت کنیم و علاج واقعه قبل از وقوع نمایی .
در بیت نفسمان خوب بنگریم و تلاش کنیم که « من حقیقی » مان زمام امورمان را به دست بگیرد .
بحث بسیار وسیع و گسترده است و با نوشتن نمیتوان آن را بیان کرد . ای کاش جایی بود و این چند کلمه را برایتان ( شفاهاً ) توضیح می دادم و مثالهای دیگری میزدم که موضوع روشن شود .
گاهی نفس اماره چنان در انسان قوی میشود ( یعنی خود انسان او را قوی میکند ) که من حقیقی او مضمحل شده و بیت نفسش را دو دستی تقدیم او می کند . صاحب چنین نفسی ، « نفس اماره » را « حقیقت خود » میبیند و کشور روانش را تقدیم او می نماید و اینجاست که سربازان حق در وجود او عقب نشینی می کنند و گاهی برای همیشه وجودش را پلیدی فرا می گیرد و ... انتهای این راه ، خلود در نار است
به تصویر زیر نگاه کنید :
بالا سمت راست نمودار نفس انسان کامل است که در او از نفس اماره چیزی نمانده است ( به فرموده پیامبر صلّی الله علیه و آله شیطانش به دست مبارکش ایمان آورده ! )
تصویر بالا سمت چپ نفس غیر معصوم ( مومنان ) است البته مراتب عدیده است )
تصویر پائین سمت راست نفس کفّار محض است
و تصویر پائین سمت چپ انسانهای مسلمان است که زیاد گناه می کنند . ( با مراتب عدیده )
( نستجیرُ بالله من شرور انفسنا و سیئات اعمالنا )
.: Weblog Themes By Pichak :.