شعر « اگر اذن دهی ! » - شین مثل شعور
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

شعر « اگر اذن دهی ! »

بسم الله الرّحمن الرّحیم

سلامٌ علی آل یاسین و طه

http://uld.parsiblog.com/Files/84e31b90240df4b33cf6bfff9a8853a2.jpg

با سلام به همه عاشقان منتظر

این ترکیب بند قدیمی اگرچه ناقص ، تقدیم به خاک پای قطب عالم امکان ، امام زمان ( عجّ الله تعالی فرجه الشّریف ) شده است . ( یک مصرع آن را برای مسابقه تکمیل یک مصرع گذاشته بودم ... می‌خواهم اگر اذن دهی یار تو باشم ... ) آن را در این روز خجسته تقدیم به همه عاشقان ولایت می‌کنم :

ای گل که ز عشقت شده صد سرو روان مست

وز یاد بهار تو شده باد خزان مست

گردیده ام از باده یاد تو چنان مست

کز مستی من گشته زمین مست و زمان مست

عقلم شده بی واهمة سود و زیان مست

با یاد تو بی باده و می گشت توان مست

زندان غمت کشت اسیر نگهت را

دریاب دمی زخمی تیر نگهت را

 

من آمده ام ای گل زیبا که بگویم

پس لطف کن و گوش بده تا که بگویم

آرام شوم راز دلم را که بگویم

آبی شوم از آب دریا که بگویم

خاموش شوم دلبر من ؟! یا که بگویم ؟

از درد دل خویش بگو با که بگویم

من تشنه یک جرعه می ناب تو هستم

بی تاب تو ، بی تاب تو ، بی تاب تو هستم

 

ای ماه ببین می کشمت آه چگونه

یا می گذرم خسته از این راه چگونه

از حال تو باید شوم آگاه چگونه

من بگذرم از کوی تو ای ماه ؟! چگونه ؟

گفتی که کنم صبر ولی آه چگونه

دستم شده از وصل تو کوتاه ... چگونه

دور از تو تحمل کنم این بار گران را

بی رحمی تاریک نگاه دگران را

 

با تلخی هجران تو ای یار چه سازم

با بی‌غمی اینهمه اغیار چه سازم

بی روی تو با ظلم شب تار چه سازم

دور از نگهت ای گل بی خار چه سازم

با خستگی این دل بیمار چه سازم

فریاد زنم ، گریه کنم زار ؟! چه سازم ؟

من کشته گیسوی تو ! گیسو بنمایان

رحمی کن و یکبار به من رو بنمایان

 

افکنده ام ای ماه بزیر قدمت چشم

دارم به تو و پرتو جود و کرمت چشم

گفتی کهندارم گله از بیش و کمت ، چشم !

گفتی نکشم دست خود از عشق و غمت ، چشم !

گفتی که اگر گریه کنی می دهمت « چشم »

شد گرچه مرا باز ز اعجاز غمت چشم

ای دوست مخواه از تو چنین دور بمانم

با قرب تو از قرب تو مهجور بمانم !

 

می‌خواهم اگر اذن دهی یار تو باشم

پروانه شوم یکسره در کار تو باشم

در باغ ولایت گل من خار تو باشم

حسرت زده لعل شکربار تو باشم

همسایه دیوار به دیوار تو باشم (1)

امّا نکند باعث آزار تو باشم

آه از عطش دیدنت ای جان جهان ، آه

بی طاقت و بی صبرم از این غصّه جانکاه

 

 

با آمدنت دور جدایی بسر آید

وصلت گره کور دلم را بگشاید

ای کاش غم هجر تو زین بیش نپاید

اینقدر بر این دل غمت آتش نفزاید

من صبر کنم ؛ گرچه ز من صبر نشاید

با اینهمه ای دوست چه سرّیست نباید :

یک بار ببینم رخ زیبای تو را من

بر دل زده‌ام داغ تمنّای تو را من !


1- این مصرع تضمییت شده است




تاریخ : دوشنبه 92/4/3 | 12:6 عصر | نویسنده : زین العابدین آذر ارجمند | نظر

  • paper | سبزک | تبلیغات متنی