بسم ربّ النّور
شطحی دیگر !
طاقت این دل خراب کم است
گل همین ! ... « گل » ! ... مرا گلاب کم است
تیغ مژگان آبدار بکش
چو منی را فقط عِتاب کم است
تشنة مستی نگاهت را
چند پیمانة شراب کم است
جذر دریا منم که مردابم
پیش تو مدّ آفتاب کم است
در شب گیسوان خوشبویت
تاب من ـ ماه من ! ـ بتاب ، کم است !
من بدم گرچه ، کاش برگردی
خوب من ! دیدنت به خواب کم است !
آنچنان دوست دارمت که چو رود
هرچه سویت کنم شتاب کم است
- : عشق !؟ آخر مگر جنون داری !؟
یا برای تو نان و آب کم است !؟
- این چه حرفیست ای جنون ، جز تو
همه را کردهام جواب ، کم است ؟!
دردِ دیوانه ! آه ، از این دل
گر بسازی فقط کباب کم است !
ماهیان تشنهاند ، اقیانوس !
ای نظر تنگ ! تُنگ آب کم است
پیش چشمم نسوز، طاقت من
طاق شد گرچه این عذاب کم است
تو خودت لطف خویش را بشمار
هرچه من میکنم حساب کم است
در فراق تو اشک چشمم را
گر بنامی می مذاب ، کم است
.: Weblog Themes By Pichak :.