بسم الله الرّحمن الرّحیم
با سلام به همه
فراقتی دست داد؛ همینطوری تفننی ، نقیضهای نوشتم به طنز بر یکی از غزلیات حافظ ... آنجا کهمیگوید :
از بخت شکر دارم و از روزگار هم
دیدار شد میسّر و بوس و کنار هم
ادیبان بزرگوار ، نقصها را بر ما ببخشایند !
ما را خزان گرفته به سُخره بهار هم !
بر ما رسیده طعنه گل، زخم خار هم !
دلبر زرنگ بود ! ... به من « هیچ چیز » داد !
از من گرفت خنده و دار و ندار هم !
او سرو بود و من گل خودروی کوچکی
ماندم کنار او خجل و شرمسار هم !
از من سراغ سلسلهی موی او مگیر
باطل شده است دورِ قرار و مدار هم !
گفتند : « عشق » هیچ برای تو خوب نیست
گفتم : « امید » و « آرزو » و « انتظار » هم !
دخلم در آمده است و به خرجم نمی رسد
دارم گله به زعم خود از روزگار هم !
این مو در آسیاب تواضع سفید شد
ما را نشسته بر رو گرد و غبار هم !
در بزم شادکامی ما غصه سالهاست
تنبور می نوازد و ارگ و سهتار هم !
رقصیدهایم با ساز هر کسی ولی
راضی نگشت از ما بیگانه ... یار هم !
یکبار خنده کردم در محضر نگار
فرمود او به من : « خفه شو » ... « زهر مار » هم !
این حرفهای بد بد را « عشقِ » او ولی
« یکبار » هم نگفت به من ... « هیچ بار » هم !
دارا انار دارد و انگور من چه ؟ ... هیچ !
دارم به سینه حسرت سیب و انار هم !
از من گرفت فرصت دیدار خویش را
شاید بدر بیاورد از من دمار هم !
من آن پلنگ عاشقم امّا غزال من
در سینه دل ندارد و نقش و نگار هم
گفتی بزرگوار به من ! ... من که سالهاست
چیزی ندیده ام ز « بزرگ » از « گوار » هم !
.: Weblog Themes By Pichak :.