شعر طنز « دلبر زرنگ ! » - شین مثل شعور
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

شعر طنز « دلبر زرنگ ! »

بسم الله الرّحمن الرّحیم

 

قلب شیشه ای

با سلام به همه
فراقتی دست داد؛ همینطوری تفننی ، نقیضه‌ای نوشتم
به طنز بر یکی از غزلیات حافظ ... آنجا که‌می‌گوید :

 

 

از بخت شکر دارم و از روزگار هم

دیدار شد میسّر و بوس و کنار هم

ادیبان بزرگوار ، نقص‌ها را بر ما ببخشایند !

ما را خزان گرفته به سُخره بهار هم !

بر ما رسیده طعنه گل، زخم خار هم !

دلبر زرنگ بود ! ... به من « هیچ چیز » داد !

از من گرفت خنده و دار و ندار هم !

او سرو بود و من گل خودروی کوچکی

ماندم کنار او خجل و شرمسار هم !

از من سراغ سلسله‌‌ی موی او مگیر

باطل شده است دورِ قرار و مدار هم !

گفتند : « عشق » هیچ برای تو خوب نیست

گفتم : « امید » و « آرزو »  و « انتظار  » هم !

دخلم در آمده است و به خرجم نمی رسد

دارم گله به زعم خود از روزگار هم !

این مو در آسیاب تواضع سفید شد

ما را نشسته بر رو گرد و غبار هم !

در بزم شادکامی ما غصه سالهاست

تنبور می نوازد و ارگ و سه‌تار هم !

رقصیده‌ایم با ساز هر کسی ولی

راضی نگشت از ما بیگانه ... یار هم !

یکبار خنده کردم در محضر نگار

فرمود او به من : « خفه شو » ... « زهر مار » هم !

این حرفهای بد بد را « عشقِ » او ولی

« یکبار » هم نگفت به من ... « هیچ بار » هم !

دارا انار دارد و انگور من چه ؟ ... هیچ !

دارم به سینه حسرت سیب و انار هم !

از من گرفت فرصت دیدار خویش را

شاید بدر بیاورد از من دمار هم !

من آن پلنگ عاشقم امّا غزال من

در سینه دل ندارد و نقش و نگار هم

گفتی بزرگوار به  من ! ... من که سالهاست

چیزی ندیده ام ز « بزرگ » از « گوار » هم !




تاریخ : پنج شنبه 93/1/28 | 10:45 عصر | نویسنده : زین العابدین آذر ارجمند | نظر

  • paper | سبزک | تبلیغات متنی