به نام خدا
آن مرد رفت !
عشق من این « بشر » است
این ابّربشر
قلمش چنان در محضر کلمات می رقصد که گویی بزم سماع در قونیه برپا شده
شمس کجاست !
من مولانای دیگری هستم
آن خطاط نه سه گونه که چهارگونه خط نوشتی !
آن خط چهارم منم !
آن خطاط چهارمین خط را در من نگاشته است ... « من » نگاشته است
« عشق » آخر خط نیست
چیزی فراتر از عشق هم وجود دارد
سرّ جهان هستی
عشق که مکشوف است ... آن « فراتر » فراتر از کشف و شهود است
آن خط چهارم است
آن بشر !
آن مرد
آن مرد آمد ... نه ! ... آن مرد رفت ... آن مرد در باران رفت ... باران در آن مرد رفت ... افسوس آن مرد رفت ... و من مانده ام با چیزی فراتر از عشق آن مرد ... خود آن مرد
تاریخ : دوشنبه 93/6/10 | 11:30 عصر | نویسنده : زین العابدین آذر ارجمند | نظر
.: Weblog Themes By Pichak :.