به نام خدا
داستان طنز : برجام به خونه ش نرسید
روزی روزگاری دو نفر در همسایگی هم زندگی می کردند، یکی باغ سبزی داشت و دیگری چند عدد گاو
میان آنها دیوار و فنس و ... ای نبود چون آنها مثلاً به هم اعتماد داشتند !
همسایه ای که باغ سبزی داشت در فلاکت زندگی می کرد چرا که گاوهای همسایه نمیگذاشتند چیزی از سبزیهایی که او می کارد به بازار برسد و ... ( الخ)
روزی از روزها با اندک سرمایه ای که داشت شروع کرد به ساختن حصار در مرز میان دو خانه ... ساختن حصار به کندی پیش می رفت چون هم پول چندانی نداشت به کارگر بدهد و خودش باید هم کار میکرد و هم مصالح میخرید
ولی دیوار بین آنها روز بروز قد می کشید ! و شیر گاوهای همسایه کمتر و کمتر می شد !!
یک روز همسایه گاودار پیش همسایه سبزی کارش آمد و گفت : این حصار دیگر چه صیغه ای است !؟ ... اینطوری من نمی توانم از مناظر زیبای آنطرف دیوار بهره مند شوم، لطفاً این حصار را خراب کن !!
همسایه گفت : آخر گاوهای تو نمی گذارند چیزی از سبزیهای من بماند
اوگفت من قول می دهم گاوها را ببندم !
این یکی گفت : اگر گاوا را نبندی چه !؟ ... اگر طنابشان را پاره کنند چه !؟ .... و اگر های دیگر !!
آن یکی گفت ان شاء الله که میبندم و ان شاء الله که طنابهایشان را پاره نمی کنند !! ( و البته نگاهی هم به سطل شیر گاوهایش داشت ! )
همسایه سبزیکار که سه چهار ماه طول کشیده بود که آن حصار را تا به نصفه و نیمه برساند و تازه داشت احساس سبز « درآمد داشتن » میکرد با خودش فکر کرد که اگر حصار را خراب کند و گاوها طنابشان را پاره کنند و یا اصلاً بسته نشوند چه !؟ ... چقدر باز باید طول بکشد که این دیوار را بسازد ... این بود که نپذیرفت و از همسایه اش خواست هر وقت هوس دیدن مناظر این طرف دیوار را دارد دقیقهای فلان تومان بدهد و بیاید واز مناظر بهره مند شود !!
این بود که درآمد او هم دوبل شد !!
قصه ما بسر رسید برجام به خونش نرسید !!
.: Weblog Themes By Pichak :.