بسم الله الرّحمن الرّحیم
آخرین غزل حقیر که البته ناقابل و الکن است تقدیم شده به محضر مولی الموحّدین امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب ( علیه السلام )
کاش نواقص را بر ما ببخشند
جلوه گر شد برقی از چشم تو ماه آمد پدید
تاب دادی زلف را، مُشکِ سیاه آمد پدید
روزگار انداخت از روی تو یک دفعه نقاب
عشق و شور و اشتیاق و اشک و آه آمد پدید !
در پی دیدار رویت خون دلها خورده تا
پای رفتن یافت طفل عشق ، راه آمد پدید
کرد راه خانه ات را تا خرد یکبار گم
تیره شد عالم، غم از این اشتباه آمد پدید
عطر سبز چشمهایت قطره ای بر خاک ریخت
اینهمه گل باز شد ازآن ... گیاه آمد پدید
بر مقام شامخت ابلیس وقتی رشک برد
بر زمین افتاد سیبی و گناه آمد پدید
اولین و آخرینی یا امیرالمؤمنین
در ثنایت شاه مردان ! لفظ شاه آمد پدید
بسم الله الرّحمن الرّحیم
تقدیم به مولی الموحدین یعسوب دین، امیر المؤمنین ( علیه السلام )
من آن شمعم که در دل سوز عشقی آتشین دارم
به چشمان اشک خون از شوق یاری نازنین دارم
عسل گر میچکد از خامهام جای تعجّب نیست
که همچون نی به دل شیرینی از یعسوب دین دارم
خریدم مهر او را میفروشم فخر بر عالم
که هرچه دارم از لطف امیرالمومنین دارم
به اینکه دست لرزان مرا با مهر می گیرد
به اینکه می زند لبخند بر رویم یقین دارم
من از دنیا و مافیها بریدم رو به او کردم
چو او مولاست کی حاجت به ناز آن و این دارم
شهادت می دهم او جنت المأواست او « عشق » است
به او ـ هرچند پستم ـ اعتقادی راستین دارم
.: Weblog Themes By Pichak :.