به نام خدا
روزی معاذ بن جبل در منزل ابو ایوب انصارى نزدیک رسول خدا ( صلّی الله علیه و آله ) نشسته بود از آن حضرت در باره تفسیر آیه« یَومَ یُنفَخُ فِى الصُّورِ فَتَأتُونَ اَفواجا» ( سوره نبأ ) پرسید : پیامبر ( صلّی الله علیه و آله ) فرمود : ای معاذ ! از امر بزرگى پرسیدى ؟ سپس فرمود : خداوند ده صنف از امت مرا به صورتی خاص محشور و آنان را از مسلمانان جدا مىکند ، و ماهیت اصلى آنان را آشکار مى سازد. بعضى از آنها به صورت میمون ، بعضى به صورت خوک و بعضى به صورت وارونه در حالى که پاهایشان بالا و صورتهایشان پائین است و بر روى صورت کشیده مىشوند محشور مى گردند . بعضى از ایشان کور، وبرخى کر و لال و بی عقل هستند. جمعىزبانهایشان را مى جوند و از دهانشان خونابه و چرکى جارى است که اهل محشر به خاطر آن در سختی و از آنان متنفرند. بعضى از آنان دستها و پاهایشان بریده شده است . گروهى بر شاخه هائى از آتش آویزانند. و عده اى بوئى متعفن تر از مردار دارند و بعضى لباسهاى آتشین پوشانیده شده اند. اما دسته اول که صورت میمون دارند، سخن چینان هستند. دسته دوم که به شکل خوک در آمده اند، حرام خواران هستند. دسته سوم که با صورت بر روى زمین بطور وارونه کشیده مى شوند، ربا خوارانند . دسته چهارم که کورند، سلاطین جور و بیداد گران هستند. دسته هفتم که دست و پا بریده اند، آزاردهندگان همسایه اند. ******* خدایا ما را از گناهانی که باعث می شود اینگونه محشور شویم در امان نگاه دار .
دسته پنجم که کرو لالند کسانى هستند که به اعمال خود مغرور گشته اند.
دسته ششم که زبانشان را مى جوند علمائى هستند که کردارشان با گفتارشان یکی نیست .
دسته هشتم که به شاخه آتش آویخته شده اند، جاسوسان سلاطین جور هستند.
دسته نهم که بوى تعفن میدهند کسانى هستند که از راه غیر مشروع ، شهوترانى کردهاند و خمس و زکات نپرداختهاند.
دسته دهم که لباسهائى از آتش بر تن دارند، اهل فخر و کبر هستند.
بسمِ الله الرّحمن الرّحیم چون امکان ارسال مطالب این مقاله در یک صفحه ممکن نبود ، آن را در دو بخش آوره ام
از حضرت علی ( علیه ا لسلام ) روایت شده که فرمود : جهنم هفت در دارد که طبقه طبقه است ، در این حال حضرت دستهای خود را روی هم گذاشت و فرمود : اینطور ! ـ امّا ، خداوند هر یک از بهشتها را در عرض یکدیگر قرار داده است ، ولی دوزخ را به طبقاتی تقسیم نموده و هر طبقه را بالای طبقه دیگر گذاشته است .
پایینترین طبقةآن جهنم است ، و بالای آن لظی و بالای آن حطمه و بالای آن سقر و بالای آن جحیم و بالای آن سعیر و بالایآن هاویه . (1)
در « تفسیر علی بن ابراهیم » ،آمده است : از هر دری اهل یک امت وارد می شوند (2) . و در روایت ابوالجارود (3) ، حضرت امام باقر( علیه ا لسلام ) در تفسیر این آیه شریفه میفرماید : به من اینگونه رسیده است و خدا داناتر است ، که خداوند برای جهنم هفت دَرَک قرار داده است :
درک اول دوزخ ، « جحیم » است که اهل آن بر روی سنگی ایستادهاند که از شدّت حرارت آن ، مغزهایشان ، پیوسته در حال جوشش است ( مانند محتویات یک دیگ ) .
در قرآن کریم در25 مورد از دوزخ به « جحیم » یاد شده است ، مثلاّ این آیه : « فَاَمّا مَنْ طَغی وَ آثَرَ الْحَیاهَ الدُّنیا فَاِنَّ الْجَحیمَ هِیَ الْمأوی » (4)
یعنی : اما کسی که طغیان کرد وزندگی دنیا را برآخرت ترجیح داد ، جایگاه او « جحیم » است
به گفته راغب در مفردات ، واژه جحیم از ماده جَحْمْ ، به معنای شدت برافروختن آتش است (5) ولی در« صحاح اللغه » به آتش عظیم که طبعاً با شدت حرارت و ا لتهاب همراه است ، معنا شده است .
درک دوم لظی است ؛ آتش شعلهوری که جوارح ، دست و پا و ... را میسوزاند ، وپوست رامیکند ؛ خداوند در قرآن کریم ، پس از اشاره به حال مجرمانی که در قیامت ، دوست دارند همسر و برادر و فرزندان وعشیره و قبیله خود وآنچه که درزمین ( در زندگی خویش ) مالک بودند را برای نجات خویش قربانی کنند تا از آتش جهنم رهایی یابند ؛ می فرماید :
کَلّا اِنَّها لَظی ، نَزّاعَه لِلشَّوی تَدْعُوا مَنْ اَدْبَرَ وَ تَولّی ، وَ جَمَعَ فَاَوْعی (6)
یعنی : اینچنین نیست که آنها می پندارند (که بتوانند با فدیه دادن از آتش برهند ) ، بلکه آن ، لظی ( آتش سوزان ) است ؛ پوست را میکند و کسانی را که به فرمان خدا پشت کرده اند به سوی خود فرامیخواند وآنان که مالها را جمع آوری کردند ( بدون آنکه حقِ مستحقان را بدهند) را به سوی خود میکشد .
واژة « لظی » در قرآن کریم تنها یک بارآنهم در سوره معارج آمده است . (7)
درک سومِ دوزخ ، سقر (8) است که حرارت آن ، ( هیچ یک از دوزخیان را ) نه باقی میگذارد ، نه رها میکند ، بلکه همه را میسوزاند ، و با حرارت خود ، پوست بدن جهنمیان را داغ میکند و تغییرمیدهد .
« سقر » از ماده « سَقْر » ( به معنای دگرگون گشتن وذوب شدن بر اثر تابش آفتاب ) گرفته شدهاست .
« سَأُصْلِیهِ سَقَر وَ ما اَدْراکَ ماسَقَر، لا تُبْقی وَ لاتَذَر ، لَوّاحَهً لِلْبَشَر » (9)
یعنی : ( آن متکبر معاند ) در سقر انداخته خواهد شد و توچه میدانی سقرچیست ، آتشی است که نه بر جای میگذارد و نه رهایش میکند.
اوصافی که در آیات فوق در باره شدت عذاب در« سقر » ذکر شده ، میرساند که : پوست تن را بکلی دگرگون می سازد و چیزی از آن را به حال خود باقی نمیگذارد .
در « تفسیر علی ابن ابراهیم » از حضرت صادق ( ع) آمده است که : « اِنَّ فِی جَهَنَّمَ لَوادِیاً لِلْمُتَکَبِّرین یُقالُ لَهُ سَقَرُ ، شَکا اِلَی اللهِ شدَّهَ حَرِّه ، وَ سَأَلَهُ اَنْ یَتَنَفَّسَ ، فَاَذِنَ لَهُ ، فَتَنَفَّسَ فَاحْرَقَ جَهَنَّم » (10)
یعنی : در جهنم وادی و بیابانی برای متکبران است که به آن سقر گویند ، به قدری گرم است که از شدت حرارت خود ، به خداوند شکایت کرد و از اوخواست که اجازه دهد تنفسی کند ، و خداوند اجازه داد ، و از تنفس آن ، جهنم آتش گرفت.
البته شاید سئوالی پیش بیاید که آتش همین دنیا نیز چیزی از شیئی را که درآن افتاه باقی نمیگذارد و آن را از بین میبرد پس چه چیزی آتش جهنم ( سقر) را از آتش دنیا متمایز میکند ؟
جواب این سئوال در تفسیر المیزان (جلد 25 صفحة 233 ) در توضیح آیة « لا تبقی ولا تذر » اینگونه داده شده است : « نه ، چیزی را باقی میگذارد و نه رها میسازد » این جمله ممکن است اشاره به این باشد کهآتش دوزخ برخلاف آتش دنیا ، که گاه در نقطهای از بدن اثرمیکند و نقطة دیگر سالم میماند ، وگاه در جسم اثرمیگذارد و روح ، ازآن در امان میباشد ؛ آتشیاست فراگیر که تمامی وجود انسان را در بر گرفته ، هیچ چیز را رها نمیکند . »
در تفسیر المیزان در توضیح همین آیه آمده است :
« در جمله ، ( لا تُبقی ولا تذر) چون نفی ، به صورت مطلق آمده است و قید نکرده که چه چیری را باقی نمیگذارد و رها نمیکند ؛ اقتضا دارد که مراد این باشد که سقر ، نه تنها احدی از آنان که در آن میافتند را ، از قلم نمیاندازد و همه را میسوزاند ، بلکه در مورد هر فرد ، تمام اجزایش ( اعم از جسم و روح ) را در بر می گیرد ؛ برخلاف آتش دنیا که چه بسا برخی از آنچه در آن افتاده است را نسوزاند و یا شامل قسمتی از جسم نشود ( و یا مثلاً جسم را بسوزاند و روح را نسوزاند ) .
شاید مراد از این آیه این باشد که احدی را زنده نمیگذارد و احدی را نمیمیراند در این صورت در معنای آیة زیر خواهد بود که میفرماید : « الذی یصلی النار الکبری ، ثمّ لایموت فیها و لا یحیی » بعضی هم گفتهاند معنای جملة لا تبقی و لا تذر ، این است که : سقر چیزی که در آن بیفتد را باقی نمیگذارد مگر آنکه هلاکش میکند ، وقتی هلاک شد به همان حال هم ، رهایش نمیکند بلکه دوباره زندهاش میکند تا باز شکنجه شود (11)
درک چهارم « حطمه » است . در قرآن کریم 2 بار به واژة « حطمه » برمیخوریم (درسوره همزه ) ، خداوند وقتی می خواهد وضع کسانی که عیب جو و غیبت کننده و حریص به جمع آوری مال هستند را بیان کند ، میفرماید : « کَلّا لَیُنْبَذَنَّ فِی الْحُطَمه ، وَ ما اَدراکَ مَا الْحُطَمه ، نارُ اللهِ الْموقَده ، اَلَّتی تَطَّلِعُ عَلَی الْأفْئِده » (12)
یعنی : ( کسانی که مردم را در حضور و در غیابشان ، اذیت میکنند ومال جمع می نمایند و منتظر بیچارگی مردم هستند ، و خیال میکنند که برای همیشه در دنیا خواهند ماند ) چنین نیست ، ( این افعال زشت موجب می شود که) آنها را در حطمه میاندازند ( ای پیامبر ) تو چه میدانی حطمه چه جایی است ؟! حطمه آتشی است که خداوند ، بر افروخته است ، آتشی که از دل ها سر میکشد .
« حطمه » که به گفته « مجمع ا لبحرین » نامی از نام های دوزخ (13) و صیغه مبالغه از ماده حَطْم به معنای درهم شکستن است (14) ( بعضی آنرا به معنای در هم شکستن اشیاء خشک دانسته اند) ، لذا به سال های قحطی ، حُطْمَه (که به فتح حاء نیز آمده است ) گفته میشود . بنابراین ممکن است نام گذاری این طبقة دوزخ ، به عنوان « حطمه » به خاطر آن باشد که آتش سوزانش ، همه چیز را در هم می شکند و متلاشی می سازد که شراره هایی ازآن بلند میشود که هر کدام به اندازه یک شتر است ، و رنگ آن شرارهها مانند رنگ شتران زرد رنگ است . (15) هرکس درآن آتش بیفتد چنان او را خرد میکند که مانند سرمه نرم میشود . و چون « روح انسان » از بین نمیرود ، هرچه جسم او مانند سرمه ، خرد و نرم شود ، دوباره بصورت اولیهاش بر میگردد . (16)
ادامه در بخش دوم
پاورقی ها :
1- شیخ طوسی ـ مجمع البیان ، طبع صیدا ، جلد 3 ، صفحة 338
2- قمی ، علی بن ابراهیم ـ تفسیر ، صفحة351
3- از اینجا تا آخر بحث طبقات جهنم ، همین روایت ، با اضافات وتوضیحاتی نقل میشود
4- سوره نازعات ـ آیه 37 تا 39
5- راغب ـ مفردات ، صفحة 86
6- سورة معارج آیات 15 تا 18
7- « لظی » معرفه و به معنای جهنم است ؛ اما « اللظی » ( با « ال » ) هم به معنای مصدری وهم بهمعنای نفس آتش ویا شعلة آن ، استعمال میشود .
8- سقر به سبب علم بودن و تأنیث ، غیر منصرف و به معنای دوزخ است ، سَقْر - به فتحه اول و سکون دوم - به معنای تابش خورشید و تأثیر آتش است به طوری که صورت را بسوزاند و مغز را به جهت گرما و حرارت ، آزار رساند
9- سوره مدثر آیه 26 تا 29
10- تفسیر قمی ، صفحة 579 ( شیخ کلینی این روایت را با همین سند ، در صفحة 310 از جلد 2 اصول کافی ، و شیخ صدوق در صفحة 14 « عقاب الاعمال » از محمدبن حسن 000 از ابن بکر ، از حضرت صادق علیه السلام آورده است . )
11- ( علامه طباطبایی ، سید محمد حسین ـ ترجمة تفسیر المیزان ، جلد 20 ، صفحة 277 و 278 ، با تلخیص )
12- سوره همزه ـ آیات 4 الی 7
13- الطریحی النجفی ، فخرالدین ـ مجمع البحرین ، باب کلمات شروع شده با حاء
14- مفردات راغب ، صفحة 122
15- سوره مرسلات آیه 32 و33
16- بحار الانوار ـ جلد 8 ، صفحة 289 ، بخشی از حدیث 27
.: Weblog Themes By Pichak :.