بسم الله الرّحمن الرّحیم
آخرین غزل حقیر که در شب شام غریبان شهدای کربلا نوشته شد :
ز قتلگاه مگو اینکه سر در آوردند
که ماه را از بطن سحر در آوردند
زدند تیر به حلق پسر چنان و ... چنین
دمار از دل زار پدر در آوردند
سپس بزیر کشیدند لفظ قرآن را
ز استخوانش زیر و زبر در آوردند
چه سخت از صدف سینه اش به نعل اسب
به تاخت، مروارید جگر در آوردند
کنار علقمه افتاده است دستی خیس
: «نخورده آب » ! ... پَر از این خبر در آوردند !
نشست تیر به چشمان خسته عباس
ز عمق آبی دریا گهر در آوردند
عمود آهن بر فرق ماه وقتی خورد
میان ابرو، شقّ القمردر آوردند
برای کشتن شیری ز نسل ابراهیم
میان معرکه بتها، تبر در آوردند !!؟
از آنچه بر سر عبّاس و دیگران آمد
ز بغض، بر سر او بیشتر در آوردند
تنور غارت شد داغ و این حرامیها
بجای نان از این دشت زر در آوردند
رباب حیران آنجا پی چه می گردد !؟
ز خاک، اصغر او را مگر در آوردند !؟
برای آنکه بسوزند چند پروانه
ز خیمهها کوهی از شرر در آوردند
برادرش چون البرز بر زمین افتاد
ز چشم خواهر، از خون، خزر در آوردند
بغیر خواهر او در هوای پیراهن
چقدر گرگ ز گودال سر در آوردند !
نه یک نفر، که برای بریدن یک سر
هزارتا خنجر از کمر در آوردند
گمان نمی کنم ... از شمر بر نمیآید
سر از تنش هان ! ... چندین نفر در آوردند !
فرشته ها هم مدهوش اشک خود گشتند
ز داغ او مقداری چو سر در آوردند
کبوترند ؟ ... نه اینها تمام سیمرغند
که در هوای سرِ نیزه پر در آوردند ...
بسم ربّ االحسین
این تکه غزل یادگاری سال 76 تقدیم به همهی عشّاق ، حسین ابن علی ( علیهما السلام ) خدا کند ناچیزی ما را بر ما ببخشایند :
ای حسین ...
صبح صادق جلوه ای از روی تو
سروها مات از قد دلجوی تو
آه فهمیدم ز شوق قلب خویش
عشق قسمت می شود در کوی تو
در نگاهت تیر مژگانی بنه
التماست می کند آهوی تو !
همچنان شام سیاه بخت من
مانده در پیچ و خم گیسوی تو
قلب من عمریست کرده اعتکاف
گوشة میخانة ابروی تو
غنچه ها چاک گریبان می درند
گر صبا لب تر کند از بوی تو !
می رود خورشید زیر سایه ات
ماه با سر میشتابد سوی تو
ای دوای دردهای سینه ام
دیدن یکبار عکس روی تو
بسم الله الرّحمن الرّحیم
غزلی عاشورایی
در مسافرتی چند ساعته فراق بالی دست داد و این چند بیت متولد شد !
چون حسین از پاکبازی کس نشان دارد ؟ ... ندارد !
مثل او در عشق کس تاب و توان دارد ؟ ... ندارد !
بزم شیطان است اینجا ، حرف خون است و شهادت
میزبان رحمی به حال میهمان دارد دارد ؟ ... ندارد !
اینکه دارد می رود میدان علی اکبر اوست
هیچ صحرایی چنین سرو روان دارد ؟ ... ندارد !
« بدر » مشتاق است تا بار دگر او را ببیند
آه ! ... ماهی اینچنین را آسمان دارد ؟ ... ندارد !
گرچه او مانند خورشیدی به خاک افتاده باشد
غرق خون گشتن برای او زیان دارد ؟ ... ندارد !
کشتهی اشک است او، در زیر دست و پای دشمن
غیر ذکر دوست چیزی بر زبان دارد ؟ ... ندارد !د
اصغرشش ماهه اش خود را برای او سپر کرد
آه کس در باره او این گمان دارد ؟ ... ندارد !
دعا کنید این غزل ادامه یابد !
.: Weblog Themes By Pichak :.