غزل عاشورایی - شین مثل شعور
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

از پا غزل وقتی افتاد

بسم الله الرّحمن الرّحیم

تقدیم به لحظات آخر امام حسین ( علیه السلام )

http://multimedia.mehrnews.com/Original/1392/08/23/IMG10190880.jpg

ناگاه درد کمانی بار دیگر می کشد تیر

می نشیند ردی از زخم بر قلب خونین یک شیر

آغوش وا می‌کند خاک ؛ می‌ایستد نبض خورشید

... لبخندها نیز حتّی دیگر ندارند تأثیر

« شب » می‌شود روز ناگاه در طرح گیسوی یک گل

تنها سر چند لحظه سروی جوان می‌شود پیر

آنجا کمی آنطرفتر از تپه‌ای خون گرفته

در بزم هفتاد شیطان بر پا شده رقص شمشیر !

یک حنجر تشنه آن بین انگار گم کرده خود را

بارانی از بوسه دارد از یک گلو می شود سیر

خم می کند باد خود را تا اینکه بهتر ببیند !

 می پیچد از فرط حیرت در باور دشت تکبیر !

...

با سایه هایی پریشان آئینه ها را شکستند

خوابی ندیدند و آن را با تیغ کردند تعبیر !

بس کن مگو بیش « عابد » از پا غزل وقتی افتاد

دیگر چه بر خواهد آمد از دست یک مشت تصویر !؟




تاریخ : سه شنبه 92/8/28 | 6:42 عصر | نویسنده : زین العابدین آذر ارجمند | نظر

داستان مرد

بسم الله الرّحمن الرّحیم و بسم الله النتقم مِن اعداء الحسین
هوالشّهید

 داستان مرد

http://s3.picofile.com/file/8100362150/%D8%A7%D8%B5%D8%BA%D8%B1_%DA%AF%D8%B1%DB%8C%D8%A7%D9%86.bmp

آسمان شکافت در مسیر تیر

بوی خون گرفت دیدگان مرد

بغض پاره شد در گلوی طفل

« آب » جان سپرد بر زبان مرد

 دست غنچه‌ای چند ماهه را

گردنی غریب دور خود گرفت

بوسه‌های گرم گرچه تشنه بود

تند تند ریخت از لبان مرد

 آخرین امید بال بال زد

آخرین نگاه زیر ابر ماند

آن غروب تلخ شب نیامده

بی ستاره شد آسمان مرد

رقص گرگها ... یک غزال سبز ...

بزم نیزه بود دشت سوخته

گاه مرد شد میزبان زخم

گاه زخم شد میهمان مرد !

اسب خسته ای بی سوار شد

زیر یک هجوم چند خیمه سوخت

ایستاده بود پابرهنه باد

در مقابل کودکان مرد

 خاک ناله کرد ... آسمان گریست

دست تیغها خون گرفته بود

آخر همین لحظه های سرخ

تازه شد شروع داستان مرد

 




تاریخ : پنج شنبه 92/8/23 | 2:6 عصر | نویسنده : زین العابدین آذر ارجمند | نظر

عاشقانه ای برای حسین ( علیه السلام )

هوالشّهید

 

http://s4.picofile.com/file/7996115913/%D8%AD%D8%B1%D9%85_%D8%AD%D8%B3%DB%8C%D9%86%DB%8C.jpg

بیدلان دیدنت دلدارها

مست و بی خود از غمت هشیارها

یک انا الحق از تو ، بر پا کرده است

چوبه های دارها را بارها !

ساقی من ! در ره میخانه ات

نیست مشکل دیدن آزارها

ای لبانت غرق خون ! شرمنده اند

پیش شکّر خنده ات نی زارها

بر ضریح دیده‌ی خود بسته اند

خواب گیسوی تو را بیدارها

کی جدا از یکدگر خواهند شد

دامن گلها و دست خارها

 




تاریخ : پنج شنبه 92/8/16 | 4:36 عصر | نویسنده : زین العابدین آذر ارجمند | نظر

آسمان چاک چاک

 

بسم ربّ الحسین علیه السلام

تقدیم به عباس ( علیه السلام ) علمدار مظلوم کربلا

آسمان چاک چاک

 

http://s2.picofile.com/file/7570204836/gole_rokhsar.jpg

مانده است آسمان چاک چاک بر زمین

ریشه کرده خاک در یک حضور دلنشین ...

: عاشقی زیاد هم سخت نیست ؛ می‌روی

خویش را به شعله‌های عشق می زنی همین !!

پیکر عزیز من اندکی درنگ کن

تن به خاکها مده دل مکن ز روی زین

تیغهای تشنه را عشق آب داده است

باز از تمام دشت زخم می‌چکد ببین !

چند لحظه بیشتر ـ آفرین ـ نمانده است

صبر اندکی کنید دستهای نازنین

چشمهای ناشکیب تا خود خدا به پیش

غمزه‌ای نشسته است عاشقانه در کمین

بر عروج یک سوار ریختن گرفته است

از لب فرشته ها بوسه‌های آتشین

حال زیر ردّی از نعلکوب یک عروج

مانده است آسمان چاک چاک بر زمین

 




تاریخ : جمعه 91/9/10 | 6:34 عصر | نویسنده : زین العابدین آذر ارجمند | نظر

صدای تو خورشید !

بسم ربّ الحسین علیه السلام 

تقدیم به زینب کبری ( سلام الله علیها ) اسطوره صبر و عرفان به خاطر برادرش سالار شهیدان ( علیه السلام )

 

عکس در حال بارگذاری است. لطفا چند لحظه صبر کنید.

صدای تو خورشید

مرا به سوی خودش می‌کشد صدای تو خورشید !     

بگو چه سرّی جاریست از ورای تو خورشید !

بمان که قدری در سایه‌ات قرار بگیرم

مرو که تنگ دلم می‌شود برای تو خورشید !

نگاه باغ چه شبها که خیس شبنم اشک است

به یاد تشنگی ظهر چشمهای تو ، خورشید !

هنوز دست و دلم بوی روشنای تو دارد

هنوز بال و پرم مانده در هوای تو خورشید !

کویر ، صبر ، دل کوه ، مهربانی باران        

و بر کدام غزل نیست رد پای تو خورشید!

و بر ستیغ کدام آسمان تو را بسرایم       

چگونه شرح دهم من تو را برای تو خورشید!

سحر تمام دلم را بسوی ماه گرفتم          

نبودی ، امِّا خالی نبود جای تو خورشید!




تاریخ : پنج شنبه 91/9/9 | 6:33 عصر | نویسنده : زین العابدین آذر ارجمند | نظر

طوفان استعاره

 

بسم ربّ الحسین ( علیه السلام ) 

قصة شور و شتاب

 

عکس در حال بارگذاری است. لطفا چند لحظه صبر کنید.

بیهوده نیست قصة شور و شتابتان

در عشق کرده است خدا انتخابتان

آقا ! غروب جلوه‎ای از غربت شماست

دُرد شفق چکیده ز جام شرابتان

اصلاً عجیب نیست که خورشید مایل است

تا تشنه لب شهید شود در رکابتان

ای مشکهای تشنه ، شما را قسم به عشق

چیزی هنوز مانده ـ بگویید ـ از آبتان !؟

لب تشنه بر نمی گردد اصغر شما

معلوم بود این خبر از اضطرابتان ...

بر تارهای گیسوی خود چنگ می زند

در زخم جاری است نگاه ربابتان

ای خیمه ها که شاهد این عشق بوده‌اید

حق است اگر بسوزد تیر و طنابتان

ای تیرهای بی سر و پای سه شعبه ، حیف

از آسمان و از پرهای عقابتان

شمشیرهای تشنه ! در این آخرین نبرد

گم کرده‌اید خود را در پیچ و تابتان ؟!

اینسان که سایه های شما آه می‎کشند

خورشید هم مگر که ببیند به خوابتان

مانند غنچه ها تنتان چاک چاک شد

شاید مگر بهار کند انتخابتان

طوفان استعاره و اعجاز رد العجز

شد آفتاب محو غزلهای نابتان

شرمنده می‎شود مرگ از دیدن شما

عالی در آمده‎است حساب و کتابتان !

بیهوده نیست قصة شور و شتابتان

در عشق کرده است خدا انتخابتان




تاریخ : چهارشنبه 91/9/8 | 7:51 عصر | نویسنده : زین العابدین آذر ارجمند | نظر

چند تصویر از کربلا

بسم الله الرّحمن الرّحیم

چند تصویر از کربلا :

پوستر امام حسین علیه السلام 13

ذوالجناح

اگرچه یال او در خون نشسته است

اگرچه تشنه و غمگین و خسته است

چنان در خاک و خون می تازد این اسب

که دست باد را از پشت بسته است !

 

رقیه ( سلام الله علیها )

نگاهی شد خراب یک خرابه

شبی آشفت خواب یک خرابه

میان دستهای کوچک عشق

سری شد آفتاب یک خرابه

 

زینب ( سلام الله علیها ) به امام حسین ( علیه السلام )

مرا پروانه‌ها گر می‌شناسند

تو را گلهای پرپر می‌شناسند

تو آنسان آشنا هستی که حتی

تو را از عشق بهتر می‌شناسند!

 

اباالفضل العباس ( علیه السلام ) به امام حسین ( علیه السلام )

من معتکف گوشه لبخند توأم

عمریست که چون نسیم در بند توأم

ای خون خدا به دستهایم سوگند

پابند تو پابند تو پابند توأم




تاریخ : سه شنبه 91/9/7 | 6:45 صبح | نویسنده : زین العابدین آذر ارجمند | نظر

ساقی تشنه

سم ربّ الحسین ( علیه السّلام )

این غزل تقدیم به اباعبدالله الحسین است به خاطر برادر باوفایش ابالفضل العبّاس ؛ بابَ الحسین ( علیهما السلام )

 

دستی که حال و روزش یک ادعا نبود

پایی که آه دیگر انگار پا نبود

چشمی که تیر را در آغوش می فشرد

امَا هنوز این همة ماجرا نبود

فرقی نمی کند که سپر داشت یا نداشت

یا عکس شیر بر علمش بود یا نبود

دریای خون گرفته ای از اسب و نیزه را

انگار هیچکس بجز او ناخدا نبود

دندان خشم بر بند مشک می فشرد

باید رسید ... راهی تا خیمه ها نبود

این آب بود یا خون چشمهای او ؟!

بر خود نهیب زد جای اعتنا نبود

می آمد و هنوز به تن بوی آب داشت

آری چو مشک زخمی خود بی وفا نبود

...

سم می شکافت بر خاکی لاله گون شده

اسبی که گریه اش دیگر بی صدا نبود !

آنروز عصر حتی انگار باد نیز

با یال خون گرفته او آشنا نبود

...

سر می برید اکنون خورشید را غروب

ایکاش این دلاور دستش جدا نبود




تاریخ : جمعه 91/9/3 | 11:23 صبح | نویسنده : زین العابدین آذر ارجمند | نظر

داستان مرد

به نام خداوند شهیدان

تقدیم به امام حسین ( علیه السلام ) به خاطر غنچه پرپر شده اش علی اصغر ( علیه السلام )

آسمان شکافت در مسیر تیر ؛ بوی خون گرفت دیدگان مرد

بغض پاره شد در گلوی طفل ؛ آب جان سپرد بر زبان مرد

دست غنچه ای چند ماهه را گردنی غریب دور خود گرفت

بوسه های گرم - گرچه تشنه بود - تند تند ریخت از لبان مرد

آخرین امید بال بال زد ؛ آخرین نگاه زیر ابر ماند

آن غروب تلخ شب نیامده ، بی ستاره شد آسمان مرد

رقص گرگها ... یک غزال سبز ... بزم نیزه بود دشت سوخته

گاه مرد شد میزبان زخم ؛ گاه زخم شد میهمان مرد !!

اسب خسته ای بی سوار شد زیر یک هجوم چند خیمه سوخت

ایستاده بود پابرهنه باد ؛ در مقابل کودکان مرد

خاک ناله کرد ، آسمان گریست ؛ دست تیغها خون گرفته بود

آخر همین لحظه های سرخ ؛ تازه شد شروع داستان مرد


 




تاریخ : چهارشنبه 91/9/1 | 3:55 عصر | نویسنده : زین العابدین آذر ارجمند | نظر

غزل کبوتری کوچک

بسم ربّ الحسین (علیه السلام )

طرح ویژه امام حسین علیه السلام 26

به عشقِ غنچة شش ماهه و مظلوم اباعبدالله الحسین ( علیهما السلام ) :

کبوتری کوچک

شب است و خالی مانده‌ا‎ست‎ بستری‎‌کوچک

ز هجم سبز و تب‌آلود پیکری کوچک

سوار ، وارث خورشید ، پیش می‎آمد

بروی دستش قنداق اکبری کوچک

ز هر کرانه دو صد تیر بال در آورد

که بوسه ای بستاند ز حنجری کوچک  

چه کرده بود مگر ؟ یک گلو و اینهمه تیر؟!

برای حلقش بس بود خنجری کوچک

و ظلم یعنی این : یک سیاه دل می‎خواست

که روی شانة خود خم شود سری کوچک

فرشته ها با حسرت نگاه می‏کردند

به عشقبازی خونین دلبری کوچک

و خاک شد غرق بوی بال بال زدن

زخون گرم گلوی کبوتری کوچک

دو دست با هم بر خاک سجده آوردند

یکی بزرگ و توانمند و دیگری کوچک

غلاف تشنة شمشیر ایستاد و نشاند

کنار خیمه نهال صنوبری کوچک

برای آنکه عطش از خجالت آب شود

از آسمان آوردند ساغری کوچک

دوباره بر دل من عکس بال افتاده‎ است

ز سینه ام باید وا شود دری کوچک




تاریخ : سه شنبه 91/8/30 | 6:32 صبح | نویسنده : زین العابدین آذر ارجمند | نظر


  • paper | سبزک | تبلیغات متنی