بسم ربّ الشّهداء والصّدیقین
به این عکس خوب نگاه کنید :
بعضی عکسها واقعاً تاریخیند .
عکس دو برادر شهید . اولی حاج محمود آذر ارجمند فرمانده اطلاعات عملیات لشکر 25 کربلاست . ببینید چه آرام خوابیده . آن یکی هم قاسم آذر ارجمند است که دارد برادر شهیدش حاج محمود را میبوسد . قاسم هم بعد از حدود 4 ماه ، در 12 اردیبهشت سال 1362 ( یعنی روز معلّم ) توسط منافقان کوردل در لنگرود به شهادت رسید و به ملاقات برادر شهیدش رفت .
حاج محمود به تودار بودن و آرامش معروف بود و قاسم به خندهرویی و زبر و زرنگ بودن .
قسمتی از وصیتنامه شهید حاج محمود آذر ارجمند : سعی کنید که مسلمان واقعی باشید و در خط اسلام راستین و خط امام یعنی خط اسلام باشید . اطاعت از ولایت فقیه کنید که اطاعت از خداست و سر پیچی کردن از ولایت فقیه سرپیچی از دستورات خداوند است.
اللّهمّ ارزقنا توفیق الشّهادة فی سبیلک
به نام خدا
این داستان تقدیم به سردار بزرگ حاج محمود آذر ارجمند است. لطفاً نظرتان را بنویسید
ـ آهای غلامعلی! لنگ ظهر شد ، چقد خواب ؟! پا شو ، ببین برادرای عراقی برات چی فرستادن ! کنسرو لوبیا ، همونی که خیلی دوس داری ! ... دِ پاشو !!
غلامعلی پتوی جنگی را دوباره بر روی خودش کشید . ساعت هنوز هفت و نیم بود . اسم کنسرو لوبیا وسوسه برانگیز بود امّا او دیشب نتوانسته بود درست و حسابی پلک روی هم بگذارد . به قول حاج محمود : « برادرای عراقی نامطمئن بودند ! »
ـ نمیپاشم !! بازم کله سحر رفتی سراغ این بدبختا ، چرا دست از سرشون بر نمیداری ؟!
ـ باید بگی « پاشیده نمیشم » بی سواد !! امّا من واقعاً توی کار تو یکی موندم ! مثل اینکه سهمیه خواب همه بچههای گردان رو تو یه نفری می گیری ؟!
حاج محمود باز پتو را از سر غلامعلی کشید . غلامعلی که دید حاج محمود ول کن نیست بالاخره رضایت داد که قید خواب را بزند . حاج محمود داشت کنسرو لوبیا را توی یقلوی میریخت .
ـ گمونم فرانسویه !! . کنسرو ماهی هم آوردم !! کوفتشون بشه ، اینا رو می خورن که هیکلاشون اینطوری گنده شده ! بلند شو .
غلامعلی موهای بالای گوشش را خواراند ، پتو را کناری انداخت و خودش را به طرف سفره کشید . تکهای از نان را از گوشهاش کند و یک قاشق لوبیا میان آن ریخت و نان را لوله کرد و یکجا در دهانش گذاشت .
ـ رفتی از عراقیا تک زدی آره ؟! . آخه تو ظُلُماتْ حاج آقا ، حرام حلال سرت نمیشه ؟! ... مْ مْ ... امّا واقعاً خوشمزسا !! گفتی فرانسویه ؟!
حاج محمود به ساعتش نگاه کرد . اسلحهاش را برداشت و شروع کرد به ور رفتن با آن .
ـ دیگه نمیخوری ، تو که دو لقمه بیشتر نخوردی ! ادامه مطلب...
بسم الله الرّحمن الرّحیم
دوستان عزیز ! سلام .
یک چند روزی مهمان سفرة کرامت امام رضا ( علیه السلام ) و نائب الزّیاره همة شما بودم . آقا الطافش را مثل همیشه شامل حال این حقیر کرد . در راه رفتن به پابوسش قلبم دست به قلم شد و چند بیتی در مدحش سرود . آقا خودش که شاهد است و میداند ؛ مینویسم تا عالم و آدم به ارادتم نسبت به آن حضرت ( که درد مشترک است ! ) پی ببرد . اگرچه دست و پا شکسته است و ناقص ؛ تقدیم به همه عاشقان و دلسوختگان دیدار آن حضرت :
دستهایی که منتظر هستند
همچنان پشت پنجره فولاد
که بیفتند زیر پاهایت
: آه آقا تو را به جان جواد
شده آب حیات جاری از
زیر ساق تبسمت آقا
مینشینم اگر اجازه دهی
در رواق تبسمت آقا
تو کریمی و از کریمان جز
کرم و لطف انتظاری نیست
هست مهمان نوازتر از تو ؟!
هست ؟ نه نیست ، نیست آری نیست
آی خورشید آسمانی من !
عاشق روشنای صحن تو ماه
تا بیایی و بگذری عمریست
همچنان جاده مانده چشم براه
باد اگر پابرهنه میآید
به طواف نگاهتان آقا
سینهاش از فراق سوخته است
مثل آتش از آهتان آقا
این کبوتر اگرچه پاک سفید (1)
نیست ؛ امّا اسیر پرواز است
ناامید از درت نخواهد شد
تا بر او راه آسمان باز است
این ز آقایی شماست که ما
به زیارت زیاد میآییم
گر ز باب الرّضا برانی از
سمت باب الجواد میآییم
اشک مثل دخیل بندش را
به ضریح نگاه من بسته
السلام علیک یا ضامن
باز دستی بگیر از این خسته
روزهایی که برف می شوید
از تن شهر رنگها را هم
سوی صحنت می اورد مهتاب
از بیابان پلنگ ها را هم
جَریانیست مثل آب زلال
اشتیاقی که در دل سنگ است
در کنار ضریحتان حتّی
دلم اقا برایتان تنگ است ...
اللّهمّ صلّ علی عَلِی بن موسی الرّضاالمرتضی
1- « پاک سفید » از اصطلاحات کبوتربازان است : تمام سفید ، سفید خالص
یک دلنوشته قدیمی در روز میلاد آن غائب از نظر تقدیم به همه منتظران :
رشک آسمان
سحری گر برسد دست من ای ماه ، به تو
شِکوهها میکنم از این غم جانکاه ، به تو
امشب آنگونه خرابم که در این راه مهیب
چشم امید ندارم مگر ای ماه ، به تو
سبزه ام گرچه ، ز پابندی خود شرمم باد
ای خوشا بخت نسیمی که بَرَد راه به تو
سر فرود آر در این چشم که گود افتادهاست
تا دهد رشتة اسرار من این چاه به تو
گر در آغوش من آرام بگیری ای ماه
آسمان رشک برد گاه به من گاه به تو !
پای پر آبلة من نگران است هنوز
که مبادا نرسد آخرش این راه به تو
باز شرمنده شدم پیش تو ، گرچه گفتم
غم دیرینه خود را به صد اکراه به تو
در شب زلف تو گم شد دل دیوانه من
بی خود از خویش شود هر که شد آگاه به تو
جنگ عشق است مرنج از غم و تسلیم مشو
داده غم خنجر اشک و سپر آه به تو
.: Weblog Themes By Pichak :.