بسم ربّ الانتظار
سالروز تاج گذاری ولی الله الاعظم امام زمان گرامی باد .
او که خشمش خشم خدا و خشنودیش خشنودی خداست . در همین رابطه به معنای خشم خدا توجه فرمایید :
1- حمزة بن ربیع گوید: شخصى برایم گفت: در انجمنى در محضر امام باقر ( علیه السلام ) حضور داشتم که عمرو بن عبید وارد شده عرض کرد: فدایت گردم- خداوند که فرموده : وَ مَنْ یَحْلِلْ عَلَیْهِ غَضَبِی فَقَدْ هَوى (خشم من بر هر کس فرود آید به یقین خوار و تباه خواهد شد- طه: 81) مراد از « غضب خدا » در این آیه چیست؟
فرمود: اى عمرو سزاى گناه و کار بد کسى را دادن است، زیرا بدون شک هر کس بگوید خدا بواسطه خشم گرفتن دگرگون گشته یعنى از حالتى به حالت دیگر در مىآید، او را به صفت و خوى آفریدهشدگان تعریف کرده است که متغیّر مىشوند، در صورتى که خداوند را نه چیزى برآشفته مىسازد و نه چیزى خوشحال مىنماید.
2- احمد بن أبى عبد اللَّه از پدرش مرفوعا از حضرت صادق علیه السلام روایت کرده که آن حضرت در تفسیر آیه شریفه: فَلَمَّا آسَفُونا انْتَقَمْنا مِنْهُمْ (چون فرعون و دار و دستهاش ما را به خشم آوردند سرانجام از ایشان انتقام گرفتیم- غرقشان کردیم و بحر احمر را که کانون قدرت و مایه زندگیشان بحساب مىآمد عامل نابودى و گورستان آنها ساختیم- زخرف: 55) فرمود: خشم و اندوه خدا مانند خشم ما نمىباشد ( که هیجانى است درونى و فرد را به کینهتوزى و انتقام وامىدارد و اگر نسبت به زیردستان باشد بصورت برآشفتگى و هر گاه به بالاتر از خود باشد به شکل حزن و اندوه جلوهگر مىشود، و در باره پروردگار مفهومى ندارد) بلکه خداوند دوستان شایستهاى مخصوص خود آفریده است که در مقابل سرکشى بندگان، محزون و بر آشفته و یا خشنود مىگردند، آنان انسانهایى عاقبت اندیش و چاره جویند که خداوند خوشنودى آنان را موجب شادمانى خود و خشم توأم با اندوه ایشان را خشم و اندوه خود مىداند زیرا پروردگار، ایشان ( پیامبران و ائمّه علیهم السّلام ) را براى دعوت مردم بسوى خدا فرستاده که راه خداپرستى را به آنها نشان دهند، بدین جهت به چنان مرتبه بلندى دست یافتهاند که خشم و خرسندى آنها با رضا و غضب خدا یکى گردیده، و در این آیه منظور خدا آن نیست که خشم و اندوه به آن معنا که بین بندگانش معروف است به او دست مىدهد. مؤیّد آنچه گفته شد فرموده خداوند (در حدیث قدسى) است که: هر کس به یکى از دوستان خوب من اهانت کند با من دشمنى ورزیده است . و همچنین فرموده است: مَنْ یُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللَّهَ (هر کس پیامبر را اطاعت کند خدا را اطاعت کرده است- نساء: 80) و باز فرموده است : إِنَّ الَّذِینَ یُبایِعُونَکَ إِنَّما یُبایِعُونَ اللَّهَ (مؤمنانى که با تو بیعت کردند در حقیقت با خدا بیعت کردهاند- فتح: 10) و همه اینها و مانندش همان گونه است که برایت گفتم، و همین طور است رضا و غضب، و حالتهاى دیگر که همانند آنها است و بر خدا روا نباشد، و اگر چنین باشد که به آفریننده و هستى بخش، خشم و اندوه و دلتنگى برسد در حالى که خودش آنها را پدید آورده است، هر آینه روا باشد کسى بگوید: زمانى هم او نابود خواهد شد زیرا وارد شدن دلتنگى و خشم بر وى نشانه آن است که دچار دگرگونى مزاجى شده است و هر گاه تغییر پذیر باشد، ناگزیر تباه خواهد شد، و اگر چنین باشد آفریننده و آفریده تفاوتى با یک دیگر ندارند، حال آنکه خداوند از این اعتقادات و نسبتهاى پوچ بسى برتر و والاتر است. اوست که موجودات را آفریده است بدون آنکه نیازى به آنها داشته باشد، پس هر گاه آفرینش براى نیاز نباشد باید حدّ و چون و چرا و چگونگى در مورد ساحت مقدّسش را محال و ممنوع دانست- ان شاء اللَّه- عقل خود را بکار انداز و به این مطالب بیندیش.
3- هشام بن حکم گوید: مردى از امام صادق ( علیه السلام ) پرسید: آیا خداوند هم داراى خشنودى و خشم است؟ فرمود: آرى، ولى نه آن گونه که آفریدگان خشمگین و یا خوشحال مىگردند چون شادمانى و بر آشفتگى یک حالتى است درونى که بر اعمال و رفتار شخص اثر مىگذارد.
بشر آفریدهاى تو خالى و تشکیل شده از عناصرى است که یک دیگر را نفى مىکنند، یا از ذات و صفت ترکیب گردیده، پیش آمدها و حوادث روى او اثر مىگذارند، وقتى خوشنودى و خشم که از کیفیتهاى نفسانى است به او راه پیدا مىکنند او را از حالتى به حالت دیگر مىبرند. ولى در پروردگار هیچ چیز اثر نمىگذارد چون یکتا و یگانه واقعى است که در وجود منقسم نمىشود و مادّه و صورت ندارد ( و ماهیّت او عین وجود اوست ) بنا براین خوشنودى خدا عبارت است از اراده ثواب، و خشمش همان اراده مجازات مىباشد بدون اینکه حالتى به او دست دهد که او را به هیجان آورد تا از حالى به حال دیگر برگردد، زیرا که این تغییر از ویژگیهاى آفریدگان است که ناتوان و نیازمندند و او (خداوند) نیرومند مقتدرى است که هیچ گونه احتیاجى به آنچه آفریده است ندارد، و تمامى مخلوقاتش محتاج اویند، محققا آفرینش و اختراع اشیاء به دلیل داشتن نیازى نبوده که به وسیله آنها برطرف گردد، و علّتى نیز نداشته است.
( معانی الأخبار-ترجمه محمدى، ج1، ص: 42 )
شک نیست که امروز و در عصر غیبت ، امام حیّ غائب از نظر ولی خدا و خلیفه اوست پس خشمش خشم خدا و خشنودیش خشنودی خداست . پس بکوشیم که خشنودش سازیم و خشنودی او در اطاعت از ولی فقیه خواهد بود .
سلام بر ولی نعمت من و همهی شیعیان در این سرزمین که قبله دومش مشهد است . رضای او ، رضای خداست او که دری از درهای بهشت است . این ناقابل به عشق او سروده شده است و صد البته مرحمت خود اوست :
ای آسمان هشتم ! حالی به ما بده
لطفی بکن به بال و پر ما رضا بده
ما را کبوتر حرم خویش فرض کن
کتفی بگیر از ما ، بالی به ما بده
باشد ! قبول ! حق داری ضامن غزل
ما نیستیم لایق امّا شما بده
ای شمع سبز پوش ، در این شب گرفتگی
درسی به نام عشق به پروانه ها بده
ای نام روشن تو در آفاق منتشر
درکی به هر پرنده ز نور و صدا بده
بین من و تو پنجره ای باز حایل است
فولاد چشمهای مرا هم جلا بده
یک جرعه کربلا ! به من این خواهش مرا
آقا ! تو را به عشق ، تو را به خدا ، بده !
تو با نگاه خود صله دادی به ابرها
اکنون در اشکشان سر و رویی صفا بده !
گاهی که توفیق مییابم و به خاکبوسی آستان مقدسش میروم این رباعی را بر زبان جاری میکنم که
ابریست دلم که رو به ماه آوردهاست
رو سوی تو با روی سیاه آوردهاست
ای ضامن عشق ! ضامن آهو ! آه
گرگی به نگاهتان پناه آوردهاست
اللهّم صلّ علی محمد و آل محمد و عجّل فرجهم
بسم ربّ العارفین
کارهای بزرگ از آدمهای بزرگ بر می آید « رقص در مقابل مرگ » از آن کارهای بزرگ است .
چمران مرد کارهای بزرگ بود.
آی زالوهای متعفّن !
که در روستای شما سگهای زرد با شغالهای پیر ، بندری می رقصند و دستمال کاغذی مردهایش زیر درختهای آلبالویی گم شده است که پیر دخترانِ گور بگور شده ! به شاخه هایش دخیل بسته اند !!
آی ناآدمها !
که به روز می شوید هوس و سرچ می کنید شهوت !!
آی !!!!!!
شما چقدر دورید از درک یک لحظه چمران !
ببینید او در لحظات آخر زندگی ، در مرگ آگاهی خویش چه غوغا کرده :
« ای دنیا ، با تو وداع میکنم با همه زیباییها و جمال و جبروتت، با همهی کوهها و آسمانها، دریاها و صحراها، با همه وجود وداع میکنم، با قلبی سوزان و غمآلود به سوی خدای خود میروم و از همه چیز چشم میپوشم. ای پاهای من، میدانم شما چابکید، میدانم که در همه مسابقهها گوی سبقت از رقیبان ربودهاید، میدانم فداکارید، میدانم به فرمان من مشتاقانه به سوی شهادت صاعقهوار به حرکت درمیآیید، اما من آرزویی بزرگتر دارم، میخواهم شماها به بلندی طبع بلندم به حرکت درآیید. به قدرت اراده آهنینم محکم باشید. به سرعت تصمیمات و طرحهایم سریع باشید. این پیکر کوچک ولی سنگین از آرزوها و نقشهها و امیدها و مسوولیتها را به سرعت مطلوب به هر نقطه دلخواه برسانید. در این لحظات آخر عمر آبروی مرا حفظ کنید. شما سالهای دراز به من خدمت کردهاید. از شما آرزو میکنم که این آخرین لحظات را به بهترین وجه ادا کنید.
ای پاهای من سریع و توانا باشید، ای دستهای من قوی و دقیق باشید، ای چشمان من تیزبین و هوشیار باشید، ای قلب من این لحظات آخرین را تحمل کن، ای نفس مرا ضعیف و ذلیل نگذار تا چند لحظه دیگر با اراده و قدرت و توانا باش، به شما قول میدهم که پس از چند لحظه شما در استراحتی عمیق و ابدی آرامش خود را برای همیشه بیابید و تلافی این عمر خستهکننده و این لحظات سنگین و سخت را دریافت کنید. من چند لحظه بعد به شما آرامش میدهم، آرامش ابدی. دیگر شما را زحمت نخواهم داد، شما را استثمار نخواهم کرد، دیگر فشار عالم و شکنجه روزگار را بر شما تحمیل نخواهم کرد، دیگر به شما بیخوابی نخواهم داد و از درد و شکنجه ضجه نخواهید زد. برای همیشه در بستر خاک نرم و آسوده خواهید بود اما این لحظات حساس، لحظات وداع با زندگی، لحظات لقاء پروردگار، لحظات رقص من در برابر مرگ، باید زیبا باشد »
حال خودمان هستیم حق ندارم دلم برای چمران تنگ شود !! شما دلتان برای چه کسی تنگ میشود ؟!
به نام خدا
ما را امید و عشق به میخانه ، بود و هست
ساقی اگرچه با ما بیگانه بود و هست
ما را ز شادکامی این گوشة خراب
تنها امید یک دو سه پیمانه بود و هست !
شکر خدا که رابطه بین ما و غم
با لطف جام باده صمیمانه بود و هست
ضحّاک دیگریست بت نازنین ما
زان گیسوان که او را بر شانه بد و هست
فرقی نکردهایم من و آن سیاه دل
من در نماز و او بُت این خانه بود و هست
در دام چشمهای مه آلود و مست او
انصاف میدهم که دو صد دانه بود و هست
این شمع نیمه سوخته را در شب وصال
پروای کامجویی پروانه بود و هست
« عابد » ز سنگ خودن ما دل غمین مباش
این شهر پر ز عاقل و دیوانه بود و هست
چند جمله همینطوری از من
به یارو گفتند بالاخره جنگل رو دیدی ؟
گفت آنقدر درخت بود نتوانستم جنگل رو ببینم !!
کار بعضی از ماها همینطوریه آنقدر به وسایل دقت می کنیم که هدف را نمی بینیم .آنقدر خلاقیّت به خرج می دیم که از آنطرف بام میافتیم پایین .
سهراب : هیچکس زاغچهای را سر یک مزرعه جدّی نگرفت !
من : هیچکس را سر یک مزرعه جدی نگرفت زاغچهای !!
فردوسی : چو شد روز رستم بپوشید گبر نگهبان تن کرد بر گبر ببر
بعضی : من آنم که رستم بود پهلوان !!
تعریف خلاقیّت : خلاقیّت آن است که جایی باشی که عقل جن به آن نمی رسد و کاری کنی که شاخ غول بشکند و انگیزه منگیزهات هم برای پول و پله نباشد !! ( چی فرمودین ؟! ... تیمارستان !؟ نه بابا ! ... هیچستان ! )
دعای برخی : خدایا ما تا نمردیم ما را از دنیای فانی بیرون مبر !!
همه دیوانهها خلّاق نیستند همه خلّاقها هم دیوانه نیستند ! زنجیر به دست دیوانهها می بندند تا با خلّاقیتشان راهی برای گشودن آن پیدا کنند و معلوم شود کدام دیوانه خلّاق است . دو دوتا : یکشنبه !!
بسم ربّ الحسین
قسمتی دیگر از تحقیق حقیر ( به نام مرثیه حافظ بر حسین ) در باره حافظ و ربط بعضی از ابیاتش با واقعه عاشورا آورده میشود باشد که مورد استفاده قرار گیرد و از نظرات محققین و سایر دوستان بهره مند شوم :
یا رب این کعبة مقصود تماشاگه کیست که مغیلان طریقش گل و نسرین من است (1)
معنی بیت : در راه رسیدن به وصال محبوب حقیقی ، سختی عین آسایش است . وجود « کعبه » در ترکیب « کعبة مقصود » یادآور « نیمه تمام گذاشتن حج » توسط امام حسین ( علیه السلام ) و رفتن به طرف کربلای ایشان است و با توجه به آنچه در بارة اهمیت و ثواب زیارت امام حسین ( علیه السلام ) نقل شده ؛ دور از واقع نیست اگر بگوییم : مقصود از « کعبة مقصود » ، همان کربلا باشد .
« مغیلان طریق » نیز یاد « خار مغیلان » و سختیهایی راه ( طریق ) اسارت آل الله میاندازد ؛ پس از شهادت امام حسین ( علیه السلام ) بازماندگان این حادثه خونبار که پی مسئولیت سنگینی که داشتند سختیهای فراوانی را تحمل کردند و ( به نقلی ) در اربعین شهادت آن حضرت دوباره به کربلا بازگشتند . این بیت میتواند به زخمهای ظاهری و زخم زبانهایی که این آزادگان سرافراز را آزرد اشاره کند و اینکه همه این ناملایمات به خاطر رسیدن به مقصد حقیقی نه تنها سخت نبود بلکه زیبا و خواستنی بود و این « مصائب » وارد شده بر آل الله به ظاهر مصیبت و در حقیقت لطف خدا بود . نقل است ابن زیاد ( علیه اللعنه ) از حضرت زینب ( سلام الله علیها ) با طعنه پرسید که « دیدی خدا با برادرت چه کرد » و آن پاسدار خون شهدا ، شیر زن یگانه ، در جواب آن لعینِ کافر ، با کمال سربلندی جواب داد که « ما رأیتُ الّا جمیلاً » یعنی من جز زیبایی ندیدم . (2) برای رهروان طریق الی الله دشواریهای مسیر شاید ظاهراً جسمشان را بیازارد امّا چون در راه حق و صراط مستقیمند تحمل این سختیها برایشان دشوار نیست ؛ به قول حافظ :
در طریقت هرچه پیش سالک آید خیر اوست در صراط مستقیم ای دل کسی گمراه نیست (3)
و اگر بخواهیم به مناسبت اربعین چیزی گفته باشیم و ربطی برای بیت مورد نظر بیابیم باید گفت که زیارت قبر غریب برادر برای زینب کبری چنان لذتی دارد که تمام مصائب و سختیهای راه برایش عین آسانی و آسایش است .
پاورقی ها :
1- غزل 52 ، بیت 7
2- فَقَالَ ابْنُ زِیَادٍ کَیْفَ رَأَیْتِ صُنْعَ اللَّهِ بِأَخِیکِ وَ أَهْلِ بَیْتِکِ فَقَالَتْ مَا رَأَیْتُ إِلَّا جَمِیلًا- هَؤُلَاءِ قَوْمٌ کَتَبَ اللَّهُ عَلَیْهِمُ الْقَتْلَ فَبَرَزُوا إِلَى مَضَاجِعِهِمْ- وَ سَیَجْمَعُ اللَّهُ بَیْنَکَ وَ بَیْنَهُمْ فَتُحَاجُّ وَ تُخَاصَمُ- فَانْظُرْ لِمَنِ الْفَلْجُ یَوْمَئِذٍ ثَکِلَتْکَ أُمُّکَ یَا ابْنَ مَرْجَانَةَ- ( بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، ج45، ص: 116 )
3- غزل 71 ، بیت 2
به نام خدا
داستان خلاقیت نوشتههای رنگی نگاههای مان :
حافظ عزیز چه زیبا گفته است :
پیرانه سرم عشق جوانی به سر افتاد
وان راز که در دل بنهفتم بدر افتاد
من فکر می کنم هر واژه ـ حال با هر چیز نوشته شود ـ رنگی مخصوص به خود دارد . گاه رنگِ چشمهای ما واژهای است گرم و لطیف که ـ گاهی نه با زبان که با هر حرکت خود ـ با بی زبانی ـ میگوئیم ؛ آنچه را که باید ـ و گاه آنچه را که نباید !! ـ
« لو میرویم » امان از دست این ناخودآگاهِ لمیده در بطن حرکات لب و لوچه و دست و چشم و ... ( الخ ِ) ما .
« دوستت دارم » دو واژه بیش نیست ؛ امّا ما آن را کاغذ کادوئی میپیچیم و تقدیم میکنیم ـ و گاه به آنچه خوبش میدانیم نه آنچه که حقیقتاً خوب است ـ این دو کلمه تنها چیزی است که زیاد داریم ... در دست و بالمان و در نگاهمان ـ موج می زند ؛ آن را به هر کس ـ که می پسندیمش ـ تقدیم می کنیم و حتی گاهی چنان میپیچیمش که گیرنده هم متوجه نمی شود آنچه به او دادهایم ـ حال با حرکاتمان ، با سکوتمان ، با طرز نگاهمان ـ همین « دوستت دارم » همین « به تو عشق می ورزم » است .
بدون زبان ، دستهایمان ، حرکاتمان ، خیره شدنهایمان چه واژههای بعضاً زمختی هستند ، چه کاغذ کادوهای ناجوریند که ...
آری دو واژه بیش نیست « دوستت دارم » امّا ما در بخشیدن عریان آن چقدر احتیاط میکنیم چقدر فلسفه میبافیم ، چقدر آب میشویم ، تازه به آنچیز و یا آنکسی که واقعاً زیباست ؛ خدایی است ، خوب است .
« دوستت دارم » همین !!
شاید حافظ هم میخواسته بگوید که به جای آنهمه واژه زمخت و نامحرم از « دوستت دارم » استفاده کرده است . والله العالم
یا حق
به نام خدا
دیروز آقا فرمودند : « در شرایط شعب ابی طالب نیستیم ؛ در شرایط بدر و خیبر هستیم ... » این دو رباعی تقدیم به محضر آن عزیز که نور چشم ماست :
دشمن بر « بدر زادگان » غالب نیست
خیبر در چنگ ماست . این جالب نیست ؟!
شک نیست که با وجود شمشیر علd
آینده ما « شعب ابی طالب » نیست
در مکتب عشق درس آموختهایم
از حبّ علی و آل او سوختهایم
تقدیم به سید علی خامنهای
از عشق و جنون هر آنچه اندوختهایم
این حرفها تعارف و قافیه بازی نیست ؛ آنچه معتقدیم بر زبان قلممان و و در شریان قلبمان جریان پیدا می کند
بسم الله الرّحمن الرّحیم
دو تا کار نیمه تمام که بیات شده برای اهل خودش : ـ اگر نظری دارید خوشحال میشوم ـ
دارم به حال زار خودم گریه می کنم
میایستم کنار خودم گریه میکنم
برگرد ! ... ـ با خودم هستم ! ـ آی من ! ... ببین :
دارم در انتظار خودم گریه میکنم
در زاد روز هر غزل عاشقانهام
گل می کنم نثار خودم ، گریه میکنم
پروانهها به اشک شماها نیاز نیست
من خویش بر مزار خودم گریه میکنم
من آن پلنگ وحشی مغرور زخمیم
که بر سر شکار خودم گریه میکنم !!
یوسف اگرچه گم شده من فکر میکنم
در آرزوی پیرهنی گریه میکنی
شاید برای اینکه ببینی چه می کنم
بی آنکه هق هقی بزنی گریه میکنی
آواز خواندنت را هرگز ندیدهام
شاید ببینمت دهنی گریه میکنی !
سهراب شعر من شدهای ، نوش جان من
بی مرگ من ! که بر کفنی گریه میکنی
شاید از اینکه پیش توام خنده میزنم
شاید از اینکه شمع منی گریه میکنی
ای کوه ! چشمه چشمه شدی اشک و ریختی
مردی و مثل پیرزنی گریه میکنی !!
به نام خدا
الله الله فی القرآن
شما را قسم به خدا ؛ شما را قسم به خدا ؛ در مورد قرآن بی توجهی نکنید
بسم ربّ الحسین ( علیه السلام )
السلام علیک یا ابا عبد الله الحسین
به مناسبت آغاز ماه محرم قسمتی از تحقیقی از خودم به نام « مرثیه حافظ بر حسین علیه السلام » را برایتان میآورم . توضیحاً عرض شود که در این تحقیق سعی شده ابیاتی از دیوان حافظ که با عاشورا و متعلقاتش ربطی دارد و یا ردی از یاد حسین در آن است با توجه به ابیات دیگر حافظ شرح داده شده است ( به امید خدا شاید روزی توفیق چاپش را بیابم ) :
دلم ز صومعه بگرفت و خرقة سالوس کجاست دیر مغان و شراب ناب کجا (1)
شاید حافظ میخواهد ما را راهنمایی به جایی یا کسی کند که تمام عشق اوست . او از هرکس و هرچیز که بوی ریاکاری و دورویی بدهد بیزار است و دنبال کسی میگردد که ناب و خالص باشد .
این نکته قابل توجه است که در شعر حافظ اسم محلهای مخصوصی مانند « صومعه » ، « خانقاه » ، « مسجد » ، « میکده » ، « دیر » و ... زیاد آورده شده است . سئوال اینجاست که : حافظ مسلمانِ حافظِ قرآن آنهم با چهارده روایت را چه نسبتی با صومعه ( عبادتگاه مسیحیان ) است !؟ وسئوال دیگر این که : حافظ ترکیب « دیر مغان » را از کجا آورده است ( « دیر » نام دیگر صومعة مسیحیان است و« مغ » به روحانیان آئین زرتشتی گفته میشود که با هم تناسبی ندارند ) در ضمن « خرقه » لباس دراویش و صوفیه است و آن را باید در خانقاه جست نه در صومعه ! . در جواب باید گفت که : سبک مخصوص حافظ در آوردن اینگونة کلمات در کنار هم ، از نگاه ژرف او به اشیاء خبر میدهد و هر کس اندکی با حافظ و ابیات غزلهایش دم خور باشد با مفاهیمی از قبیل « مخالفت با ریاکاری » ، « همت عالی داشتن » ، « پاکبازی و پارسایی » ، « فداکاری » و ... آشنا میشود و میفهمد که در شعر حافظ نباید به ظاهر کلمات توجة صرف داشت .
در اکثر موارد که در شعر حافظ نام عبادتگاهی میآید ، مراد ، مطلق « عبادتگاه » است حافظ میخواهد بگوید که از زهد ریاکارانه و یا زهد بیحاصل راهبانه ، دل پُری دارد واز کسانی که به ظاهر عبادت میچسبند و مخصوصاً آن را مایة کسب و دام تزویر قرار میدهند بیزار است .
و امّا دیر مغان : در بارة این ترکیب شاید بتوان گفت که « دیر مغان » عبادتگاه آرمانی حافظ است ( با توجه به مدینة فاضله ) . به قول دکتر حسن انوری : « دیر مغان از بر ساختههای ذهنی شاعران است و واقعیت خارجی ندارد ؛ چه اینکه دیر مربوط به مسیحیت و مغان مربوط به دین زرتشی است به هر حال در شعر فارسی ، دیر مغان بیشتر مفهوم میخانه را میرساند » (2) شاید هم حافظ با ساختن این ترکیب و در کنار هم آوردن واژههای مختلفی که به مذاهب و ادیان مختلف مربوط میشود ؛ میخواهد یادآوری کند که « دین خدا » یک دین بیشتر نیست و حقیقت همة ادیان یکی است و آن تسلیم شدن در مقابل خداست : به قول قرآن کریم : « اِنَّ الدّینَ عندَ اللهِ الْاسلام » (3)
امّا در بحث مورد نظر ما ، اگر « مغ » ( به معنی روحانی ) را در اسلام ( تشیع ) به معصومین ( عیهم السلام ) تعبیر کنیم ؛ دیر مغان ، میتواند به معانی مختلفی باشد « بینش و تفکر مخصوص به شیعه » که از طرف معصومین ( علیهم السلام ) به ما رسیده است باشد ؛ در ضمن ، حرم مطهر امامان ( علیهم السلام ) نیز به تعبیری ، دیر مغان محسوب میشود چرا که در این مکانهای شریف عطر وجود این وجودهای مقدّس بیشتر به مشام میرسد ؛ از. طرف دیگر ، « مجلس ذکر مصائب » ائمه ( علیهم السلام ) مخصوصاً امام حسین ( علیه السلام ) را نیز میتوان « دیر مغان » نامید ؛ و ذکر مصائب ائمه ( علیهم السلام ) مخصوصاً ابا عبد لله الحسین ( علیه السلام ) که مستجمع جمیع مصائبیست که به این خاندان وارد شده است را نیز میتوان به عنوان « شراب » در این مجالس محسوب کردد .
پاورقیها :
1- غزل 2 ، بیت 2
2- دکتر حسن انوری ـ صدای سخن عشق ، صفحة 200
3- سورة آل عمران ، قسمتی از آیة 19 ـ و چه زیباست مناجات امام حسین ( علیه السلام ) با خدا در هنگام شهادت که فرمود : « رضًی بِرضاکَ تَسلیماً لِاَمرِک لا معبود سِواک َ... »
.: Weblog Themes By Pichak :.