به نام خداوند رنگین کمان
خداوند بخشنده مهربان
همت مضاعف علامه حسن زاده آملی به نقل از شاگردشان استاد صمدی آملی :
باید اهل همت بود ، استاد عظیم الشأن ما ( علامه حسن زاده آملی ) می فرمود :
آن زمان که در تهران بودم ، به دلیل مشکلاتی ماهها در انباری کوچکی از پشت بام خانه ای ، با زن و فرزندانم به اجاره نشسته بودم اما در آن مدت حتی یک ساعت از درس هیئتم را تعطیل نکردم ....
و در جای دیگر می فرمودند :
13 سال ، هر روز بعد از نماز صبح ( بین الطلوعین ) برای درس خدمت علامه شعرانی می رسیدم ، بعد از طلوع آفتاب هم کلاس دوم شروع می شد ، عده ای می رفتند و عده ای دیگر می آمدند ، اما من می نشستم و تا اذان ظهر ، حدود هفت ساعت خدمت شان بودم و کسب معارف می کردم ، اما باز دلم آرام نمی گرفت و به همراه ایشان به مسجد می رفتم و نماز می خواندم و دوباره تا دم خانه با ایشان می آمدم تا شاید بتوانم در راه هم کُد و رمزی از ایشان بگیرم.
بعد می فرمودند :
برای این که مبادا از صبح تا ظهر ، نیازی به رفع حاجت پیدا کنم و مبادا ناچار شوم ؛ مثلاً به آقایم بگویم : « دستشویی منزل شما کجاست؟ » در این 13 سال نه شب شام خوردم و نه صبح صبحانه !سئوال اینجاست : وقتی استاد علامه حسن زاده در مقابل استادشان اینگونه بودهاند ، استادشان چه مرتبه علمیی داشته !؟
آقا ما کلاهمان افتاد . خدایا توبه !!
به نام خداوند عاشقان شهید
این غزل را بیش از 17 سال پیش سروده ام
تقدیم به شهید رجایی و شهید باهنر که عاشق هم بودند و در آغوش هم شهید شدند :
این دو کبوتر
چقدر زیبا بود اعتکاف این دو کبوتر
و ... آخرین حد از عشق قاف این دو کبوتر
حرم به ولوله افتاد ، آسمان شد مبهوت
شکست وقتی بال طواف این دو کبوتر
یکی به سن سمن ، دیگری به سن شقایق
نبود بیش از این اختلاف این دو کبوتر
من از حقیقت پرواز دست برمیدارم
رسید اگرسیمرغی به قاف این دو کبوتر
تمام پنجره ها یک صدا شهادت دادند
که مرگ زخمی شد در مصاف این دو کبوتر
و آخرش در آغوش هم به اوج رسیدند
ز هم نشد هرگز وا ، کلاف این دو کبوتر
پرنده های مهاجر هنوز حیران هستند :
چقدر زیبا بود اعتکاف این دو کبوتر
اللهمّ ارزقنا الشهاده
بسم الله القاسم الجبّارین
نظام مقدس جمهوری اسلامی تنها الگوی حقیقی قابل اجرای حال حاضر دنیاست ؛ در زمانیکه اجلاس سران کشورهای اسلامی در تهران در شرف برگذاری است یکی از مطالبی که قبلاً در وبم گذاشته بودم را بار دیگر می گذارم خواندنش خالی از لطف نیست
نگاه طنزآلودی به ایسمها و ایستها می کنیم :
گاویسم
سوسیالیسم : دو گاو دارید ، یکی را نگه می دارید دیگری را به همسایه خود می دهید.
کمونیسم : دو گاو دارید، دولت هر دوی آنها را می گیرد تا شما و همسایه تان را در شیرش شریک کند !
فاشیسم : دو گاو دارید ، شیر را به دولت می دهید دولت آن را به شما می فروشد !
کاپیتالیسم : دو گاو دارید، هر دوی آنها را می دوشید شیرها را بر زمین می ریزید تا قیمتها همچنان بالا بماند.
نازیسم : دو گاو دارید، دولت به سوی شما تیراندازی می کند و هر دو گاو را می گیرد.
آنارشیسم : دو گاو دارید، گاوها شما را می کشند و همدیگر را می دوشند.
سادیسم: دوگاو دارید، به هر دوی آنها تیراندازی میکنید و خودتان را در میان ظرف شیرها می اندازید.
آپارتاید : دو گاو دارید، شیر گاو سیاه را به گاو سفید می دهید ولی گاو سفید را نمی دوشید.
دولت مرفه: دو گاو دارید، آنها را میدوشید و بعد شیرشان را به خودشان می دهید تا بنوشند.
بوروکراسی: دو گاو دارید، برای تهیهء شناسنامه آنها هفده فرم را در سه نسخه پر می کنید ولی وقت ندارید شیر آنها را بدوشید.
سازمان ملل : دو گاو دارید، فرانسه شما را از دوشیدن آنها وتو می کند آمریکا و انگلیس گاوها را از شیر دادن به شما وتو می کنند نیوزلند رای ممتنع می دهد !
ایده آلیسم : دو گاو دارید، ازدواج می کنید همسر شما آنها را می دوشد.
رئالیسم: دو گاو دارید، ازدواج میکنید اما هنوز هم خودتان آنها را می دوشید.
متحجریسم: دو گاو دارید، زشت است شیر گاو ماده را بدوشید!
فمینیسم: دو گاو دارید،حق ندارید شیر گاو ماده را بدوشید!
پلورالیسم: دو گاو نر و ماده دارید، از هر کدام شیر بدوشید فرقی نمی کند!
لیبرالیسم: دو گاو دارید، آنها را نمیدوشید چون آزادیشان محدود می شود!
دموکراسی مطلق: دو گاو دارید، از همسایهها رای میگیرید که آنها را بدوشید یا نه؟!
سکولاریسم: دو گاو دارید، پس به خدا نیازی نیست !!!
گاهی گاوهای بی شاخ هم از این ایسمها شاخ در می آورنده ! شاید باز برخی از اینها را بشود ( زیر سبیلی ) تحمل کرد امّا این آخری ( یعنی سکولاریسم )حتی الاغهای بیچاره را هم مهنوگ ( اسم مفعول مزخرفی از ریشه هنگ ! ) کرده !!
باقی بقایتان
به نام خدا
با سلام به همه
طنز « فوتمال ! »
گویند در زمانهای قدیم دو نفر با هم همسفر شدند ، یکی به دیگری گفت چه آرزو داری ؟ گفت : گله ای گاو داشته باشم . گفت چرا ؟ او اندر حکایت فواید گاو صفحه ها نهاد و از آن دیگری پرسید تو را چه آرزو باشد ؟ گفت گله ای گرگ داشته باشم ؟! گفت چرا ؟ گفت تا بیایند و گاوهای تو را بخورند !! آقا چشمتان روزگار بد مبیناد !! چنان دست به یقه شدند گه مگو و مپرس ( بل بیا و ببین ! ) ملا نصر الدین ( علیه ما علیه ) در حال عبور بود و کوزه ای عسل خریده بود تا به منزل ببرد . سوایشان کرد و علت را جویا شد . ما وقع را گفتند . عسل از کوزه بر زمین ریخت و بانگ بر آورد که : خون من همچو این عسل بریزد اگر شما دو تن دیوانه نباشید !!
حکایت فوتبال ما و سرخ و آبیش ( بلا نسبت برخی ) هم حکایت همین داستان است . شما بفرما در جواب سئوال اول قبر خود در خواهند می ماندند اگر آن سنگها و پاره سنگها را در جریان فلان بازی از خود در نمی کردند ( گوجه فرنگی را بگو !! ـ کیلویی فلان تومان ! ) خدا رحم کرد بازی ، بُرد ( به سود یکی ) نشد وگرنه از اتوبوس و مینی بوس و چی چی بوس فقط گوششان باقی می ماند . ما ( البته منظورم به خودم نیست چون برای این جور چیزها زیاد وقت نمی گذارم ) ده پانزده روز مانده در بوق و کرنا می کنیم و مسابقه پیامکی می گذاریم و به هر کس دیدیم می گوییم و برای هر کس ندیدیم پیغام می فرستیم که آقا چه نشستی که نمیدانم « شهرآورد » است ( آی بگیرید ! ) و تیم کهکشانی و تیم فلان و بهمان دارند مسابقه می دهند و ....
حالا به حمد الله بازی تمام شد و نخود نخود هر که رود خانه خود !! چه برای ما ماند ؟! آبروریزی که از اخلاق در فوتمال ما ( فوتبال بخوانید !! ) گردیده آمد . بیت المال هم که ناز شصت مشت آقایان !!
آقا به داد ما برسید !! آهای ... اوهوی ...
نه بابا کسی نیست بریم پی گرفتاری زندگی خودمان!
فعلاً
هوالحق
سردی و زردی و پر از پائیز
جنگلی بی رواج باشی اگر
سیبی و سروی و همیشه بهار
در زمستان چو کاج باشی اگر
تا ابد آبشار خواهی ماند
از فرو ریختن مکن پرهیز
چتر خود را ببند ـ ابری باش ـ
مثل بارانِ بی دریغ بریز
در بیابان ِ بخل غیر از خار
تحفة دیگری نخواهی یافت
و از این ابرهای نیکوکار
دایة بهتری نخواهی یافت
چشمهها کوچ هم اگر بکنند
آخر الامر جایشان دریاست
میرسد دستشان به آبی محض
رنگ تقدیرشان چنان زیباست
به زمین دانهای اگر بدهی
می دهد یک هزار دانه به تو
تپهای سنگ ... کوه نیست اگر
ندهد قطعهای ترانه به تو
گل سرخی ، ولی مگر جنگ است
به کمر بسته تیغ داری تو
کمترین چیز ـ سایهات را ـ از
رهگذرها دریغ داری تو ؟!
خسته از گردبادها هستیم
دل گلها گرفته ... آی نسیم
همتی کن بیا و شبنم باش
بر سر و روی غنچههای یتیم
به نام خدا
شمع آشنا !
خواب دیدهام شبی تو را
مثل اینکه داشت ماه
حرفهای روشن تو را دوباره میشنید
آه چاههای شهرمن
هیچگاه ماهتاب را
در دل سیاه خویش راه میدهند ؟
کاش چشمهها
امتدادشان به سوی چشمهای آبی تو بود
کاش بچه بیدهای قد خمیده گوششان
مثل سروها
تشنة حقیقت صدای آبی تو بود
سایه سار روشن نگاه مهربان تو
آفتاب را
غرق نور کرده است
آی سارهای خسته آسمان ظهور کرده است !
قلّهها
سر به سوی لحظههای آسمانیت گرفتهاند
یاسها
بوی مهربانیت گرفتهاند
شمع آشنا !
شب
هر زمان دلش برای دیدن تو تنگ میشود
مثل بچهای
بغض میکند
ظلمت نگاه تیرهاش قشنگ میشود
« راه شیری » آشنای کاسة گلی شیر توست
کاش با ستارهها
لحظهای
میهمان سفرة صمیمی تو میشدم
فکر میکنم فرشته ها
مات بینهایتِ نگاه نافذ تواند
یک نفر هنوز
نام روشن تو را برای نخلهای سبز سوخته
آه میکشد
( تقدیم به آشنای کوچه باغهای غربت نخلستانهای کوفه ، علی ِمظلوم ( علیه السلام ))
.: Weblog Themes By Pichak :.