بسم الله الرّحمن الرّحیم
بسیاری از شهرها مخصوصاً در استانهای شمالی ، علی الخصوص گیلان قماری شایع است که به بر روی برگه هایی موسوم به « توتو » نتیجه فوتبال تیمهای مختلف ( داخلی و یا خارجی و حتی بازی کامپیوتری ) را پیش بینی میکنند و هنگام تحویل دادن آنها مبلغی نیز میپردازند ( که البته این مبلغ به تناسب تعداد انتخابی که کرده اند تا بیش از صد هزار تومان و گاهی این مبلغ به میلیون هم می رسد ) ؛ پس از پایان مسابقات و مشخّص شدن نتیج? واقعی ، هرکس پیش بینی درست تری کرده و امتیاز بیشتری آورده باشد برنده محسوب میشود و پولهای جمع شده به او و یا تمام کسانی که بیشترین امتیاز را کسب کردهاند داده میشود .
با آنکه طبق فتاوای گرفته شده این کار جایز نیست و حکم قمار را دارد ؛ امّا برای جمع آوری این بساط کسی کار خاصّی نمی کند . خانواده های فراوانی به فقر و فلاکت افتاده اند امّا مسئولین ( و خود مردم حتّی ) فقط در حال تماشا هستند .
جالب اینکه :
1- هنگام دادن یارانه ها استقبال از این قمار افزایش چشمگیری می یابد !!
2- روزانه مبلغ 40 تا 50 میلیون پول جمع می شود ( در اثر شرکت مردم در این قمار )
3- بیشتر برخی از قهوه خانه ها ، روزنامه فروشی ها و مغازه های سوپرمارکتی محل دادن و گرفتن برگه های این قمار هستند
4- با آنکه سران و مسئولین اصلی این قمار شناخته شده هستند کسی کاری به کارشان ندارد . البته این افراد گاهی کمککی ! هم به برخی ادارات ( حالا نمی گوییم مأمورین !! ) می کنند و گاهی این کمکها به حساب برخی ( به صورت ماهانه ریخته می شود !! )
5- این بین ایجاد اشتغال شده و سران و نمایندهای این قمار درصدی از پولهای جمع شده را به ارث می برند !!
6- جالب تر از همه اینکه روی این برگه ها شماره های تلفن برای تماس و خبردار شدن از نتایج بازیها وجود دارد !!
7- برخی سایتها و روزنامه ها این قمار را اشاعه می دهند ( قبلاً روزنامه خبر ورزشی یکی از این روزنامه ها بود حالا نمی دانم !! )
آقا به داد اسلام برسید ! اسلام رفت !!
خدایا باعث و بانی و همه کسانی که از قبل این قمار آب باریکه ای دارند ( دریا و یا اقیانوسی دارند ) اگر قابل هدایت نیستند سریعاً نابودشان بفرما ( آمین خانواده های مبتلا را شنیدید !؟ )
بسماللَّهالرّحمنالرّحیم
من می گویم « فهمیدن » از گنجهای بهشت است ! و « فهماندن » دوبرابر ، بهشت ! ( برای بعضی دو بهشت است : خدا در قرآن میفرماید : « وَ لِمَن خافَ مقامَ ربّهی جنّتان » و جنّتان یعنی دو بهشت ) در باره عزادای سید الشّهدا حدیثی نقل شده که معصوم ( علیه السلام ) می فرماید : « من قال فینا شعراً و بَکى أو أبکى وَجَبَ لَه الجنّة » - کسى شعرى دربارهى ما بگوید ؛ بگرید و یا ( کسی را ) بگریاند، بهشت بر او واجب مىشود – کج فهمیدن این حدیث ، باعث تجرّی و گناه می شود ، طرف ، شعری می گوید و خیال می کند بهشتی شده یا اینکه « بهشت » ( بهشتى که این همه باید عبادت کرد تا به آن رسید ) را ارزان کردهاند ! نه ! آن شعر گفتن و تسخیر دلی که با آن مظلومیت سید الشّهدا و اهل بیت ( علیهم السلام ) به فرد دیگری منتقل گردد این پاداش را دارد ؛ خدا در قرآن می فرماید : وّمن احیاها فکانّا احیا النّاسّ جمعیاّ ( هرکس یک نفر را زنده کند مانند آن است که تمام انسانها را زنده کرده ) پس این استبعادی ندارد
این فقط برای زمان ائمه ( علیهم السلام ) نیست به قول مقام معظم رهبر ، در هر زمانی اگر شعری این اثر را داشته باشد، بدون بروبرگرد، همان وعدهى بهشت در مقابلش وجود دارد. این یک محاسبهى کاملاً منطقى و روشن است.
آقا در قسمتی از فرمایشات نورانیشان فرموده اند : در زمان ما که شما مىخواهید شعر بگویید یا شعر بخوانید و مایلید در مقابلش اجر و منزلت «دِعبل» و « فرزدق » را هم داشته باشید ، راهش چیست؟ راهش این است که همان خلأیى را که آن روزی « دِعبل» یا « فرزدق » یا « کُمیْت » یا بقیهى شعراى اهل بیت با شعر خود پُر مىکردند را پُر کنید. این مطلبى است که من همیشه به مدّاحان و شعراى عزیز مذهبى تذکّر دادهام.
فقط یک حرف میماند و آن فهمیدن است ! تا آدم خودش نفهمد نمی تواند حالیِ دیگران کند و جالب اینکه خیلی از مدَاحان و شاعران خیال می کنند که می فهمند و دارند حالیِ دیگران می کنند امّا اگر دیدة حقیقت بین باز کنیم خواهیم دید که آنان که فهمیدند در عملشان نمود پیدا کرد ؛ اهل نافله و نماز شب شدند و چشمها و زبانهایشان را تحت اختیارشان گرفتند و ...
مداح و شاعری که این مراتب را طی نکرده دلش به چهار قطره اشکی که از چشم مستمع خود می گیرد گرم است در حالیکه « نفهمانده » !!
باقی بقای شعرا و مداحان مخلص و فهمیده !!
بسم الله الرّحمن الرّحیم
بعضی آدمها هیچ اشتباهی از دیگران ـ چه کوچک و چه بزرگ ـ را نمی بخشند .
بعضی ، اشتباهات کوچک را می بخشند امّا اشتباهات بزرگ را نه !
بعضی همه اشتباهات کوچک و بزرگ را ـ اگر بخشش آنها باعث اصلاح شود ـ می بخشند .
بعضی اشتباه نکردة دیگران را هم حتی نمی بخشند ؛ پیش خودشان توهم می کنند که مثلاً فلانی فلان اشتباه را نسبت به من مرتکب شده و بر اساس آن توهم نتیجه می گیرند که باید با او دشمنی کنند و رویش را کم کنند و بعد « دشمنی » می کنند . از این برخی و بعضی می گذریم و به قرآن مراجعه می کنیم ببینیم قرآن چه راهکاری می دهد :
خدا در قرآن می فرماید که « شرک » را نمی بخشد : انّ الله لایَغفِرُ ان یُشرَکَ ... امّا در سوره لقمان می فرماید : اگر پدر و مادرت ، تو را به « شرک » دعوت کردند ـ اگرچه ـ از آنان پیروی نکن ـ امّا ـ با آنان با مهربانی ، مصاحبت کن ؛ واقعاً عجب دین خوبی داریم و چه خدای مهربانی ، دینی که در آن به پدر و مادری که به گناهی که از نظر خدا بخشودنی نیست دعوت کنند امّا دستور دهد با همین ها ملاطفت کنیم ؟! ( در جای دیگر دارد که به آنها حتی « اُف » هم نباید بگوییم : فلاتَقُل لَهما افٍ )
امّا در مورد بخشیدن دیگران :
نقل است : امام هادی ( علیه السلام ) را به دربار متوکّل فراخواندند ؛ هنگامی که امام میخواستند سوار اسب شوند ، فردی پیش آمد و با خشمی که از امام به دل داشت خطاب به ایشان گفت : این من بودم که ( با سعایت ) باعث شدم تو را به دربار متوکّل فرا بخوانند ! امام به او فرمود : تو را به خدا واگذار کردم ؛ آن مرد از خشم خدا ترسید ( چون می دانست دعای امام مستجاب است ) پشیمان شد و از امام ، طلب بخشش کرد , امام درجا فرمود « عَفَوتُک » یعنی تو را بخشیدم .
راستی مشی ما چقدر به این امام بزرگوار و امامان معصوم دیگرمان شبیه است . و چقدر به قرآن اهمیّت می دهیم .
خدا در قرآن دستور داده از هم بگذریم و گذشتن از تقصیرات ما را ، مشروط به این نموده که دیگران را ببخشیم : « ولیَعفوا ولیصفحوا الا تحبّونَ ان یغفرَ الله لکم »
در ضمن : بخشش زمانی معنی پیدا می کند که کسی به ما « بدی » کرده باشد .
یا حق
بسم الله الرّحمن الرّحیم
گاهی آدم اگر دوتا شاخ روی سرش سبز نمیشود خیلی سعی می کند ؛ حتما خبر جدید راً شنیدهاید : اوباما – البته بهتر است بگویم « او با صهیونیست ها » - یعنی آمریکا ، منافقین را از لیست سیاه تروریست خود خارج کرده است . میگویند روزی گنجشکی به درخت سدر بزرگی گفت خودت را محکم نگه دار که من میخواهم بلند شوم ( پرواز کنم ) درخت سدر به او گفت : تو کی نشستی که من متوجه نشدم !! . حالا کار اوباما افتاده ؛ شما کی منافقین را تروریست دانستید که ما متوجه نشدیم که حالا دارید آنها را از این لیست خارج میکنید .
آهای ساده لوحهایی که هنوز کلمه آمریکا را بدون نفرت می گویید ، دیدید !؟ عمق دشمنی را دیدید ؟!
آقای احمدی نژاد !! به خاطر برخی سخنان کوبنده که در سازمان ملل زدید و اداره سازمان ملل توسط برخی قدرتها زیر سئوال بردید و مخصوصاً آبرویی که از صهیونیستها رفت و ... از شما متشکریم امّا خودمانیم ، این خبر جدید جواب آن چراغ سبزهایی است که برای این بی چشم و روها ( آمریکاییها را میگویم ) روشن فرمودید و در باره رابطه با آنان نوعی نرمش ـ که ادبیات خاص خودتان است ـ نشان دادید ( نرمش که چه عرض کنم ـ گاهی جو گیر میشوید و چیزهایی میگویید که ملّت انگشت سبابه به دهن می ماند ـ دیگر خیلی نرمش بود اصلاً شده بود ورزش !! ) . اینها مستکبرند ؛ شیطان بزرگند ؛ باور کنید !! . باید در مقابل متکبّر ، تواضع نشان نداد . این احمقها نگذاشتند مرکب چراغ سبزتان خشک شود !! منافقین که از خود رانده و از درب غیر مانده هستند و خودشان هم خودشان را تروریست میدانند را تروریست ندانستن هم دیگر از آن حرفهاست جهت تقریب به ذهن عرض می کنم : کسی رفته بود از یکی دیگر الاغش را قرض بگیرد . طرف گفت الاغم خانه نیست ؛ ناگهان صدای الاغ بلند شد ؛ طرف به این یارو گفت پس این صدا چیست ؟! یارو گفت : آخر مرد حسابی ! حرف مرا قبول نمیکنی ، حرف الاغ را قبول می کنی ؟!!!
نمی دانم چه کسانی دارند با آنها می دوند و شانه به شانه شده اند . ما به هیچ احد النّاسی نیاز نداریم نه در غنی سازی و نه در هیچ چیز دیگر . یا حق
به نام خداوند شهیدان
این متن ادبی داستان گونه دیگه خیلی نخ نما شده ولی میذارمش ببینم کی ککش می گزه !) :
- من عاشقم ! آهای من عاشقم ! بگذارعالم و آدم بدانند !
- حاجی ! تو رو خدا ... آقا برین کنار !!
- من عاشقم ! مگه عیبه ... ول کن سِدمحمود ... دستمو ول کن ... بذار بگم ... بذا بدونن ... من عاشق فوتبالم ... کاوه سه نفرو یه جا دریبل میکرد ... من کونگ فو دوست دارم ... منو اینطوری نیگا نکن ... با املاکی تمرین می کردیم ... نانچاکویی میزد که بیا و ببین !! ...
- حاجی زشته مردم دارن جم میشن !! ... چیزی نیست ... بفرمایید ... !!
- آی مردم من عاشقم ! دلم تنگ شده ... شما چی میدونین « همت » کی بود ؟! ... خدا ! ... یه روز اول صبح اومد تو چادرمون ، داشتیم چایی میخوردیم . اول نشناختیمش ؛ خیلی ساده نشست کنارمون و باهامون نون و پنیر خورد ! آی مردم « همت » با من نون و پنیر خورده !! ... من کم کسی نیستم ها ... !! ... یه روز باکری بهم گفت : « کوراکن » بشی ایشا الله !! . گفتم حاجی کانال یکش کن !! . بغلم کرد و گفت نترس ، کوراکن یعنی داماد !! ... من سی سالمه !! باور نمیکنین ؟! باکری سی سالش بود که ... من تصمیم گرفتم همین سی ساله بمونم !! ... مردم « باکری » رو که میشناسین !؟ ... من خود جنگم !! من خود دفاعم ... تو فوتبال گل کوچیکم بیشتر دفاع وامیستادم ... بیکار که میشدیم دو تا پوکة توپ ، میشد گلمون ... من بچه گیلانم ؛ راستی می دونین چرا لهجم اینقد به اصفهانیا میخوره ؟! از بس رفیق اصفهانی داشتم ؛ زین الدین ؛ فقط بیست و چهار سالش بود – رفیق خودم - « خرازی » رو که دیگه میشناسین ... اصفِهونی بود ! ... تو کربلای 5 آسمونی شد ؛ فکر میکنم بتهونم اصفهانی بوده !! اون آهنگش هست !! نبرد آخر فکر میکنم !! چمران دیگه اصفهانی بود !! ... نبود ؟! ... قاطی کردم .. راستی من عاشق چمرانم ؛ اوندفعه چمدانمو که باز کردم ، یه عکس از چمران هست داره یه گل رو نوازش می کنه اونو دیدم اشکام سرازیر شد جلدی دویدم شمعدونیهای بی بی رو آوردم توی اتاق و هی نوازششون کردم . آی ............ خدا !!
شهرام ناظری چی ؟! اونم اصفهانی نیست ؟! کاروان رو اون خونده :
می گذرد کاروان
بوی گل ارغوان
قافله سالار آن
سرو شهید جوان
در غم این عاشقان
چشم فلک خون فشان
داغ جدایی به دل
آتش حسرت به جان
میگرید بر سوگت آسمان
میسوزد از داغت شمع جان ...
الآن میرم مزار شهدا ؛ اونجا یه قبره روش نوشته « گمنام » میرم ازش میپرسم منو میشناسه !!؟ گمونم منم گمنامم ، آخه اونایی که منو میشناختن همشون رفتن ؛ کسی دیگه اینجا منو نمیشناسه ؛ من آقازاده هم نیستم ؛ دکترا موکترا هم ندارم ؛ امروز از غفلت پرستارا استفاده کردم اومدم یه بار دیگه شهرو ببینم ، اوضاء چقدر عوض شده ! این فوکولیها از کجا اومدن !؟ نکنه منو آوردن آلمان برای معالجه ! مگه من نگفته بودم حق ندارن منو آلمان ببرن ، بمب شیمیاییها رو همی آلمان به صدام داده . مرگ بر آلمان ، مرگ بر صدّام . ... سِد محمود ! چرا دهنمو میگیری ، مرگ بر ... سِد محمود نکنه تو هم !! ...
آی من عاشقم !! دلباختم !! رسوام !! آی ... جدایی من و دوستام واقعاً تلخ شیرینه !! اسکار موسکارم نمی خوام !! ...
( ایشا الله چند روز بعد این حاجی هم دق خواهد کرد و خواهد مُرد !! ( آمین حضّار !!) عزیزان نگران نباشن به کارهاشون برسن ! اینجا همه چی آرومه و همه چقد خوشبختن !!
به نام خداوند مردان جنگ
چند دوبیتی به نام چفیّه :
نگاهت می شود جاری ، چفیه !
تو بیش از من وفاداری ، چفیّه
تو را من دوست دارم ... دوست دارم
تورا آری تو را آری چفیّه
عزیزم ! بسته جانم ، چفیّه
تمام درد و درمانم ، چفیّه
تحمل کن ، برای خاطر من !!
دلت تنگ است می دانم چفیّه
تو کز خون دلم مستی ، چفیّه
خوشا عهدی که نشکستی چفیّه
عزیزم خوش به حالت ؛ خوش به حالت
که بر دوش علی هستی ، چفیّه
فدای طرح خاموشت چفیّه
بنوش این اشکها نوشت ، چفیّه
بیا آغوش وا کن باز بر من
بگیرم تا در آغوشت چفیّه
به نام خدا
به مناسبت شروع سال تحصیلی جدید به همه دانشآموزان کوشای ایران عزیز تقدیم میشود ؛ مخصوصاً به دانش آموزان خودم. این دفعه عکس خودم را میگذارم شاید کسی احوالی ازم گرفت ( اگرچه شاید موجبات ناراحتی برخی هم فراهم شود ! )
من یک رئیس جمهورم !
این جمله را با جدیّت تمام گفت و دفتر انشایش رابست و منتظر ایستاد ببیند آقای توکّل – معلم انشایشان – چه می گوید : علی زیر لب و با تمسخُر متلکی انداخت : بیشین بینیم بابا ! . ناصر به طرف میز پشتی برگشت و پرسید : قرص مرصی ? چیزی ندارین ؟! . از میان بچههای میز آخر – به قول معلم عربیشان : سوپر دولوکسهای آخر – یک نصفه مداد رنگی رفت هوا و از بغل گوش او به طرف زمین افتاد . هنوز معلم انشاء در تفکراتش دست و پا میزد و با انگشت اشاره و سبابهاش انتهای سبیلهایش را تاب میداد .
- بده ببینم دفترت رو !
- بفرماین
دفترش را گرفت و شروع کرد به ورانداز کردن .خط ، خط خودش بود . آخر انشایش را امضا هم کرده بود .
- معدل پارسالت چند شد ؟
- 17 آقا
- فکر میکنی با این معدل میشه رئیس جمهور شد !؟
- آره آقا ! رئیس جمهور شدن که به معدل نیست !
- پس به چیه ؟
- به اینه که مثل من بتونی شجاع باشی !!
- تو پسر پدر شجاع هم نیستی ! ... شجاع !!
- اولاً که تو نه شما ! ؛ ثانیاً گوریل انگوری هم وقتی به بعضی معلمهای انشاء میرسه میگه زکّی !!
- بله ؟!
بلند شد ؛ گوشش را گرفت و با یک ادنگی پرتش کرد بیرون .
- مبصر ! این کره خرو ببر دفتر بگو دیگه حق نداره توی کلاس من بشینه !
20 سال بعد :
پرونده سبز رنگ ، دیگر رنگ و رویش را از دست داده بود .میخواست با پول پاداش بازنشستگیش چند تا اتاق فسقلی بسازد – پروانه میخواست - از بس این اتاق و آن اتاق کرده بود پاهایش درد می کرد . رئیس دفتر شهردار او را تحویل گرفت و با متانت خاصّی گفت : بفرمایین بشینین ؛ چند لحظه بعد جلسه جناب شهردار تموم میشه . نشست ؛ شروع کرد به ورق زدن برگههای توی پوشه . چند لحظه بعد که خسته شد چشم گرداند به اطلاعیه ها و کاغذهایی که به در و دیوار اتاق چسبیده بود . روی یکی زوم کرد . جناب شهردار آقای... به خاطر امعان نظر جنابعالی در خصوص حل مشکل سد معبر خیابان ... صمیمانه از شما سپاسگزاریم . اهالی ...
اسم برایش آشنا آمد .
- آقا ... آقا
- منشی آقای شهردار بود
- ببخشین !!
- حواستون کجاس ؟! پوشتونو بدین
چند لحظه بعد ، قیافهای آشنا را جلوی درب اتاق شهر دار دید که با پوشه سبزرنگ او به طرفش میآمد . لبخندی هم روی لبهایش بود . او را شناخت ؛ خودش بود ؛ رئیس جمهور نشده بود امّا شهردار شده بود . او را در آغوش گرفت و برد در اتاقش . چایی و شیرینی را که خوردند . سر سه صوت تمام کارهای پروانه ساختمانیش تمام شده بود . منشی پوشه را با احترام تحویلش داد . و به همراه آقای شهردار تا پلههای پایین بدرقه شد .
بسم الله الرّحمن الرّحیم
دغدغه !!
گاهی آدم دق می کند امَا این « دغدغهه !! » دست از سر آدم برنمی دارد . آقا ! من دغدغه دارم !! این شعار خیلی از وبلاگ نویسهاست . به قول معروفِ : « از کوزه همان برون تراود که دراوست » من می گویم از آدم برون همان تراود که دغدغة اوست !! کوزهه اگر زبان باز هم نکند از او برون تراود !! ـ حداقل بویی !! چیزی برون تراود ـ اگر بشکند که دیگر وانفسا دارد !! البته متأسفانه این روزها « کوزه عطر » کمتر یافت می شود که بشکند و دم معطرش آدم و عالم را بر سر خود بگذارد اما شیشه عطر هم باشد پُر بدک نیست . این وسط می ماند تقوی . آقا ! تقوی واقعاً چیز عجیبیست . خدا می دانسته کخ تقئی چقدر خوب است که شرط قبولی همه چیز را تقوی گذاشته ( : « انَما یَتَقَبّلُ الله مِنَ المتّقین » ) آقا ! آب دستمان است بگذاریم و با چراغ هم شده ـ گرد شهر هم شده ! ـ. بگردیم و تقوی را پیدا کنیم ( به آیه یأس دیگران هم هیچ گوش نکنیم که : گفتند یافت می نشود ... !! چرا که یافت می بشود !! )
دغدغه مان تقوی باشد . تقوا بدون نماز ، آنهم نماز به جماعت و به وقت امکان پذیر نیت چرا که : ان قُبِلَت قُبِلَ ما سواها ... . بدون دقت در نماز ، کسب تقوا خیالی بیش نیست ( بگذریم از کسانی که نماز را درک می کنند و به تقو نمی رسند چرا که نماز حقیقی نمی خوانند ) پس معلوم شد خیلی کار داریم !!
بگذریم :
جامی بگیر بر کف و عزم حضور کن
تلبیس عقل را ز سر خویش دور کن
مستی بد ون سعی میسّر نمی شود
منشین که : آی ! ساقی مجلس ! ظهور کن
گر تشنة شنیدن بانک اناالحقی
بی پا و سر ز وادی اَیمن عبور کن
ای خویش را به خواب زده ، شب دراز نیست
در آرزوی وصل که گفتت قصور کن
به نام خدا
این شعر بسیار قدیمی هم یکی از دوستان خوب تقاضا کرده ، که می گذارم حالش را ببرد ( فعلاً کار فرهنگی تعطیل !! - اگرچه به نظر خود حقیر این هم کاری فرهنگی است !- )
نارفیق
تو ای تویی که تو در پیش من ، منِ من بودی
چو زخم خونینی پاره تن من بودی
ز گریه کردن من خنده کردی و دانستم
تو هم ، چو دشمن ای دوست ، دشمن من بودی
تویی که خنجر خود را چو گل به دست تو دادم
چو خار تنها در فکر گردن من بودی
مگر چه دیدی از من مگر چه کردم با تو
که روز و شب پی آزاد دادن من بودی
دریغ ! در سفر زندگی تو با نامردی
بجای قافله سالار ، رهزن من بودی
تو را هنوز دعا می کنم ، به دیدة منت
تو سنگدل ای کاش سنگ مدفن من بودی!!
فعلاً !!
.: Weblog Themes By Pichak :.