بسم الله الرّحمن الرّحیم
این آیه را آنقدر خواندهایم و شنیدهایم برایمان کاملاً آشناست : « و ماخلقتُ الجنّ و الانسَ الّا لِیعبدون » (1) یعنی جن و انسان را نیافریدم مگر برای پرستیدنم ... پس علت آفرینش من و شما عبادت و یا بهتر بگویم « عبودیّت » است (2)
عبودیت عالی ترین مرتبهای از انسانیت است که باید با قدم اختیار و انتخاب به آن برسیم چرا که فرشتگان اگرچه دارای مقامهای عالی هستند نمی توانند به آن برسند و از مقامی که در آن هستند و برای آن خلق شدهاند بالاتر نمیروند ( و پائینتر هم نمی آیند چون اختیار ندارند )
از مقام عبودیت به « قرب » یاد می شود و ما امر شدهایم همه آنچه مصداق عبودیّت است را با نیت « قرب » انجام دهیم و همین مأموریت ـ اگرچه به آن فکر نمی کنیم و بیشتر لقلقه زبان ( و یا لقلقهی ذهنمان ) شده ـ باید باعث شود به معبودمان نزدیک تر شویم ( که این نزدیکی ، مادی و از نظر مکانی نیست )
« عبادت » یعنی فرصتی برای درک رحمت بی انتهای الهی و بالا کشیدن خودمان از معراج نصب شده در این مسیر و صد افسوس فقط به انجام برخی اعمال ظاهری بسنده می کنیم و همین باعث شده به آن ( عبودیت ) بی علاقه باشیم و ناچاراً و تکلفاً به ان تن دهیم !
عمر شریف می گذرد در بُعد از ساحت مقدس الهی و غفلت از اینکه چرا اینهمه به نماز امر شدهایم
بندگی خدا با سعی در دیدن شروع می شود؛ بنده به دو چیز چشم می دوزد و دو چیز متوجه میشود : 1- به خودش نگاه میکند و می بیند « هیچ » ندارد و هیچ نیست ( در حالی که چقدر خواسته دارد ! ) 2- به خدا می نگرد و می بیند او در « داشتن » بیانتهاست و همه چیز با اوست و هیچ کسی جز او « صاحب » چیزی نیست و هر کسی هرچه دارد ( اژر چه محدود و گذرا ) از اوست و این باعث می شود که کمر خدمت او ببندد و دل از همه بکند .
با این دو نگاه است که ندای : « مولای یا مولی انتَ المولی و انَا العبد و هل یرحم العبدَ الّا المولی »(3) سر می دهد و در این ادعا صادق است.
اذا رأیتُ مولایَ ذنوبی فزعتُ و اذا رأیتُ عفوَک طمعتُ ( وقتی گناهانم را دیدم فریاد زاری براوردم و وقتی عفوت را دیدم طمع کردم که مرا ببخشی ! )
اینجاست که چون به خود نگاه کرده و خود را فقیر الی الله دیده و می داند که مالک حقیقی خداست همیشه در حال ندبه و انابه است که : « نعم المولی انتَ و بئسَ العبد انَا ... » ( چه خدای خوبی هستی تو و چه بنده بدی هستم من ! )
و اینجاست که متوجه می شود که گویا او بهانه ای بوده که آنچه خدا خواسته ( چون مالک الملک اوست ) به منصه ظهور برسد
این آیه را ببینید : « فلم تقتلوهم و لکن الله قتلهم و مارمیتَ اذ رمیتَ ولکنّ الله رمی ... » ( و... در جنگ شما نبودید که انها ـ کافران ـ را کشتید و خدا انان را کشت و ای پیامبر تو تیر نینداختی وقتی تیر انداختی بلکه خدا تیر انداخت ) گویی مجاهدان و رزمند گان در جنگ تنها بهانهای بودند که خدا کارش را انجام دهد !
کسی که این بینش را نداشته باشد تفکری قارونی پیدا می کند ( به مراتبش ! ) آنجا که گفت : انَا اوتیته علی علمٍ عندی ... ( من این ثزوتها را با علمی که پیش خودم بوده به دست اورده ام ! ) ... مراتبی از تفکر قارونی که زمین او رابلعید را در مؤمنان هم می توان دید :
یا ایّها الذین آمنوا ما لکم اذا قیل لکم انفروا فی سبیل الله اثّاقلتم الی الارض أ رضیتم بالحیوة الدّنیا من الاخره ... (4)
ای مؤمنان شما را چه شده است وقتی به شما گفته شود « در راه خدا بسیج شوید » به زمین میچسبید ! _( کندی به خرج می دهید ! ) ... آیا به زندگی دنیوی در مقابل زندگی اخروی راضی شده اید ؟!
قارون را زمین بلعید و هم فکرانش را هم به مراتبش به خود جذب می کند !
انسان باید از خودبینی و خودخواهی دور شود تا به نزدیکی و قرب الهی نائل آید ( به مراتبش ! )
دیدن « حقیقت » برای کسی که تنها فانوسی در دست دارد کار سختی نیست ولی او که چشم ندارد خورشید هم به فریادش نخواهد رسید !
خداوند به ما در بندگیش کمک فرماید که اوست که متّقین را در تقوایشان یاری رسان است . یا حق
پاورقی :
1- آیه 56 سوره ذاریات
2- وقتی می گوییم عبادت یاد اعمالی مانند نماز و دعا و ... میافتیم امّا عبودیت یادآور هرگونه عملی است که در بندگی خدا انجام می دهیم . از عبودیت به شناخت خدا تفسیر شده است
3- قسمتی از مناجات امیر المؤمنین ( در مفاتیح )
4-آیه 28 سوره توبه
بسم الله الرّحمن الرّحیم
مقدمه : شعر وحی منزل نیست و شاعران پیامبر نیستند پس تنها به زیبایی ظاهری شعر نگاه نکنیم !
برخی به شعری که ظاهراً زیباست و پر است از صنایع ادبی و نکات ظریف به عنوان وحی منزَل نگاه می کنند ؛ گاهی به بزرگی نام شاعر مینگرند و شعر را بدون هیچ تفکری می خوانند و کیفش را می برند ! ... در حالی که یک شاعر اگر به مقام خودسازی نرسیده باشد تنها به این علت که دارای طبع خداداد است توانایی کنار هم قرار دادن کلمات در وزن مشخص و نوشتن و سرودن ان را دارد و چه بسا به کلام خود معتقد نباشد !
به عنوان هذا مِن فضل ربّی عرض میکنم که با شرکت در جشنوارههای مختلف شعر به این حقیقت دست یافته ام مثلاً در جشنواره شعر عاشورا خانم شاعری آمده بود که شعر زیبایی سروده بود امّا به هیچ وجه حاضر نبود اولیّات حجاب را رعایت کند ؛ این شاعران به عنوان « شاعران جشنواره ای » معروفند که به نیّت جایزه جشنواره شعر می سرایند ...
من یکی دو بیتی را می آورم و در باره آن توضیح مختصری می دهم آنوقت قضاوت با خود عزیزان خوانند :
بیت معروفی از شاعر ارزشی و قابل تحسین معاصر قیصر امین پور : ( که قلباً او را دوست دارم ) :
خدایا بی پناهم ز تو جز تو نخواهم،
اگر عشقت گناه است،ببین غرق گناهم
تناقضهای آشکاری از نظر منطقی و مفهومی در این شعر وجود دارد که با طرح چند سئوال توجه تان را به آنها جلب می کنم :
سئوال : کسی که در عشق خدا غرق است می تواند بی پناه باشد !؟ ...
خود شاعر این ادعا را دارد که در عشق خدا غرق است : ( یک صغری کبرای ساده ! ) : « غرق گناه هستم » و « عشقت گناه است » = «غرق عشقت هستم ! » ( نتیجه )
اولاَ که جواب سئوال « اگر عشقت گناه است » یقیانً « نه » است ؛ یعنی عشق خدا گناه ندارد ؛ شاعر بر پایه سئوالی که جوابش منفی است دلیلش را اورد ! ( دقت شود ) چرا که عشق خدا نه تنها گناه نیست بلکه عین ثواب و صواب است ؛ ثانیاً کسی که از خدا جز او نخواهد به درجه کملین و مخلصین رسیده کمِ کم « عارف » است بنابراین « توکل» در او نهادینه شده آنوقت به همین خاطر از همه، احساس بی نیازی می کند و خود را تنهانیازمند به خدا می بیند و چنین آدمی می تواند بی پناه باشد ؟!
نه ! ... چرا که به خدای عزیز مقتدر پناه برده . اگر واقعاً و حقیقتاً احساس بی پناهی می کند ادعای غریق عشق خدا شدن دروغی بیش نیست چرا که :
غم و شادی بر عارف چه تفاوت دارد
ساقیا باده بده شادی آن کین غم از اوست ! ( سعدی )
و یا
یک دم غریق بحر خدا شو گمان مبر
کز آب هفت بحر به یک موی تر شوی ! ( حافظ )
این مصرع معروف را هم حتماً شنیده اید که خطاب به امام زمان ( عجّل الله تعالی فرجه ) سروده شده ( از مرحوم آقاسی ) : به خوبا سر می زنی مگه بدا دل ندارن !؟ ...
سئوال : از شاعر باید پرسید که از کجا می داند که آقا به بدها سر نمی زند ... با توجه به اینکه در این مصرع شاعر خود را جزء بدها به حساب اورده که آقا به او سر نمی زند از او باید پرسید که « سر زدن » را چه می داند ؟! ... همینکه او اشکش در هجران یار جاری است دلیل بر چه چیزی است ؟! ... آیا دلیل نمیشود برای اثبات اینکه به او هم نظر لطفی از جانب آقا صورت گرفته ؟! ... اگر سر زدن را دیدار بگیریم ؛ نه ! ... آقا به خیلی از خوبها هم سر نمیزند ! ... ( یعنی او را نمیبینند ) پس بر منطق این مصرع هم اشکال وارد است و ...
در دین ما امر شده ایم که به آنچه گفته میشود دقت کنیم نه به گویندهاش ( انظُر الی ما قال و لاتنظر الی مَن قال ) این سخن فقط در موارد منفی کاربرد ندارد ( مثلاً جایی که آدم بدی دارد حرف خوبی می زند ! ) بلکه کاربرد ان در چنین مواقعی ( که ادم خوبی دارد حرف اشتباهی می زند !) هم کم نیست !
یکی از نگرانی های من ( به عنوان کسی که گاهی در وادی شعر قدم می زند ) این است که مخصوصاً در مدااحی ها و مراثی اهل بیت ، مداحان هر چیزی را که یک شاعر سروده ( حالا وزن داشته باشد و نداشته باشد بماند ! ) را می خوانند و مردم کوچه و بازار ان را زمزمه می کنند و بدون در نظر گرفتن منظق آن و آیا چقدر با حقیقت دین سازگار است سینه به سینه می گردد و ماندگار می شود در حالی که می تواند در اصل غلط باشد و این موضوع اهمیت دقت در معانی اشعار را بیشتر نمایان می کند . یا حق
بسم الله الرّحمن الرّحیم
خدا پدر و مادر آنکسی را بیامرزد که در گلستانش نوشت : « هرچه نپاید دلبستگی را نشاید » ! ... ( و ایضا خودش را ! )
وقتی به محلهای استعمال کلمه « سرور » و « فرح » در قرآن مینگریم می بینیم انگار مؤمنان در دنیا از سرور ( که معنایش خواهد آمد ) بهره چندانی ندارند . مثلاً در سوره انشقاق دو بار کلمه « مسروراً » آمده ، یکبار در خصوص مؤمنان ( پس از اینکه حساب و کتاب آسانی را پشت سر گذاشتند : « فینقلبٌ الی اهله مسروراً » ( که به سوی اهلش با شادی برمی گردد ) یکبار هم در باره تکذیب کنندگان و کافران : انّه کانَ فی اهله مسروراَ ( او در دنیا در میان اهلش مسرور بود ) و انگار مؤمنان در دنیا بین اهلشان مسرور نبودند !! و تبعات مسرور بودن در دنیا ثبور و فریاد « دیدی چه خاکی بر سرم شد » است !
انسان هروقت به خواسته ى خود برسد و بآنچه که مورد علاقه اش میباشد دست پیدا کند ( مثل ثروت و دارایی ، امکانات و قدرت و نفوذمادی، موفقیت اجتماعی و ... در شاد میشود و احساس شعف مى کند ولی از انجا که به فرموده قرآن اینها متاع اندک دنیا و ناپایدار هستند بنابراین شادی حاصل از آن هم ناپایدار خواهد بود و چون مؤمن ( حقیقی ) به این موضوع پی برده هیچگاه به آنچه نپاید دلبسته نمیشود و چون دل نبسته در دل او شادی و سرور موهوم وارد نمی گردد
باید دقت داشت که وارد نشدن شادی موهوم نشانه وارد شدن غم نیست چرا که در دل مؤمن به خاطر دلبستن به ماندگاری همیشکی و نعمتی که در آن زوالی نیست خوشی پایدار موج می زند ...
پس خوشی حقیقیی که بعد ز حساب و کتاب قیامت به او دست میدهد تجسم خوشی حقیقی او در دنیاست و کافر هم با تجسّم خوشی موهوم خود روبرو می شود که همان « ثبور » و وا اسفاهای قیامت است ( و یدعوا ثبوراً و یصلی سعیراً ) ...
شاید بنا بر همین قانون باشد که به قارون گفته شد « لاتفرح انّ الله لایحبّ الفرحین » ( 76 قصص ) ... و فرح در این آیه همان خوشی موهوم به خاطر در دست داشتن متاع قلیل دنیاست که زیاد آن هم کم است ( چرا که انچه نپاید زیاد و کمی برای ان متصور نیست ! ) والله اعلم
بسم الله الرّحمن الرّحیم
پیراهنها بهانه اند یوسفها هستند که هستند !
روزی پیراهنی از یوسف در آوردند و به خونش آغشتند که به یعقوب بگویند که گرگ یوسفش را دریده است غافل از اینکه خود نامه سلامت یوسف را برای یعقوب می برند ( پیراهن فقط خون آلود بود و دریده نشده بود ! ) روزی دیگر پیراهنی از یوسف دریده شد ؛ گرگها همیشه در لباس گرگ نیستند ! ... اینبار هم پیراهن زبان باز کرد و گفت کار ، کار کدام گرگ است ! ( از پشت دریده شده بود ! ) و این نجاتنامه یوسف بود از دست هوی و هوس زنان مصری !
امّا یوسف کارش شفا دادن است !
به پیراهن و غیر آن چه نیاز ... پیراهن وسیله است و یوسف هم !
این خداست که می برد و میآورد
دو نفر در داستان یوسف کور شدند ، یکی از محبّان بود و آن دیگری گرگ ! ...
یوسف باشی همه مبهوتت میشوند ! ...( گرگ و انسان و گل و گیاه !! )
و هر دو را شفا داد یوسف ... یعقوب که لایق هجران شد که خود کرده را تدبیر نیست ! و امّا زلیخا : البته جامه گرگ بودن را در آوری شفا می یابی ! ...
این وسط می ماند زندان و قحطی و سالهای دور از خانه !
همه اینها وسیله اند تا یوسف ، یوسف آفرین را بر اریکه ذهنها بنشاند
در بند یوسف هم نمانیم که یوسف با پیراهنش فرقی با تفاوت ندارند !!!!
بسم ربّ الحسین
فایل صوتی حقیر شعر خوانی با یاد علی اصغر امام حسین ( علیهما السلام )
بر روی آدرس کلیک کنید
بسم ربّ الحسین
باز شرح کوتاهی بر بیتی از حافظ
مست بگذشتی و از خلوتیان ملکوت
به تماشای تو غوغای قیامت بر خاست (1)
معنی بیت : با دیدن حالات تو که سرشار از عشق و جذبه بود ؛ فرشتگان آه و حسرت سر دادند .
توضیح : طبق بعضی از احادیث ، ملائکة آسمان برای یاری امام حسین ( علیه السلام ) آمده بودند که امام اجازه ندادند . و همچنین روایات زیادی از وجود ملائکه در کنار تربت پاک امام حسین ( علیه السلام ) حکایت دارد مثلاً : از امام صادق ( علیه السلام ) نقل است که فرمود : خداوند هفتاد هزار فرشتة ژولیده موی غبار آلود را بر قبر امام حسین ( علیه السلام ) گمارده است که هر روز بر او صلوات میفرستند و برای کسانی که به زیارت او میآیند دعا میکنند و میگویند : پروردگارا ! اینان زائران امام حسین ( علیه السلام ) هستند برای آنان این کار را انجام بده و آن کار را انجام نده ! » (2) همچنین از امام صادق ( علیه السلام ) نقل است که فرمود : « هرگاه ابا عبد الله ( علیه السلام ) را زیارت کردید سکوت را رعایت کنید مگر برای خیر ؛ بدرستیکه ملائکة حفظة شب و روز در نزد ملائکهای که در حائرند و مصافحه میکنند با ایشان ؛ ملائکهای که در حائرند به آنان جواب نمیدهند از شدّت گریستن ؛ و پیوسته مشغول گریه و زاری هستند مگر وقت زوال خورشید ( ظهر ) و وقت طلوع فجر فجر که در این دو وقت ساکت میشوند پس ملائکة حفظه منتظر میشوند تا ظهر شود و تا فجر ظاهر شود که در این دو وقت با ایشان صحبت نمایند و آنان (ملائکة حفظه ) چیزهایی از امر آسمان میپرسند ؛ و امّا بین این دو وقت ، ملائکة حائر صحبت نمیکنند و از دعا و گریستن آرام نمیگیرند (3) و نیز از آن حضرت روایت شده که : « خداوند چهار هزار فرشته به صورت ژولیده مو و غبار آلود به شکل عزاداران و مصیبت زدگان ، بر قبر امام حسین ( علیه السلام ) موکّل کرده است که بر آن حضرت میگریند از طلوع صبح تا ظهر و چون ظهر میشود چهار هزار فرشته فرود میآیند و آن چهار هزار فرشته بالا میروند پس پیوسته گریه میکنند تا طلوع صبح (4) و نقل است که حوریان بهشت چون میبینند که یکی از ملائک برای کاری، بر زمین میآید از او التماس میکنند که برای ما تسبیح و تربت امام حسین ( علیه السلام ) به عنوان هدیه بیاور . (5)
می توان گفت که در بیت « مست بگذشتی و از خلوتیان ملکوت ... » از فرشتهها به « خلوتیان ملکوت » تعبیر شده و از « گذشتن » میتوان « مردن » و با ادبتر بگوییم « شهادت » را استنباط کرد . شاید جملة « فلانی درگذشت » را بسیار شنیده باشید . « مست گذشتن » میتواند به معنای « عاشقانه از همه چیز دست شستن » باشد که مولی العارفین و سر سلسلة عاشقان ، امام حسین ( علیه السلام ) اینگونه از همه چیز گذشت ! (6)
نکتهای دیگر : طبق حدیثی از امام صادق ( علیه السلام ) وقتی امام حسین ( علیه السلام ) از مکه به سوی عراق حرکت کرد لشکرهایی از ملائکه و جنّ در حالیکه سلاحهای جنگی در دست داشتند به خدمت آن حضرت آمدند و عرضه داشتند که ما مطیعیم ، هر فرمانی که صادر بفرمایید انجام میدهیم؛ آن حضرت فرمودند که من به شما حاجت ندارم (7) . میتوان تصور کرد که این لشکریان مخفی از دیده ، شاهد جانفشانی امام حسین ( علیه السلام ) در روز عاشورا بودند و در این حسرت میسوختند که اجازة نبرد با دشمنان آن حضرت را ندارند ؛ اینجا بود که به قول حافظ : از آنان غوغای قیامت برخاست !
پانوشتها :
1- غزل 21 ، بیت 6
2- شیخ صدوق ـ ثواب الاعمال و عقاب الاعمال ، نشر اخلاق ، چاپ چهارم ، زمستان 1379 ، صفحة 187 ، حدیث 16
3- شیخ عباس قمی ـ مفاتیح الجنان ، چاپ عترت ، چاپ دوم ، 1382 ، صفحة 825
4- همان
5- همان ، صفحة 920
6- حافظ در جایی دیگر میفرماید :
« من از آن دم که وضو ساختم از چشمة عشق چار تکبیر زدم یکسره بر هرچه که هست » ( غزل 24 ، بیت 2 ) و این بیت مؤید این است که عاشق ، پاکباز است و از همه چیز خود در راه معشوق میگذرد و شاید بتوان گفت که امام حسین ( علیه السلام ) بهتربن الگوی عاشقان صادق ، در نشان دادن حقیقت عشق است .
7- آیت الله دستغیب ، عبد الحسین ـ سید الشّهداء ، انتشارات فقیه ، 1357 ، صفحة 59 ( علت اینکه امام فرمودند که به شما احتیاج ندارم این بود که خود آن حضرت اگر اراده میفرمودند میتوانستند با قدرت الهی خویش و از راه غیر عادی تمام دشمنان خویش را از بین ببرند و قدرت ایشان به انوان امام از ملائکه و جنّ کمتر نبود امّا میخواستند امور را از راه عادی انجام دهند تا سیه روی شود هرکه در او غش باشد ! )
بسم الله الرّحمن الرّحیم
خدا مرتضی پاشایی را مورد رحمت و غفران خودش قرار دهد ( برای آمرزشش صلواتی بفرستید )
ضرب المثلها و کنایات گاهی واقعاً آدم را به فکر میبرند ... مثلاً : « از کوزه برون همان تراود که دراوست » یا مثلاً « تو اول بگو با کیان زیستی / من آنگه بگویم که خود کیستی » ... البته اگرچه استثنائاتی هم وجود دارد امّا در کل حرف های صحیحی هستند این ضرب المثلها
قبل از اینکه حرف خودم را در این پست بزنم ( که در باره مرتضی پاشایی مرحوم است ) با طرح یکی دو تا سئوال نکته ای را یادآور می شوم
1- آیا هنرمند بودن ( از هر نوعش ) کمالی است ؟ و هنرمندان ( که ان شاء الله در دنیا دارای ارج و قرب و مقام پیش اهل آن هستند ) در برزخ و قیامت هم به خاطر ( صِرف ) هنرمند بودن جایگاهی دارند ؟
2- آیا عزیز بودن نزد مردم نشانه عزیز بودن نزد خداست ؟
3- در بین هنرها کدامشان از صلاح دورتر و به فساد و افساد نزدیک ترند ؟
4- چرا در مراسم تدفین مرتضی پاشایی اینهمه ... ؟
جواب سئوالاات : خدا در قرآن می فرماید انّ اکرمکم عند الله اتقیکم ( سوره حجرات ) قطعاً بهترین شما نزد خدا با تقواترین شماست ( نه هنرمندترین شما ! ) اگرچه هنرمند هم می تواند باتقواتر باشد و آنوقت عزیزتر ( نزد خدا ) هم خواهد بود و به صرف هنرمند بودن و نزد مردم عزیز بودن نزد خدا عزیز نخواهد بود و در این موضوع شکی نیست
به نظر من هنر فی حد ذاته نه خوب است نه بد ( اگر هنر را درست تعریف کنیم ) جز برخی از هنرها ( از جمله موسیقی ) که در فقه ما بعضاَ برای آن حرمت قائلند ؛ مگر برخی از انواع آن بقیه مباح هستند و مشترکه ! ... یعنی اگر برای اهداف عالی و متعالی مورد استفاده قرار گیرند خوب وگرنه بد هستند ...
مرتضی پاشایی آدم خوبی بود ( ان شاء الله ) آنگونه که می گویند از خانواده مذهبی و انقلابی هم بود و عاشق اباعبدالله ( خدا را شکر ) ولی برخی کسانی که در تشییع او شرکت کردند روحش را آزردند اگر طرفداران کسی را آینه تمام نمای وجود او بدانیم ( طبق انچه در اول عرایض آمد ) سئوال دیگری پیش میاید که مرتضی پاشایی چقدر از هنرش بهره برد ، بهره ای که در برزخ و پس از آن بدردش بخورد . البته کسی از آیندهی دیگران در برزخ و ... خبر ندارد ولی باید ترسید !
سئوال دیگر : واقعاً ایشان که اینهمه طرفدار داشت این طرفداران چندتایشان به خاطر محبّتی که به او داشته اند حاضرند برایش نماز لیلة الدّفن ( نماز وحشت ) بخوانند ؟ همینکه بگوییم « اخیش ! ... حیف بود ! ... چه اهنگهایی را اجرا کرد و ... » که برایش نان نمی شود !
تشییع جنازه ادمها هم یکی از نشانههای نوع خوب بودن انهاست . اگر افراد متّقی و مومن پشت جنازه کسی حرکت کنند ( و هر قدر تعدادشان بیشتر باشد ) نشانه خوب بودن او در دنیا و آخرت است و اگر ... بقیه اش را خودتان حدس بزنید
من اگرچه از گذاشتن عکسهای آنجوری خوشم نمی آید ولی ناچاراً یکی دو تا از این عکسها را می گذارم قضاوت با خودتان :
راستی اینها اعتقادی هم به جاودانگی روح انسان و ثواب و عقاب برزخ و قیامت دارند ؟!
حضور اینگونه افراد برای روح آن مرحوم چه لطفی دارد
بسم الله الرّحمن الرّحیم
در این مقال شرح کوتاهی بر بیتی از حافظ میآورم بیت :
خفته بر سنجاب شاهی نازنینی را چه غم
گر ز خار و خاره سازد بستر بالین ، غریب(1)
معنی بیت : کسی که عزیز است و بر بستری گرم و نرم میخوابد ( زندگی راحتی دارد ) غم غریبی که سر بر بالین خاک میگذارد ( زندگی سختی دارد ) را ندارد .
توضیح :
این بیت یاد آور ضرب المثل معروف « سواره غم پیاده را ندارد » میاندازد اگرچه شاید معنای آن در همه جا مصداق نداشته باشد یعنی خیلی از سواره ها هستند که به پیادهها کمک می کنند ( اگر سواره را همان دارا و پیاده را نادار فرض کنیم ! )
امّا نگاهی دیگر به این بیت آدم را به یاد اسیران مظلوم کربلا میاندازد؛ تعدادی زن و کودک ( به همراه امام سجاد (علیه السلام ) ) ؛ غریبانی که پس از از دست دادن عزیزترین کسان خود، در راه اسارت دژخیمان اُموی بر خار راه رفتند و در ویرانه ها خوابیدند . از امام سجاد ( علیه السلام ) سئوال شد که کجا بود که به شما بیش از جاهای دیگر سخت گذشت ؟ ایشان سه بار فرمودند « الشّام » (2)
بنا بر قولی ، اسیران کربلا را در منزلی که آنان را از گرما حفظ نمیکرد چنان که چهرههایشان پوست انداخت (3) .
قبل از ورود به دربار یزید ( لعنة الله علیه ) « ویرانة شام » جایی بود که این آزادگان حقیقی را آنجا اسکان داده بودند و در این خرابه بود که دختر سه ساله امام حسین ( علیه السلام ) ( رقیه ( سلام الله علیها ) (4) ) خواب بابایش را دید و گریه کرد و به جای غذا سر بریدة پدرش را برایش آوردند و او را به پدرش رساندند یعنی شهیدش کردند .(5)
پانوشتها :
1- غزل 14 ، بیت 3 ( در این غزل ، کلماتی مانند « زنجیر » ، « غریب » ، « شام غریبان » و « خسته و مسکین » نیز هست که شاید بتوان ربطهایی بین آنها ، با اسارت آل الله در شام غریبان کربلا پیدا کرد . )
2- محمدی اشتهاردی ، محمد ـ سوگنامة آل محمد ، انتشارات ناصر ، زمستان 79 ، صفحة 459
3- طاهر دزفولی ، محمد ـ سوگنامة کربلا ( ترجمه لهوف سید ابن طاووس ) ، انتشارات مؤمنین ، چاپ دوم 1379 ، صفحة 343
4- رقیه اسم مصغر از از ریشه « رقی » یعنی در بند و اسیر است . ( دخترک اسیر ! ) در اینکه آیا کودک سه سالهای که در خرابه شام از دنیا رفت از دختران امام حسین ( علیه السلام ) بود و یا دختر یکی از شهدای کربلا ، بحثهایی است ( برداشت از یکی از سخنرانیهای آیت الله خوشوقت )
5- محمدی اشتهاردی ، محمد ـ سوگنامة آل محمد ، انتشارات ناصر ، زمستان 79 ، صفحة 489
بسم الله الرّحمن الرّحیم
آخرین سروده حقیر در محرم 93
تقدیم به ماه منیر بنی هاشم
غوغا کردی ابالفضل !
کردی میان علقمه غوغا ... اباالفضل
شرمنده کردی آب را ... آقا ابالفضل
گفتی دلم تنگ است مولی با اجازه !
فرمود علمدارم برو امّا ... اباالفضل
پروانههای کوچک من تشنه هستند
این باغ پرپر را تویی سقّا اباالفضل
از حضرت مولی گرفتی تا اجازه
نشناختی یکباره سر از پا اباالفضل
در گوش تو وقتی در آغوشش گرفتی
فرمود : مهلاً جان من مهلا اباالفضل
باید بخوانم ان یکاد ای سرو نستوه
زیباست از بس این قد و بالا اباالفضل
تو « یا حسین » از روی لبهایت نیفتاد
از روی لبهای حسینت « یا اباالفضل »
ای زاده شیر خدا رفتی سوی آب
از گرگ دیدی پر شده صحرا اباالفضل
در انتظارت علقمه با خویش میگفت
یک لشکر خن خوار و یک تنها ابالفضل
با چشم زیبای تو با فرقت چه کردند ؟!
این گرگها ... این ابن ملجمها اباالفضل
خیس است مثل اینکه این دست بریده
برگشته ای انگار از دریا اباالفضل
ای زادهی امّ البنین آخر چه کردی
فرزند خود خوانده تو را زهرا ابالفضل
وقتی عمود خیمه ات بر خاک افتاد
زینب به ناله گفت واویلا اباالفضل
یا ابا فاضل ! ... یا باب الحوائج ... نگاهی هم به ما کن ... زیارتت را نصیب ما بفرما
بسم الله الرّحمن الرّحیم
این« مخمّس » اگرچه شاید شعر نیست و نظم است ولی اظهار محبّتی است به ابا عبد الله ( علیه السلام ) که به عشق علی اکبر امام حسین ( علیهما السلام ) از قلم این حقیر جاری شده . کاش از ما قبول کنند : ( در انتهای شعر فایل صوتی هم قرار داده شده )
علی اکبر
جان مرا قرار ... علی اکبر !
ای سرو تک سوار ... علی اکبر !
سردار جان نثار ... علی اکبر !
مست از شراب یار ... علی اکبر !
دست از طلب مدار ... علی اکبر !
خورشید محو چهره ی زیبایت
مانده است آسمان به تماشایت
مست است خاک زیر قدمهایت
لب تشنه رفته ای تو و بابایت
مانده است شرمسار علی اکبر !
ای روح و جان من مهلاً مهلا
تاب و توان من مهلاً مهلا
سرو روان من مهلاً مهلا
آمد خزان من مهلاً مهلا
ای آخرین بهار ... علی اکبر!
آئینه دار صورت پیغمبر !
ای در تو جلوگر همهی حیدر
آخر بگو چگونه کنم باور
کردند مثل غنچه تو را پرپر
این قوم نابکار علی اکبر !
ای مثل سروهای رسا قدّت
کوتاه گشته است چرا قدّت
کرده مگر عمود چه با قدّت
خوابیده ام ببین قدا قدّت
بی هوش و بی قرار ... علی اکبر !
گفتی که من ز مرگ ندارم باک
بر خاک از تو ریخته خون پاک
فرق تو را چو ماه که کرده چاک
بعد از تو پارهی تن بابا ... خاک
بر فرق روزگار علی اکبر!
ای یاس دست و پا زده در خونت
لیلای عشق بازی مجنونت
عزّت اسیر و غیرت مدیونت
بابا فدای خنده محزونت
گلخندهای ببار علی اکبر !
نور دو دیده ، نو ثمر بابا
دیدی شکسته شد کمر بابا
خون کرده داغ تو جگر بابا
خشکیده چشمهای تر بابا
از بس شد اشکبار علی اکبر !
تا چشم در جمال تو می دوزم
چون شمع زار زار میافروزم
در آتش فراق تو می سوزم
ای آفتاب ! ... رفته ای و روزم
گردیده شام تار علی اکبر !
این هم فایل صوتی شعر ( هیئت عاشقان ولایت شهرستان لنگرود ) :
.: Weblog Themes By Pichak :.