بسم الله الرّحمن الرّحیم
نکاتی در خصوص نامه رهبر معظم انقلاب به جوانان اروپا و امریکای شمالی
یکی از ویژگیهای بارز رهبر معظم انقلاب استفاده از موقعیتها و تبدیل « تهاجم دشمن » به « فرصت » است ؛ ایشان با تیزبینی خاص خود همیشه برای هر حرکت دشمن حرکت و تاکتیک مخصوصی دارند که نه تنها دشمن را از رسیدن به اهدافش مأیوس میکند بلکه « ماهیت » تلاش او را بر علیه خودش تغییر داده و چند گام به عقب میراند.
در سناریوی مضحک انتشار کاریکاتور کذایی که استکبار میخواست از آن برای تبلیغ خشونت اسلام استفاده کرده و « اسلام هراسی » را دل در غیر مسلمانان تزریق نموده و از انتشار آن در بین شهروندان خود جلوگیر کند؛ رهبر معظم انقلاب با نوشتن نامهی مشفقانه به جوانان اروپا و آمریکای شمالی ( که بیش از بقیه در معرض تبلیغات مسموم رسانه های غربی هستند ) اولاً احساسات انسانی آنان را برانگیخته و به آنان تفهیم می کنند که مسلمانان و رهبرانشان هیچگونه خصومتی با ملتها نداشته بلکه احساس نزدیکی به آنان میکنند
ثانیاً با روشنگری و رفع ابهام، از دسیسه دشمنان پرده برداشته و با نمایاندن حقیقت اسلام ، این دین مبین را بیشاز پیش محبوب دلهایی که از آن فراری است می کنند
ثالثاً این عمل باعث می شود ملّتهای تحت تهاجم رسانهای غرب در سناریهایی که در آینده بر علیه اسلام اجرا خواهد شد به همین راحتی گول رسانه های معاند را نخورند
رابعاً این عمل اتمام حجتی مشفقانه است، یعنی در آینده وقتی انسانها تاریخ را می خوانند خواهند دانست که رهبران مسلمان ( البته کسانی که مردم انان را رهبر حقیقی خود می دانند ! ) و علی الخصوص مقام معظم رهبری از هیچگونه روشنگری اعم از سخنرانی و نامه نگاری و ... فروگذار نکردهاند
خدا را به خاطر داشتن چنین رهبر فرزانه و آزادهای شاکریم
بسم الله القاسمِ الجبّارین
انّا لله و انّا الیه راجعون
لعنت بر اهانت کنندگان به ساحت قدس رسول مهربانی محمد مصطفی (صلّی الله علیه و آله )
این چند بیت تقدیم خاک پای ایشان :
قربان مظلومیت تان یا رسول الله !
شد قلبمان از غم پریشان یا رسول الله!
خواهند شد این بی حیاها، لامروتها
از کردهی شان ـ هان ـ پشیمان یا رسول الله!
تو رحمةٌ للعالمین هستی و می نازد
بر خویش با یاد تو « انسان » یا رسول الله!
بر ما تحمل کردن این داغ دشوار است
میریزد اشک از چشم، قرآن یا رسول الله!
هرچند خفّاشی جسارت کرده یا کوری
بر ساحت خورشید تابان یا رسول الله !
مهدی به ظلم ظالمان وقتی که میآید
یکباره خواهد داد پایان یا رسول الله !
اللّهمّ صلّ علی محمدٍ و آلِ محمدٍ و عجّل فرجهم و اهلک اعداءهم اجمعین مِن الاولین و الآخرین
به نام خدا
این نوشته بخشی از چیزی است که اواخر اسفند ماه سال 81 در سفر راهیان نور نوشته ام :
یک صفحه از دفتر خاطرات من :
ساعت پنج و سی و چهار دقیقه عصر روز چهارشنبه 28/12/81 است . ماشین دارد هن و هن کنان گویی سینه خیز به سمت شلمچه می رود . تابلویی که ردش کردیم 15 کیلومتر به رزن را نشان می داد فکر می کنم حدود 95 کیلومتر تا همدان مانده باشد .
من اینجا کتار این هم سفر به خواب رفته بدون اینکه توجهی به رقص نچندان موزون خط سپید وسط جاده بکنم دارم به این می اندیشم که دل بریدن چه سخت است ؛ دل بریدن از لذت زیستن . نگاه علی کوچولو یک لحظه رهایم نمی کند و ان عطر جانبخش ... راستی اگر این سفری که گرم رفتن در ان هستم اگر سفری زمینی نبود ... و حالا داشتم به سمت سرنوشت ابدیم به سرای باقی می رفتم چه حالی داشتم ... خوشحال بودم یا غمگین ...
اکر راستی راستی این اخرین سفر باشد چه ؟!
جالا میفهمم امام حسین ( علیه السلام ) چه کار بزرگی کرد ؛ از همه چیز در راه خدا گذشت آنهم دانسته و ذره ذره ! حقّا که سیّد الشّهداست ! ... و من دارم تمرین دل بریدن می کنم ... باید کمی بیشتر به جاده چشم بدوزم و تابلوهایی که مرا به شلمچه می رسانند ... الهی هب لی کمال الانقطاع الیک ...
به نام خدا
داستان کوتاه
ـ « من میخواهم زن بگیرم ، من حالیم نمیشه ... »
قلمراد خانه را گذاشته بود روی سرش ! ... هر چی هم بی بی می گفت « هیس ! ... آبرومون رفت ... آرام تر ... » گوش قلمراد بدهکار نبود :
- چی چی هیس بی بی !! ... مگه من چیمِ ... گفتین برو اجباری ، رفتم ! ... گفتین برو سرکار گفتم چشم ! ... گفتین الاغ بخر خریدم ... دیگه چی مرگمه که زن نگیرم !؟ ... همین گل بانو ...
بی بی حرفش را قطع کرد :
- هیس ... یواش تر می شنوند ! ...
- خوب بشنوند ! ... اصلاً من می خواهم بشنوند ! ... کی از من بهتر ... خیلی دلشون بخواد ! ... توی همین ده کی پیدا می شه مثل من تیپ بزنه ؟! ... اصلاً کی میاد از اینا زن بگیره ؟! ...
مش رسول ( پدر قلمرا ) نشسته بود و با عصبانیت هی زیر لب می گفت « لا اله الّا الله ... »
- آخرین حرف من اینه : یا گل بانو یا هیچ کس ... اگر هم خواستین توی ده همه پرسی بزارین ببینین من به درد گل بانو می خورم یا نه ؟!
- چی چی پرسی ؟!
- همه پرسی ! ... یعنی از همه رأی میگیریم که بدونیم نظر بقیه چیه !!
مش رسول ناگهان کفری شد ... او که در صبر و متانت بسیار، معروف بود؛ مثل اینکه در کله اش باروت ریخته باشند و حالا آتشش بزنند چنان از جایش پرید و به طرف قلمراد رفت که بی بی هم متوجه نشد کی به قلمراد رسیده ... شترق خواباند توی صورت قلمراد ! ... از همانجا گرفت او را پرت کرد در حیاط ...
- برو گمشو گاوها رو از طویله بردار برو صحرا ... چه غلط ها ! ... می خواد واسه من چی چی پرسی بذاره ! ... این غلطها واسه تو نیومده ... می خوای همین دوزار سی شی آبروی مرا هم ببری !! ....
.................................................................................................
سه سال بعد بی بی، دختر مش ممدلی چاربدار را برای قلمراد گرفت و الآن با 4 تا بچه دارند به خیری و خوشی زندگی می کنند . گل بانو هم گاهی سوار بر مازراتی که آقای دکتر برایش خریده سری به دهشان می زند و احوالی هم از بی بی می گیرد ...
بسم الله الرّحمن الرّحیم
تقدیم به مولی الموحدین یعسوب دین، امیر المؤمنین ( علیه السلام )
من آن شمعم که در دل سوز عشقی آتشین دارم
به چشمان اشک خون از شوق یاری نازنین دارم
عسل گر میچکد از خامهام جای تعجّب نیست
که همچون نی به دل شیرینی از یعسوب دین دارم
خریدم مهر او را میفروشم فخر بر عالم
که هرچه دارم از لطف امیرالمومنین دارم
به اینکه دست لرزان مرا با مهر می گیرد
به اینکه می زند لبخند بر رویم یقین دارم
من از دنیا و مافیها بریدم رو به او کردم
چو او مولاست کی حاجت به ناز آن و این دارم
شهادت می دهم او جنت المأواست او « عشق » است
به او ـ هرچند پستم ـ اعتقادی راستین دارم
بسم الله الرّحمن الرّحیم
این چند بیت اگرچه ناقص و دست و پا شکسته است ولی به عشق امیرالمومنین ( علیه السلام ) سروده شده :
تو ای مرد تنهای تنها علی !
مسیحا تر از هر مسیحا علی !
جهان کوه و من چشمهای کوچکم
که دارد به سر شوق دریا علی!
من و ترک عشق تو ؟! ... هیهات ! ... نه !
دروغ است ! ... حاشا و کلّا علی !
اگر رخصت عرض حاجت دهی
تو را از تو دارم تمنّا علی !
چنان خاک بر پایت افتادهایم
بگیری مگر دست ما را علی !
زیاد است لطف تو ... ما را ز یاد
مبر ـ لطف کن ـ جان زهرا ، علی!
به نام خدا
زمستان است
لاشخورها به امید بهار
در شوره زارها استخوان می کارند
ابرها
سردشان است
به هم فشردهاند
دستهایشان زیر بغل کِرِخ زده است
امّا بزور هم شده لبخند می زنند
در این صحرا
مسافرانی گم شده اند
آب کجاست ؟
سرها را که بالا بگیری
جز تعدادی لاشخور نخواهی دید
لاشخورهایی که
مسافران را
استخوانهای پیچیده در گوشت می بینند
و دوست دارند
مرگ دهان باز کند و آنها هرچه زودتر به استخوانهایشان برسند !
این صحرا هیچگاه تنها نیست
خارو خاشاکی که با پای طوفان
کویرهای مجاور را درنوردیدهاند
در قلب این صحرا اطراق می کنند
انگار
در سایه ساری گریزان
زخم عمیق و موهومی از یک گنج چشمک می زند
و ...
بانوی آفتاب ... بانوی آب
شولایی از ابر
قامت زلالش را پوشانده
اینجا چشمها هرزه اند
چشم باد
چشم خار
چشم مسافران
و چشم لاشخورها ...
مخصوصاً لاشخورها که موهایشان .. آبروهایشان ریخته ...
به نام خدا
من آن کلاغ آخر قصهای هستم که با « یکی بود یکی نبود » شروع میشود
من
هیچگاه راه خانهام را پیدا نمی کنم
مردم فکر می کنند کبوترم
از بس می نشینم
و به پنجره فولاد خیره میشوم
قصه من به سر نمی رسد
همانگونه که غصهام !
شاعرها همه کبوتر بازند !
کسی « کلاغ پر » بازی نمی کند !
گنجشکها هم که دو مثقال گوشت ندارند تا تیری حرامشان کنی !
من
نقش کلاغ را خوب بازی می کنم !
امّا می ترسم
قارقار کنم
اینجا
کسی اعصاب ندارد
سنگ مفت است و کلاغ هم بی ارزش
تنها تو هستی که اهوها داستان مهربانیت را در بوق و کرنا کرده اند
این را نقاره زنهای حرم می گویند
و تو ابائی نداری از اینکه سگها
این نجس العینها را هم بنوازی
آب که هست !
می شود دستها را شست و جور دیگر دید
آنگونه که تو می نگری
بگذار دستت را ببوسم و ببویمت
حاجت بزرگی نیست علی بن موسی الرّضا المرتضی
و من می دانم که تو می دانی که حاجتم بزرگ نیست
قار قار !!
بسم ربّ الحسین
شرح بیتی از حافظ :
قد خمیدة ما سهلت نماید امّا
بر چشم دشمنان تیر از این کمان توان زد (1)
این بیت حافظ میتواند اشارهای به حماسهای باشد که حضرت زینب ( سلام الله علیها ) با قد خمیدة از فراق عزیزانش در معیت امام زمان خویش ، حضرت امام سجاد ( علیه السلام ) آفرید .
یزید ملعون ( و دار و دستة جنایتکارش) مست از غرورِ پیروزی ظاهری، فکر میکرد با کشتن امام حسین ( علیه السلام ) کار تمام شده ؛ به دستور او ، کاروان اسیران کربلا ـ یعنی تعدادی زن و بچه ( و تنها یک مرد ) ـ را با سرافرازی در کوچه و بازارِ شهرهای مسلمین ، گرداندند و به مقر حکمت آوردند ؛ تا توانستند بر آنان سخت گرفتند ، طعنه زدند و تازیانه .
یزید ( لعنت خدا بر او باد ) در بزم شرابش شعرهای آنچنانی خواند ؛ اشعاری بدین مضمون : « ای کاش پدران من که در جنگ بدر کشته شدند ، اینک فریاد قبیلة خزرج را در جنگ احد از تیزی نیزه و برش شمشیر شاهد بودند . آنگاه هلهله و شادی پرداخته و به من میگفتند : دست مریزاد ای یزید ! ما امروز بزرگان این قوم را کشتیم و انتقام روز بدر را گرفتیم . بنی هاشم به نام دین با سلطنت بازی کردند و گرنه نه خبری از غیب آمده و نه وحیی نازل شده است . اگر من از فرزندان احمد انتقام نگیرم از نسل خندف نخواهم بود . » غافل از اینکه این قافلة جامانده از کربلا، درس آموختگان مکتب حسینند ؛ مخصوصاً شیر زنی مانند حضرت زینب ( سلام الله علیها ) که با خطابه های آتشین خویش طومار حکومت یزیدیان را در هم میپیچد . و با قدی خمیده امّا سری بالا به دیدار تن بی سر برادر شتافت
این بیت می خواهد بگوید : شاید باور نکنید امّا ما ، با همین قد خمیده توانایی انجام وظیفه را داریم و به سرمنزل مقصود میرسیم ... و رسیدند ... آنگونه که چشم دشمن نابکار کور گردید و شد آنچه شد .
پانوشتها :
1- غزل 154 ، بیت 3
2- علامه سید محسن عاملی ـ امام حسن و امام حسین « علیهما السلام » ، صفحة 269
به نام خدا
روز دانشجو در کنار رئیس جمهور محترم بر افراد حقیقی و حقوقی ذیل مبارک باد :
آقای خاتمی ، آقای بوش ! ، خانم رایس ! ، روزنامه توفیق ! ، گلآقا ! ، شیرعلی قصاب ( نوه اش دو سال اینده بدون کنکور میخواهد برود دانشگاه ! ) ، مشتی ممدلی ( یک زمانی سرویس برخی از اعزاء دانشجو را بر عهده داشته ! ) اصغرآقا لواشکی ( این دانشجوهای محترم و محترمه وقتی بچه بودند از کی لواشک می خریدند ؟! ) حزب کارگزاران و حزب کارنگزاران و البته بر دانشجویان و تشکّلهای دانشجویی چه آنهایی که توانستند در مراسم بزرگداشت روز دانشجو شرکت کنند چه آنهایی که نتوانستند چه آنهایی که آنها را نگذاشتند شرکت کنند
علی الخصوص به سردمداران فوق عزیز دانشگاه آزاد و مخصوصاً دانشجویانی که هنوز به این دانشگاه بدهکارند فوق مبارک باد!
چند نکته : این روزها به مناسبت روز دانشجو برخی اینگونه القاء می کنند که :
1-اصولگرایی مساوی با تحجّر
2- «جنبش دانشجویی » مساوی با اصلاح طلبی
3- جنبش دانشجویی یعنی تقابل با نظام
4- جنبش دانشجویی یعنی دعوا و جرّ و بحث و لنگه کفش !
5-دانشجو که برای درس خواندن نمی رود دانشگاه، اینهمه کار توی دانشگاه ریخته، مخصوصاً برای دخترخانمهای دانشجو ... ( ایش ! ... بدم میاد از این اُمّل بازیا ! ... دانشجو اومده به مقاسد والای خودش برسه دیگه .... درس رو که بخونی نخونی واحده پاس می شه !! )
6- اعتدال هم یعنی معتدل باشیم ... معتدل هم یعنی آنچه خودمان تعریف کنیم ... دو دوتا می شود هرچه خودمان بگوییم ... حالا اگر روزی روزگاری گفتیم چهار تا فبه المراد ... حق به جانب ماست و اگر هم نگفتیم چه فرقی با تفاوت دارد نگفتیم دیگر !
از گذاشتن برخی عکسهای برخی مراسمهای بزرگداشت برخی دانشجویان هم معذوریم ( می ترسیم طبق قانون و به خاطر « جریحه دار کردن عفت عمومی » بیایند سراغمان و راهی هلفدونی مان کنند )
آخر از همه روز دانشجو بر گشت ارشاد نیز مبارک باد ( مخصوص ! )
باقی بقای دانشجویان عزیز
تا سال بعد : بای !
.: Weblog Themes By Pichak :.