به نام خالق هستی
با عزّت و سرفراز باید آمد
چون موج در اهتزاز باید آمد
من قطرهای از خروش ملّت هستم
می آیم چونکه باز باید آمد
همه با هم در راهپیمایی22بهمن شرکت میکنیم
چون به رهبرمان عشق میورزیم و کشورمان را دوست داریم
بسم الله النّور
ایّام شهادت مظلومانه بیبی دو عالم زهرای مرضیه ( سلام الله علیها) تسلیت باد
شب نگاه خویش را باور نداشت
اشک و آه خویش را باور نداشت
: آه یعنی این همان آلاله است!؟
این همان شببوی هجده ساله است!؟
این همان یاس سیه پوش من است !؟
این همان فریاد خاموش من است !؟
قیر شد شب داد زد ناگاه : نه!
این همان یاس است یعنی !؟ ... آه نه !!
پس چرا اینگونه آرام است ... آه
اشک من آخر چرا رام است !؟ ... آه !
باد خود را پیش او گُم میکند
خاک از رویش تیمم میکند
سوخت آتش را تماماً عشق او
آب میگیرد ز چشمانش وضو
آه نه !! ... امکان ندارد ... وای وای
دستهایش جان ندارد ... وای وای
عشق زیر پای او پژمرده است
صورتش انگار سیلی خورده است
بشکند دستش کدامین بت پرست
اینچنین پهلوی این گل را شکست
آه بر این تن که بر او شب گریست
لکه های بوسه شلاق کیست
تاریخ سرودن : 72/9/8
زینالعابدین آذرارجمند لنگرودی
« کسی که بغضش را، تکه تکه خورده »
مثنوی غزی
تقدیم به جانبازان شیمیایی
نداشت قلب تبر ، عشق را نمیفهمید
« بهار » ، « بار دگر عشق » را نمیفهمید
سفر به خلوت سبز درختها نکنید
اگر که مثل تبر عشق را نمیفهمید!
اگر به پیچکها شک کنید در این باغ
شما توکّل بر عشق را نمیفهمید !
چو سرو باید لبریز ایستادن بود
نشستهاید ؟! مگر عشق را نمی فهمید ؟!
به سوی آبیها تا شبیه رودی سبز
نکردهاید سفر ، عشق را نمی فهمی
کسی به نالةآتش، سپرده گوش اینجا !؟
پر از سکوت، کسی میکند خروش اینجا
یکی شبانه ز نرگس، سراغ می گیرد
شبیه لاله تنش، بوی داغ می گیرد
چه ناکجای غریبی است آسمان، بی عشق !
نگو! که خواهد پوسید دستمان بی عشق
و این منم که خزان را چو برگ زیستهام
ز زندگی چه بگویم که مرگ زیستهام
کسی که خود را یکباره حیف کرد ، منم
کسی که در خود پوسید و کیف کرد ، منم
کسی که هیچ به آیینه ها، نگاه نکرد
ز توبه کردن خود، توبه هیچ گاه، نکرد
کسی که از سخن خویش یکه خورد، منم
کسی که بغضش را، تکه تکه خورد، منم
کسی که در گذر بادهای دیوانه
نشست و گیسو افشاند، مست بر شانه
کسی که شُست، به یکباره، دست از دل خویش
میان طوفان، طرفی نبست، از دل خویش
کسی که هیچ، دریغش نیامد، از لب تیغ
برای خاطر عشق ، از جنون، نکرد دریغ
کسی که عمری، لبخند زد، برای خدا
چو نی به دست خویش، بند زد برای خدا
کسی که مبهوت از عطر سیب مانده ، منم
کسی که پیش خودش هم غریب مانده منم !
شبی مخاطب والشمس، کرده ام خود را
شبیه آیینه لمس کرده ام خود را
چو من ز خویش عیادت نکرده است کسی
چنین چو من به خود عادت نکرده است کسی
چه میکنم ؟ هیچ ... از درد ناله، شب تا صبح
چه میشوم ؟ از سرفه مچاله شب تا صبح
منم که تاولهایم هنوز میخندند
به خنده لب را وا میکنند و میبندند !
دگر اگرچه برایم نمانده حوصلهای
نمی کنم ولی از دردهای خود گلهای
چفیة من تصویر گنج و رنج من است
که یادگاری از کربلای پنج من است
چفیهام او را گرچه غش نمیگیرد
و مثل من هرگز سرفهاش نمیگیرد
غمی غریب ولی در نگاه او جاریست
همیشه رود کبودی از آه او جاریست
چفیهی من وقتی که شیمیایی شد
در آرزوی شهادت کمی هوایی شد
ولی هنوز نفس می کشد و منتظر است
به دور خویش قفس می کشد و منتظر است
خدا کند ، نکند صبر او حرام شود
وکار اینهمه لبخند من تمام شود ...
زینالعابدین آذرارجمند لنگرودی
بسم ربّ الشّهداء
از جور خزان درد کشیده بلبل
وز هجر و فراق زخم دیده بلبل
خوابیده ای آرام ... چنانکه انگار
بر بستری از گل آرمیده بلبل
#زین_العابدین_آذرارجمند_لنگرودی
عکس :
معلم شهید قاسم آذرارجمند برادرش سردار شهید حاج محمود آذرارجمند را میبوسد
بسم ربّ الحسین
غزلی عاشورایی _ محرم 97
غوطه در آب ندامت بخورم خوب شوم
قدری از جام محبّت بخورم خوب شوم
نوکرانت همه مجذوب و همه واله و مست
این میان قدری حسرت بخورم خوب شوم
آهنی زنگ زده هستم و در کوره عشق
آه اگر خوب حرارت بخورم خوب شوم
کردهام مشق گناه از بس تنها وقتی
سینه ام پاره شود ... خط بخورم خوب شوم
مدتی هست که دور از جان حالم خوش نیست
آمدم چایی هیئت بخورم خوب شوم
من مریض رخ زیبای تو هستم آقا
قرص خود را سر فرصت بخورم خوب شوم
شوری اشک غمت گر که به کامم برسد
جرعهای از این شربت بخورم خوب شوم
صورتم خیس اگرچه شده از اشک ولی
موقع سینه دو تا لت بخورم خوب شوم !
یا نگاهی به من از روی تأسف بکنی
اندکی شرم و خجالت بخورم خوب شوم
به در خیمه ات آقا چه ز حُر کم دارم
لقمهای توبه ز دستت بخورم خوب شوم !
#زین_العابدین_آذرارجمند_لنگرودی
بسم الله الرّحمن الرّحیم
آدم درد را به که بگوید !؟
گاهی برخی دردها هستند که به « شخص » برمیگردند و فرد خاصی از چیز خاصی ـ حالا جسمی، روحی و روانی، مادی و ... ـ رنج می برد که به دنبال رفع و بر طرف کردن آن میرود ( و البته برخی هم نمی روند !)
گاهی برخی از دردها عده خاصی ( مثلاً خانواده و یا فامیل ) را درگیر میکنند ( از آوردن مصادیق میگذرم )
امّا گاهی برخی از دردها به جامعه و آحاد اعضای آن برمیگردد و آینده آن را تباه میکند و گاهی از همین نوع درد، دردی است که کسی حسّش هم نمیکند و فریادی نمیزند و برای رفع و رجوع آن کاری هم قرار نیست انجام شود
از این نوع دردها یکیش خوره ای است که در نظام آموزشی و اموزش و پرورش ما افتاده
دولت که صفت تدبیر و امید را هم با یدک کش به دنبال خود میکشد فقط و فقط به دنبال کم کردن تعداد نان خور و کوچک کردن نان است !!
به ادارات آموزش و پرورش ابلاغ شده که تا حد ممکن، ساعت اضافه کار به هیچ کس داده نشود اگرچه شده معلم ریاضی برود و پیام آسمانی درس دهد در همین راستا تمام معهاونان و مدیران باید ساعاتی از تدریس را به عهده بگیرند اگرچه با رشته تخصیلی آنان مطابق نباشد ( امسال تا دوازده ساعت رسیده ! یعنی مدیر و ناظم محترم در پنج روز کاری مدرسه ( مثلاً دبیرستان اول ) 12 ساعت تدریس داشته باشند ) همکار مدیری دارم که رشنه تحصیلیش دینی و عربی است و باید 12 ساعت دینی و یا قرآن و یا عربی درس دهد
در تصمیم گیریی که چند سال پیش در آموزش و پرورش اتفاق افتاد ( به اصل آن کار ندارم و از نقد آن میگذرم ـ که مثلاً بدون آماده کردن زیرساختهای آموزش پیشرفته از معلم میخواهند روش تدریسی که در آموزش و پرورشهای برخی کشورهای غربی است را پیاده کند ـ ) روش تدریسها به همراه شکل کتابها بسیار تغییر کرد و کلاسهای ضمن خدمت زیادی گذاشته شد که معلّمها با چگونگی فرایند تدریس این کتب جدید آشنا شوند، مخصوصاً با تغییر پایه های تدریس که ابتدایی شش کلاس شد و ... حالا مدیری را در نظر بگیرید که 20 سال است مدیریت کرده و خبری از تعویض کتابها ندارد و کلاسی هم ننشسته و دوره ضمن خدمتی هم ندیده و از او میخواهند مثلاً عربی پایه نهم را تدریس کند خوب کور هم ببیند می فهمد که این وسط ضرر را دانش آموزان میکنند
از طرف دیگر فرض کنید این مدیر محترم در حال تدریس است که تلفن دفتر به صدا در میآید و یا اولیای یکی از دانش اموزان ( یا چند تا با هم ! ) برای پیگیری مسائل درسی و یا اخلاقی فرزندشان به مدرسه مراجعه کرده اند، وسط ضرب زیدٌ باید بچه ها صبر کنند مدیر برود و برگردد ( این رفتن و برگشتن چقدر هم طول می کشد با کرام الکاتبین است )
و یا اصلاً اینها هیچ، بعد از تمام شدن مراسم صبح گاه تا سر و سامان یافتن همه کلاسها و سر کلاس رفتن همه معلمها چقدر زمان نیاز هست !؟ خوب مدیر اگر معلّم باشد باید در اولین لحظات شروع کلاس در کلاس حاضر شود و اگر بخواهد به کار مدیریتی خودش بپردازد کلاسی که آن روز باید در ان تدریس کند چه میشود !؟ حالا با سر و صدا و بی نظمی این کلاس که مخلّ شروع شدن درست کلاسهای مجاور میشود کار نداریم؛ تاوان دقایقی که معلم ( مدیر محترم ) سر کلاس نیست را چه کسی می دهد ( روزی پنج دقیقه در طول سال چند دقیقه میشود !؟ )
من دو سال دیگر به جرگه بازنشستگان خواهم پیوست و در بسیاری از سالهای تدریسم با خودم فکر میکردم : یعنی کسانی که برای آموزش و پرورش تصمیم میگیرند از چه نوع و جنسی هستند آیا فرهنگی هستند!؟ آیا تا حالا دو ساعت درس دادهاند و کلاً تا حالا پا در کلاسی گذاشته اند !؟ آینده این دانش اموزان فلک زده که الآن گرمشان است و ـ بلا نسبت خیلی هایشان ـ خیلیهایشان اصلاً برایشان مهم نیست در کلاس چه گفته شود و چه گفته نشود و چه بسا اگر هیچ گاه هم معلّمی سر کلاس نیاید ککشان هم نمی گزد هیچ، که خوشحال هم میشوند چه میشود !!؟
پارسال در مدرسه ای 6 ساعت دینی و عربی و قرآن برداشته بودم مدیر محترم زنگ زد و درخواست کرد همه ساعات را عربی درس دهم از علّت پرسیدم گفت : "معلم مازادی در ریاضی داشتند که فرستاده اند دینی و عربی درس دهد و با خودم گفتم که عربی درس پایه است اگر دانش آموز، آن را نفهمد در آینده مشکل پیدا میکند !! " ( باز باید به این مدیر آفرین گفت که فکر آینده دانش آموزان است )
ولی سئوال : ورزش ، هنر، قرآن، سبک زندگی، آمادگی دفاعی و امثال آنها درس نیستند ( و تخصص نمی خواهند !؟ ) که مدیر مجبور است گاهی بدون اینکه در انها مهارتی داشته باشد آن را تدریس کند !!؟
یاد مرحوم شریعتی افتادم و اسم یکی از کتابهایش « پدر، مادر! ما متهمیم !! »
آی وزیر، وکیل ، نماینده، مدیر آموزش و پرورش استان و رئیس و ... الخ ! شما متهمید اگر آینده این بچه ها برایتان مهم است این چه سیاستی است !!
آخر نوشت : شاید کتاب موخوره عزیز نستین ( نویسنده ترک ) را خوانده باشید ( که مهران مدیری در مرد هزار چهره، آنجا که فرد مورد نظر لیست خرید را به عنوان شعر میخواند را از آن کتاب برداشت کرده )
در قسمتی از داستان میخوانیم : عده ای در حال انتشار کتابی هستند که وعده کرده اند فلان تاریخ در کتابفروشی ها باشد و به دست مردم برسد؛ سخت مشغول حروفچینی هستند ( چون موعد فرداست ) که حرف « ب » ( مثلاً ) تمام میشود وقتی از صاحب انتشاراتی تقاضای حرف « ب » میکنند به آنها میگوید جای آن « پ » بگذارند !! و در جواب تعجّب آنها میگوید : " چه اهمیتی دارد، کسی که این کتاب را نمی خواند حالا جای «ب » « پ » باشد !!" ... و آنها بعد وقتی حرف واو کم میاید جایش کاف میگذارند و ... الی آخر !!
یک ضرب المثل چینی می گوید : " اگر فقط چکش داشته باشی همه چیز را به شکل میخ میبینی " و من مانده ام در دست تصمیم گیران دولتی نظام اموزش و پرورش ما چه چکشی است
و نمی دانم چه موخوره ای در نظام آموزش و پرورش ما افتاده که هدف تنها و تنها این است که ساعات تدریس پر شوند و هیچ اضافه کاریی داده نشود همین .
به نام خدا
فایل تصویری شعر خوانی حقیر در هیئت عاشقان ولایت شهرستان لنگرود :
در مورد آیت الله بهجت
روی آدرس بالا کلیک کنید
به نام خدا
ای آنکه نیست از تو در عالم کریمتر
از بیم توست چشمهی چشم جحیم، تر
شهر فراق، کوی تمنّا، پلاک عشق
حیران شدی ؟ ... نشانی از این مستقیمتر !؟
بی دست و پا، فلک زده ، بیمار و دادخواه
حال که هست از حال من وخیم تر
میبینی و به رویم هرگز نیاوری
ای یار با وفای من از تو حلیمتر !؟
بر این کویر خشکِ عظیم البلای من
لطف تو از ترنم باران عظیم تر
جان می ستانی از من و جانانه می دهی
دلدار دیده دیده ای از تو کریم تر
با من اگر تو یک کلمه حرف میزدی
من می شدم ز حضرت موسی کلیمتر
بین من و تو رابطه عاشقانه ایست
از داستان خلقت آدم قدیم تر
دوزخ ز آه سینه من شعله ور شود
از آتش فراق، عذابی الیم تر !؟
حبل المتین من شده یک تار موی تو
هان باعث تمسّکی از این ضخیمتر
شبها که ماه با تو مناجات می کند
از اشک میشود پر و بال نسیم، تر
زین العابدین آذرارجمند
به نام خدا
شعریست تقدیم به پرستاران حقیقی، همسران صبور جانبازان عزیر
مرا شرمنده خود کرده دلداری که من دارم
نداند جز وفاداری، وفاداری که من دارم
تنش نازکتر است از برگ گل هرچند، بر دوشش
بدون مزد و منت می کشد باری که من دارم
شده از دستهای نازنینش خستگی خسته
به زینب اقتدا کرده پرستاری که من دارم
بهشتم نقد : قصرم خانه ... حور العین مرا همسر
بلی از زندگی این است پنداری که من دارم
اسیر زخم هستم گرچه سر تا پا ولی عمریست
شده انکار درد و رنج و غم، کاری که من دارم
@simorghha
به نام خدا
فتنه !
دیروز
دهقان فداکار
پیراهنش را به یتیمی بخشید
و رخ در نقاب خاک کشید
مدتهای مدیدی است سوت قطاری در خواب پلی نمی پیچد
چوپان دروغگو
دیگر
با گرگها اُخت شده!
من نمی دانستم
برای گرم شدن باید
بانکها را به آتش کشید!
امّا کوکب خانم
دیگر پیر شده
چیزی که با خودش هر گز نمی گوید این است که « عبّاس یعنی دیگر بر نخواهد گشت »
امروز موضوع انشا این بود « از مفقودالاثر چه می دانید!؟ »
حسنک کجایی؟!
دیر وقت است
آن مرد هنوز نیامده!
باران هم با ما قهر است!
شالیها منتظرند
و دهقانها هم!
برنج
به رنج ما گریه می کند
و من فکر می کنم
همهاش تقصیر گناه است
و دروغ
دروغی که سیاستبازان آن را مثل آدامس نشخوار می کنند
و بوی تعفنش در دهان هر کسی که از ننه اش قهر کرده است میپیچد
و فرقی با تفاوت ندارد
سیگار فروش باشی یا بغال ... باید در باره نرخ تورم اظهار نظر کنی
و باید
ماسک به دهان بزنی تا هوای آلوده اطرافت مخت را شست و شو ندهد
فتنه ای در راه است !؟
نه
فتنه خیلی وقت است رسیده و اطراق کرده
صحّت خواب !!!
.: Weblog Themes By Pichak :.