بسم الله الرّحمن الرّحیم
چند تصویر از کربلا :
ذوالجناح
اگرچه یال او در خون نشسته است
اگرچه تشنه و غمگین و خسته است
چنان در خاک و خون می تازد این اسب
که دست باد را از پشت بسته است !
رقیه ( سلام الله علیها )
نگاهی شد خراب یک خرابه
شبی آشفت خواب یک خرابه
میان دستهای کوچک عشق
سری شد آفتاب یک خرابه
زینب ( سلام الله علیها ) به امام حسین ( علیه السلام )
مرا پروانهها گر میشناسند
تو را گلهای پرپر میشناسند
تو آنسان آشنا هستی که حتی
تو را از عشق بهتر میشناسند!
اباالفضل العباس ( علیه السلام ) به امام حسین ( علیه السلام )
من معتکف گوشه لبخند توأم
عمریست که چون نسیم در بند توأم
ای خون خدا به دستهایم سوگند
پابند تو پابند تو پابند توأم
بسم ربّ الحسین
نیزه
خورشید جلوه کرد سرِ نیزه
ناگاه داغ شد خبرِ نیزه
آغوش باز کرد گلویی سرخ
بر بوسههای گرم سرِ نیزه
کم مانده بود در زیر این بار
یکباره بشکند کمرِ نیزه !
در چشمهای آبی سر حتّی
انگار مانده بود اثرِ نیزه
حسی غریب از خشمی خونین
افتاده بود در گذرِ نیزه
یک سر در آن میانه همه دیدند
کرده است خویش را سپرِ نیزه !
قبل از غروب سوخته بود انگار
از سوز شرم بیشترِ نیزه
بسم ربّ الحسین ( علیه السلام)
تقدیم به لحظات آخر امام حسین ( علیه السلام ) ( به امید اینکه خداوند ما را از عزاداران واقعی ایشان محسوب بفرماید )
داستان خنجر
از حال خود نداشت خبر، خنجر
آمد به دستبوسیِ سر ، خنجر
وقتی برید حلق پسر را تیر
افتاد بر گلوی پدر ، خنجر !
میمرد انتظار ، بر این رگها
خود را نمی کشید اگر خنجر
بر خود نهیب زد : اسمائیل است
بر این گلو ندارد اثر ، خنجر
بشتاب ، آبرویت را لطفاً
با دست خویش بیش مبر ، خنجر!!
انّا اعطیناک الکوثر را خواند ...
صلّ لربّکَ وانحر ... خنجر !!
خود را عقب کشید ، خدایا ، نه !!
تاب وتوان نداشت دگر ، خنجر
چیزی شبیه آه خدا چون سیل
انگار موج می زد بر خنجر
از چشمهای خود اکنون می ریخت
همراه اشک ، خون جگر ، خنجر
شک نیست حال فرصت اگر می یافت
می زد به قلب خود خنجر ، خنجر !!
( دوستان دقت بفرمایند شاعر به خاطر مضمون گاهی بی اختیار شده ! ؛ باید این بیتها را طوری بخوانند که وزن به هم نخورد )
سم ربّ الحسین ( علیه السّلام )
این غزل تقدیم به اباعبدالله الحسین است به خاطر برادر باوفایش ابالفضل العبّاس ؛ بابَ الحسین ( علیهما السلام )
دستی که حال و روزش یک ادعا نبود
پایی که – آه – دیگر انگار پا نبود
چشمی که تیر را در آغوش می فشرد
امَا هنوز این همة ماجرا نبود
فرقی نمی کند که سپر داشت یا نداشت
یا عکس شیر بر علمش بود یا نبود
دریای خون گرفته ای از اسب و نیزه را
انگار هیچکس بجز او ناخدا نبود
دندان خشم بر بند مشک می فشرد
باید رسید ... راهی تا خیمه ها نبود
این آب بود یا خون چشمهای او ؟!
بر خود نهیب زد جای اعتنا نبود
می آمد و هنوز به تن بوی آب داشت
آری چو مشک زخمی خود بی وفا نبود
...
سم می شکافت بر خاکی لاله گون شده
اسبی که گریه اش دیگر بی صدا نبود !
آنروز عصر حتی انگار باد نیز
با یال خون گرفته او آشنا نبود
...
سر می برید اکنون خورشید را غروب
ایکاش این دلاور دستش جدا نبود
به نام خداوند شهیدان
تقدیم به امام حسین ( علیه السلام ) به خاطر غنچه پرپر شده اش علی اصغر ( علیه السلام )
آسمان شکافت در مسیر تیر ؛ بوی خون گرفت دیدگان مرد
بغض پاره شد در گلوی طفل ؛ آب جان سپرد بر زبان مرد
دست غنچه ای چند ماهه را گردنی غریب دور خود گرفت
بوسه های گرم - گرچه تشنه بود - تند تند ریخت از لبان مرد
آخرین امید بال بال زد ؛ آخرین نگاه زیر ابر ماند
آن غروب تلخ شب نیامده ، بی ستاره شد آسمان مرد
رقص گرگها ... یک غزال سبز ... بزم نیزه بود دشت سوخته
گاه مرد شد میزبان زخم ؛ گاه زخم شد میهمان مرد !!
اسب خسته ای بی سوار شد زیر یک هجوم چند خیمه سوخت
ایستاده بود پابرهنه باد ؛ در مقابل کودکان مرد
خاک ناله کرد ، آسمان گریست ؛ دست تیغها خون گرفته بود
آخر همین لحظه های سرخ ؛ تازه شد شروع داستان مرد
بسم ربّ الحسین (علیه السلام )
به عشقِ غنچة شش ماهه و مظلوم اباعبدالله الحسین ( علیهما السلام ) :
کبوتری کوچک
شب است و خالی ماندهاست بستریکوچک
ز هجم سبز و تبآلود پیکری کوچک
سوار ، وارث خورشید ، پیش میآمد
بروی دستش قنداق اکبری کوچک
ز هر کرانه دو صد تیر بال در آورد
که بوسه ای بستاند ز حنجری کوچک
چه کرده بود مگر ؟ یک گلو و اینهمه تیر؟!
برای حلقش بس بود خنجری کوچک
و ظلم یعنی این : یک سیاه دل میخواست
که روی شانة خود خم شود سری کوچک
فرشته ها با حسرت نگاه میکردند
به عشقبازی خونین دلبری کوچک
و خاک شد غرق بوی بال بال زدن
زخون گرم گلوی کبوتری کوچک
دو دست با هم بر خاک سجده آوردند
یکی بزرگ و توانمند و دیگری کوچک
غلاف تشنة شمشیر ایستاد و نشاند
کنار خیمه نهال صنوبری کوچک
برای آنکه عطش از خجالت آب شود
از آسمان آوردند ساغری کوچک
دوباره بر دل من عکس بال افتاده است
ز سینه ام باید وا شود دری کوچک
به نام خدا
تقدیم به یک دوست :
سوی من گر دل بی رحم تو مایل بشود
سگ زنجیری غم از دل من ول بشود !!
سعی کردم به طواف تو ، زدی سنگ به من !
بکشم زار ، مگر حج تو کامل بشود !
عاشق دیدن جان کندن من هستی و باش
پُر نمانده است که مقصود تو حاصل بشود
خنده بر گریه من می کنی و باکت نیست
که ز خون جگرم خاک درت گل بشود !!
آه ابلیس چنان بید به خود می لرزد
که مبادا به دل سنگ تو نازل بشود !!
لب تو جام می و چشم تو کندوی عسل
زین همه ، قسمت من زهر هلاهل بشود ؟!
عن قریب است که با خوردن خون دل من
جان من ! روزة یک عمر تو باطل بشود !!
تیغ مژگان تو و سینة آزرده من ...
باعث حیرت ارباب مقاتل بشود !!
به من دل شده - با اینهمه - حق خواهد داد
هرکه یکبار به دیدار تو نائل بشود !!
باقی بقایت
به نام خداوند شهیدان و راستگویان
یک کار قدیمی در استقبال فرا رسیدن ماه خون و قیام ، محرم الحرام :
تصمیم
وقتی پر از تماشا می مانم
مثل همیشه تنها می مانم
مثل کویر سوخته ای از درد
در آرزوی دریا می مانم
او قول داده است که برگردد
تا او بیاید اینجا می مانم
هرچند سیل وقتی می آید
باید نماند امّا می مانم !!
امروز اگر نیامد یا امشب
در انتظار فردا می مانم
دارد محرم از ره می آید
نشناخته سر از پا می مانم
باید کمی محک بزنم خود را
با عشق می روم یا می مانم ؟!
من ـ راستی ! ـ ـ نمی دانم ! ـ » یعنی ... ؟! ـ
تا آخر ـ آه ـ آیا می مانم ؟!
خم می شود تمام نگاه من
راه نرفته را تا می مانم !!
یک « یا حسین » می گویم آری
در کاروان مولی می مانم
به نام خداوند خورشید عدالت علی !
این مثنوی غزل را ـ اگرچه برای برخی تکراری باشد ـ به عشق علی ( علیه السلام ) می گذارم . خدایا به خاطر گل رویش از من بپذیر :
برای عشق و عدالت غریب زیست علی
هنوز مانده بفهمیم اینکه کیست علی !
علی عدالت محضی که نیست مثل تو
در این حوالیِ بی درد ، کیست مثل تو
تو با تمام بزرگی امیر عشق منی
یگانه معنی عید غدیر عشق منی !
تمام عشق ! تو مولی، ولی من هستی
اجازه هست بگویم علی من هستی ...
صدای پای تو بر خاک ـ آه ـ عجب پیچید
و نام سبز تو در کوچه های شب پیچید
شکاف کعبه نگاه تو را بشارت شد
و ناگهان ظلمت زیر نور غارت شد
مگر سکوت تو را دیده اند آینه ها
که هیچگاه نخندیده اند آینه ها
شبی مفسر حرف زلال آب شدی
ابو عدالت، ابو عشق، ابو تراب شدی
علی شدی تو و خورشید ، خاک پای تو شد
بهار لبریز از سبزی صدای تو شد
تو را ندیده ام ای وای چشمهایم کو
صدا نکرده امت دیر شد صدایم کو !
بجان عشق مرو مهربان من برگرد
هنوز وقف عدم مانده جان من برگرد
بمان بیایم و سیرت ببینم ، آی ! مرو
بمان ز روح تو زخمی بچینم ، آی مرو !
مرو که با تو نگاهم قشنگ خواهد شد
دلم برای تو ای مرد تنگ خواهد شد
برای عشق و عدالت غریب زیست علی
هنوز مانده بفهمیم اینکه کیست علی !
و خویش را چه عجیب است شیعه مینامیم
من و شما که نفهمیدهایم کیست علی
چنان به لبخندش پشت کردهایم انگار
میان ما بد عهدان غریبهایست علی
کدام چاه در این شهر مرده میفهمد
که چیست معنی یک عمر خون گریست علی
بیا عدالت و شمشیر خویش را بردار
و بار دیگر در بینمان بایست ، علی !
...
بهار سیب جگرهایمان رسیده بیا
بیا بیا که به اینجایمان رسیده بیا !
بسم الله الرّحمن الرّحیم
خوانندگان عزیز و عزیزان شاعر و منتقد
سلامٌ علیکم.
شعری به عشق گل روی پیامبر اکرم ( صلّ الله علیه و آله ) سروده ام و در حال کار روی آن هستم . چون می خواهم آنچه برای رسول رحمت می نویسم کمترین اشکال را داشته باشد در ضمن عامه فهمهم باشد خواهشمندم هرگونه نظری به ذهنتان می رسد دریغ نفرمایید . باشد که با جمع آوری نظراتتان بتوانم خدمتی به ساحت مقدس ایشان نمایم . با تشکر
غصه ها مثل بید می لرزند
در دل ما ز بیم لبخندت
باز باران به وجد میآید
میوزد تا نسیم لبخندت
کوهها ایستادهاند که تا
پیششان چند لحظه بنشینی
درهها چشمه چشمه می گریند
در فراق تو خوب ؛ میبینی ؟!
در خلیج خیال نازک تو
باز پهلو گرفته است زمین
اگر آرام و رام میچرخد
به غمت خو گرفتهاست زمین
هر غروب آفتاب می گرید
وز فراق تو سخت می موید
رو به تو کرده با زبان شفق
السلامُ علیک میگوید !
درک زیبایی نگاهت را
ناتوان شب ، ستاره ها عاجز
وصف گلخندة تو ممکن نیست
ماندهاند استعاره ها عاجز
آتش از عشق پاک تو سوزان
آب از مهر بی دریغ تو خیس
آه بر خاک پایت ای احمد
سجده کردند آدم و ابلیس
درک پیچ و خم کلام تو را
ماه یک سینه آه آوردهاست
آه خورشید مهربان ، به درت
مهربانی پناه آوردهاست
گر حبیب خدا نبودی تو
جلوهای جبرئیل را میسوخت
اگر آب محبت تو نبود
خشم آتش خلیل را میسوخت
نوح وقتی سوار کشتی شد
به تو و آل تو پناه آورد
عاشق صورت ملیح تو بود
یوسف از قصد رو به چاه آورد
آسمان فرش زیر پای تو شد
عرش یکباره خویش را گُم کرد
سرّ « اسری بِعبدِهی لیلاً »
ناگهان در فلک تلاطم کرد
آمدی با نگاه روشن خود
از حقارت نجاتمان دادی
ساقیا ! تشنهکامی ما را
دیدی آب حیاتمان دادی
تا ابد در تمام کون و مکان
احد النّاسی از تو بهتر نیست
دیگران غرق در تکاثر و تو
همّ وغمّت بغیر کوثر نیست
ای امین ! اهل آسمان و زمین
ریزه خوار کرامتت هستند
حرف آزادگی که پیش آید
سروها محو قامتت هستند
تو بهاری که لمس دستانت
آرزوی تمام شالیهاست
راز خلقت تویی ، تو، تنها تو !
به خدایی که این حوالی هاست
وصف خُلق عظیمت اقیانوس !
هان ز مرداب برنمیآید
من که باشم که از تو بنویسم
نه ! نه ! این جور در نمی آید !!
مثل باران ز عرش میریزد
صلوات فرشته ها بر تو
میفرستد درود بر تو خدا
پس سلام و درود ما بر تو
.: Weblog Themes By Pichak :.