غزل - شین مثل شعور
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

آسمان چاک چاک

 

بسم ربّ الحسین علیه السلام

تقدیم به عباس ( علیه السلام ) علمدار مظلوم کربلا

آسمان چاک چاک

 

http://s2.picofile.com/file/7570204836/gole_rokhsar.jpg

مانده است آسمان چاک چاک بر زمین

ریشه کرده خاک در یک حضور دلنشین ...

: عاشقی زیاد هم سخت نیست ؛ می‌روی

خویش را به شعله‌های عشق می زنی همین !!

پیکر عزیز من اندکی درنگ کن

تن به خاکها مده دل مکن ز روی زین

تیغهای تشنه را عشق آب داده است

باز از تمام دشت زخم می‌چکد ببین !

چند لحظه بیشتر ـ آفرین ـ نمانده است

صبر اندکی کنید دستهای نازنین

چشمهای ناشکیب تا خود خدا به پیش

غمزه‌ای نشسته است عاشقانه در کمین

بر عروج یک سوار ریختن گرفته است

از لب فرشته ها بوسه‌های آتشین

حال زیر ردّی از نعلکوب یک عروج

مانده است آسمان چاک چاک بر زمین

 




تاریخ : جمعه 91/9/10 | 6:34 عصر | نویسنده : زین العابدین آذر ارجمند | نظر

صدای تو خورشید !

بسم ربّ الحسین علیه السلام 

تقدیم به زینب کبری ( سلام الله علیها ) اسطوره صبر و عرفان به خاطر برادرش سالار شهیدان ( علیه السلام )

 

عکس در حال بارگذاری است. لطفا چند لحظه صبر کنید.

صدای تو خورشید

مرا به سوی خودش می‌کشد صدای تو خورشید !     

بگو چه سرّی جاریست از ورای تو خورشید !

بمان که قدری در سایه‌ات قرار بگیرم

مرو که تنگ دلم می‌شود برای تو خورشید !

نگاه باغ چه شبها که خیس شبنم اشک است

به یاد تشنگی ظهر چشمهای تو ، خورشید !

هنوز دست و دلم بوی روشنای تو دارد

هنوز بال و پرم مانده در هوای تو خورشید !

کویر ، صبر ، دل کوه ، مهربانی باران        

و بر کدام غزل نیست رد پای تو خورشید!

و بر ستیغ کدام آسمان تو را بسرایم       

چگونه شرح دهم من تو را برای تو خورشید!

سحر تمام دلم را بسوی ماه گرفتم          

نبودی ، امِّا خالی نبود جای تو خورشید!




تاریخ : پنج شنبه 91/9/9 | 6:33 عصر | نویسنده : زین العابدین آذر ارجمند | نظر

یک غزل تقدیم به یک دوست !

به نام خدا

تقدیم به یک دوست :

سوی من گر دل بی رحم تو مایل بشود

سگ زنجیری غم از دل من ول بشود !!

سعی کردم به طواف تو ، زدی سنگ به من !

بکشم زار ، مگر حج تو کامل بشود !

عاشق دیدن جان کندن من هستی و باش

پُر نمانده است که مقصود تو حاصل بشود

خنده بر گریه من می کنی و باکت نیست

که ز خون جگرم خاک درت گل بشود !!

آه ابلیس چنان بید به خود می لرزد 

که مبادا به دل سنگ تو نازل بشود !!

لب تو جام می و چشم تو کندوی عسل

زین همه ، قسمت من زهر هلاهل بشود ؟!

عن قریب است که با خوردن خون دل من

جان من ! روزة یک عمر تو باطل بشود !!

تیغ مژگان تو و سینة آزرده من ...

باعث حیرت ارباب مقاتل بشود !!

به من دل شده - با اینهمه - حق خواهد داد

هرکه یکبار به دیدار تو نائل بشود !! 

 

باقی بقایت




تاریخ : یکشنبه 91/8/28 | 7:43 صبح | نویسنده : زین العابدین آذر ارجمند | نظر

غزل اشتیاق

هو

سلام

غزلی ناچیز از این حقیر که شاید حدود 17 سال پیش سروده ام تقدیم به اهلش :

اشتیاق

در آسمان نگاهش شهاب زندانیست

بزیر گیسویش آفتاب زندانیست

شب است روز من تیره روز از این داغ

که ماه رویش پشت نقاب زندانیست

به من سیاهی چشمش چه طعنه ها که نزد

دریغ زیر زبانم جواب زندانیست!

کسی که مستی ما را حرام می دانست

به جرم خوردن جامی شراب زندانیست !!

به گیسوانش آهسته تر بکوب ای باد

هزار سینه در این پیچ و تاب زندانیست

سیاهی چشمش آنچنان مه آلود است

که پشت این مژه گویی که خواب زندانیست !

به گرد چشمم پیچانده عشق حلقه اشک

عجیب نیست که آتش در آب زندانیست ؟!

بمیر چونکه به دریا نمی رسی « عابد »

چو قطره تا ذهنت در حباب زندانیست




تاریخ : چهارشنبه 91/8/10 | 6:18 صبح | نویسنده : زین العابدین آذر ارجمند | نظر

بهار صداقت

  بسم ربّ الانتظار

یک غزل مهدوی :

بهار صداقت

دلم شور می زد مبادا نیایی

مگر شب سحر می شود تا نیایی

مگر می شود من در آتش بسوزم

تو امّا برای تماشا نیایی

تو افتاده تر هستی از این که یک شب

به میقات این بی سر و پا نیایی

تو پروانه باشی و یکبار حتی

به شاباش پیوند گلها نیایی ؟!

دروغ است! این بر نمی آید از تو

بیایی و تا کلبه ما نیایی

بگو خواهی آمد که امکان ندارد

بگویی که می آیم، امّا نیایی

گذشته است هر چند امروز و امشب

دلیلی ندارد که فردا نیایی

... چه خوب آمدی ای بهار صداقت

دلم شور می زد مبادا نیایی




تاریخ : شنبه 91/3/27 | 6:44 عصر | نویسنده : زین العابدین آذر ارجمند | نظر

آسمان هشتم

سلام بر ولی نعمت من و همه‌ی شیعیان در این سرزمین که قبله دومش مشهد است . رضای او ، رضای خداست او که دری از درهای بهشت است . این ناقابل به عشق او سروده شده است و صد البته مرحمت خود اوست :

ای آسمان هشتم ! حالی به ما بده

لطفی بکن به بال و پر ما رضا بده

ما را کبوتر حرم خویش فرض کن

کتفی بگیر از ما ، بالی به ما بده

باشد ! قبول ! حق داری ضامن غزل

ما نیستیم لایق امّا شما بده

ای شمع سبز پوش ، در این شب گرفتگی

درسی به نام عشق به پروانه ها بده

ای نام روشن تو در آفاق منتشر

درکی به هر پرنده ز نور و صدا بده

بین من و تو پنجره ای باز حایل است

فولاد چشمهای مرا هم جلا بده

یک جرعه کربلا ! به من این خواهش مرا

آقا ! تو را به عشق ، تو را به خدا ، بده !

تو با نگاه خود صله دادی به ابرها

اکنون در اشکشان سر و رویی صفا بده !

گاهی که توفیق می‌یابم و به خاکبوسی آستان مقدسش می‌روم این رباعی را بر زبان جاری می‌کنم که

 

ابریست دلم که رو به ماه آورده‌است

رو سوی تو با روی سیاه آورده‌است

ای ضامن عشق ! ضامن آهو ! آه

گرگی به نگاهتان پناه آورده‌است

 

اللهّم صلّ علی محمد و آل محمد و عجّل فرجهم




تاریخ : دوشنبه 90/11/3 | 7:13 صبح | نویسنده : زین العابدین آذر ارجمند | نظر

دیوانه‏ها ؛ خلّاقها

به نام خدا

 ما را امید و عشق به میخانه ، بود و هست

 ساقی اگرچه با ما بیگانه بود و هست

 ما را ز شادکامی این گوشة خراب

 تنها امید یک دو سه پیمانه بود و هست !

 شکر خدا که رابطه بین ما و غم

 با لطف جام باده صمیمانه بود و هست

 ضحّاک دیگریست بت نازنین ما

 زان گیسوان که او را بر شانه بد و هست

 فرقی نکرده‌ایم من و آن سیاه دل

 من در نماز و او بُت این خانه بود و هست

 در دام چشمهای مه آلود و مست او

 انصاف می‌دهم که دو صد دانه بود و هست

 این شمع نیمه سوخته را در شب وصال

پروای کامجویی پروانه بود و هست

« عابد » ز سنگ خودن ما دل غمین مباش

این شهر پر ز عاقل و دیوانه بود و هست

 

چند جمله همینطوری از من

به یارو گفتند بالاخره جنگل رو دیدی ؟

گفت آنقدر درخت بود نتوانستم جنگل رو ببینم !!

کار بعضی از ماها همینطوریه آنقدر به وسایل دقت می کنیم که هدف را نمی بینیم .آنقدر خلاقیّت به خرج می دیم که از آنطرف بام می‌افتیم پایین .

سهراب : هیچکس زاغچه‌ای را سر یک مزرعه جدّی نگرفت !

من : هیچکس را سر یک مزرعه جدی نگرفت زاغچه‌ای !!

فردوسی : چو شد روز رستم بپوشید گبر نگهبان تن کرد بر گبر ببر

بعضی : من آنم که رستم بود پهلوان !!

تعریف خلاقیّت : خلاقیّت آن است که جایی باشی که عقل جن به آن نمی رسد و کاری کنی که شاخ غول بشکند و انگیزه منگیزه‌ات هم برای پول و پله نباشد !! ( چی فرمودین ؟! ... تیمارستان !؟ نه بابا ! ... هیچستان ! )

دعای برخی : خدایا ما تا نمردیم ما را از دنیای فانی بیرون مبر !!

 

همه دیوانه‌ها خلّاق نیستند همه خلّاقها هم دیوانه نیستند ! زنجیر به دست دیوانه‌ها می بندند تا با خلّاقیتشان راهی برای گشودن آن پیدا کنند و معلوم شود کدام دیوانه خلّاق است . دو دوتا : یکشنبه !!




تاریخ : چهارشنبه 90/10/28 | 7:21 صبح | نویسنده : زین العابدین آذر ارجمند | نظر

غزلی زخمی

بسم الله الرّحمن الرّحیم

 دو تا کار نیمه تمام که بیات شده برای اهل خودش : ـ اگر نظری دارید خوشحال می‌شوم ـ

 

دارم به حال زار خودم گریه می کنم

می‌ایستم کنار خودم گریه می‌کنم

برگرد ! ... ـ با خودم هستم ! ـ آی من ! ... ببین :

دارم در انتظار خودم گریه می‌کنم

در زاد روز هر غزل عاشقانه‌ام

گل می کنم نثار خودم ، گریه می‌کنم

پروانه‌ها به اشک شماها نیاز نیست

من خویش بر مزار خودم گریه می‌کنم

من آن پلنگ وحشی مغرور زخمیم

که بر سر شکار خودم گریه می‌کنم !!

 

 

یوسف اگرچه گم شده من فکر می‌کنم

در آرزوی پیرهنی گریه می‌کنی

شاید برای اینکه ببینی چه می کنم

بی آنکه هق هقی بزنی گریه می‌کنی

آواز خواندنت را هرگز ندیده‌ام

شاید ببینمت دهنی گریه می‌کنی !

سهراب شعر من شده‌ای ، نوش جان من

بی مرگ من ! که بر کفنی گریه می‌کنی

شاید از اینکه پیش توام خنده می‌زنم

شاید از اینکه شمع منی گریه می‌کنی

ای کوه ! چشمه چشمه شدی اشک و ریختی  

مردی و مثل پیرزنی گریه می‌کنی !!

 




تاریخ : پنج شنبه 90/10/15 | 7:48 صبح | نویسنده : زین العابدین آذر ارجمند | نظر

دو غزل تقدیم به عباس ابن علی ( علیه السلام )

السلام علیک یا اخا الحسین ( علیکما السلام )

یا ابالفضل العباس ای آسمان چاک چاک بر زمین مانده :

 

آسمان چاک چاک

مانده است آسمان چاک چاک بر زمین

ریشه کرده خاک در یک حضور دلنشین

: عاشقی زیاد هم سخت نیست ؛ می‌روی

خویش را به شعله‌های عشق می زنی ، همین !!

پیکر عزیز من اندکی درنگ کن

تن مده به خاک خون ؛ دل مکن ز روی زین

تیغهای تشنه را عشق آب داده است

باز از تمام دشت زخم می‌چکد ببین !

چند لحظه بیشتر ـ آفرین ـ نمانده است

صبر اندکی کنید دستهای نازنین

چشمهای ناشکیب تا خود خدا به پیش

غمزه‌ای نشسته است عاشقانه در کمین

بر عروج یک سوار ریختن گرفته است

از لب فرشته ها بوسه‌های آتشین

حال زیر ردّی از نعلکوب یک عروج

مانده است آسمان چاک چاک بر زمین

 

سماع خونین

ای مشت ای کام تشنه کافیست عذر و بهانه

یک پیچ مانده ست تنها تا فتح این رودخانه

گیرم که گیراست این آب پس کوه صبر شما کو ؟!

ای باد بر پیکر من باید شوی تازیانه

ای آب با آبرویم بازی مکن دست بردار !!

من حال شوخی ندارم این خط و این هم نشانه !!

: من ـ آی ! ـ بیمی ندارم از تیغتان . پس کجا رفت

مرگی که تا رود با من می تاخت شانه به شانه

آتشفشانی چو من را حاجت به خوود و زره نیست

بگذار تا سینه‌ام را هر کس بگیرد نشانه

هرچند آئینه وقتی عریان شود تیرها نیز

بیچاره‌ها می‌کنند از شرم و خجالت کمانه !!

انگار با عشق باید این دستها را محک زد

از خاک خونین این کتف بالی زند تا جوانه

من چشم بندی نکردم ! امّا مگر می تواند

در آبی آسمان هم تیری کند آشیانه ؟!

بزم سماعی چنین را دیگر کجا می‌توان یافت

باید برقصم تمام این دشت را این میانه

التماس دعا از همه خوانندگان




تاریخ : چهارشنبه 89/9/24 | 3:54 عصر | نویسنده : زین العابدین آذر ارجمند | نظر

یک غزل قدیمی

یک غزل قدیمی از خودم

اگر اهل نظرهستید نظر بدهید !!

مال تو

من می‌روم ای بت نمرود مال تو !

آتش به جان خسته من ، دود مال تو

آه این تبر که تیشه اش عمری به دست من

در حسرت نگاه تو فرسود مال تو

تو هرچه دیده‌ای ز غمم رنج مال من

من هرچه کرده‌ام ز غمت سود ، مال تو !

در تنگ عشق تا نفسی می توان کشید

ای بستر هوس ، بدن رود مال تو

در سوگ خویش خاطره‌ات هرچه داغ بود

بر من کرم نموده و فرمود مال تو !!

ناقابل است هدیه من ، آه ماه من

این چشمهای مست مه آلود مال تو

من بی کرانه ای را ترجیح می‌دهم

این لحظه‌های ساده محدود مال تو

این غزل مال بیش ااز 15 سال پیش است




تاریخ : جمعه 89/7/23 | 5:7 عصر | نویسنده : زین العابدین آذر ارجمند | نظر

  • paper | سبزک | تبلیغات متنی