به نام خدا
آدرس کانال « بیت های سرگردان » در تلگرام ( سروده های حقیر در طی تقریباً 27 سال کار ادبیاتی ) :
https://telegram.me/simorghha
خوشحال خواهم شد اگر بعد از عضویت در این کانال، نقطه نظراتتان را برایم ارسال فرمایید
به نام خدا
در سالگرد شهادت مظلومانه آیت الله شهید بهشتی و 72 تن از یاران باوفای انقلاب شعر : « آه باید شهید میشد او » تقدیم میشود
و افتخار می کنم که دکتر سیف ا... عبدالکریمی نماینده شهر لنگرود هم در بین به خون خفتگان شهید هفتم تیر بود
شعر : « آه باید شهید میشد او »
ابرهای سیاه میگریند
باز باران و باز هم باران ...
آه داغ بهار سنگین است
سوگ یاران و باز هم باران
با بهشتی که بود یک ملّت
ملّتی طعم داغ را حس کرد
باغبان جامه عزا پوشید
وسعت مرگ باغ را حس کرد
آه اگر او اراده میفرمود
تا خودِ سرنوشت میآمد
او که از لابهلای هر سخنش
بوی سبز بهشت میآید
مثل کوهی سترگ و افتاده
درّهها زیر پای او بودند
او خودِ آسمان خودِ باران ...
ابرها مبتلای او بودند
پیش او هر که ظلم را میخواست
گردبادی به خود فریفته بود
دیگران گرچه تشنه قدرت
او به خدمت ، به عشق شیفته بود
سیّد لالههای عبّاسی
محو خود کرد یاس و شب بو را
مثل سیمرغ با خودش تا قاف
برد هفتاد و دو پرستو را
مرگ را زیر پای خود له کرد
جام تن را به یک خروش شکست
آنچنان مست از شهادت شد
که دل پیر می فروش شکست
کوه بود و لطیف بود ؛ مگر
سختی و لطف میشود با هم ؟!
آری آری ! چه حال خوبی داشت
عشق را داشت سادگی را هم
شمع پروانههای بی پروا
که شب از باورش هراسان بود
گرچه پرپیچ و خم نشان میداد
فتح لبخند او چه آسان بود
پا به پای سپیده در پاکی
مست « هل مِن مزید » میشد او
حقّ او... حقّ او شهادت بود
آه باید شهید میشد او
بسم الله الرّحمن الرّحیم
تقدیم به مولی الموحدین یعسوب دین، امیر المؤمنین ( علیه السلام )
من آن شمعم که در دل سوز عشقی آتشین دارم
به چشمان اشک خون از شوق یاری نازنین دارم
عسل گر میچکد از خامهام جای تعجّب نیست
که همچون نی به دل شیرینی از یعسوب دین دارم
خریدم مهر او را میفروشم فخر بر عالم
که هرچه دارم از لطف امیرالمومنین دارم
به اینکه دست لرزان مرا با مهر می گیرد
به اینکه می زند لبخند بر رویم یقین دارم
من از دنیا و مافیها بریدم رو به او کردم
چو او مولاست کی حاجت به ناز آن و این دارم
شهادت می دهم او جنت المأواست او « عشق » است
به او ـ هرچند پستم ـ اعتقادی راستین دارم
بسم ربّ االحسین
این تکه غزل یادگاری سال 76 تقدیم به همهی عشّاق ، حسین ابن علی ( علیهما السلام ) خدا کند ناچیزی ما را بر ما ببخشایند :
ای حسین ...
صبح صادق جلوه ای از روی تو
سروها مات از قد دلجوی تو
آه فهمیدم ز شوق قلب خویش
عشق قسمت می شود در کوی تو
در نگاهت تیر مژگانی بنه
التماست می کند آهوی تو !
همچنان شام سیاه بخت من
مانده در پیچ و خم گیسوی تو
قلب من عمریست کرده اعتکاف
گوشة میخانة ابروی تو
غنچه ها چاک گریبان می درند
گر صبا لب تر کند از بوی تو !
می رود خورشید زیر سایه ات
ماه با سر میشتابد سوی تو
ای دوای دردهای سینه ام
دیدن یکبار عکس روی تو
بسم ربّ الشّهداء و الصّدیقین
عکس : شهید باکری کنار شهید کاظمی
این مثنوی مال سال 75 است
دلنوشتهای است به عشق شهداء
سُکر حضور
تن غرق بخونت عطر لبخند خدا دارد
نگاه چاک چاکت بوی خاک کربلا دارد
تو از پیش شقایقهای پرپر آمدی گویی
و غرق بوسههای تیغ و خنجر آمدی گویی
چه میشد گر مرا هم با خودت همراه میکردی
ز حالاتت مرا هم اندکی آگاه می کردی
چه می شد وقت رفتن می گرفتی دستهایم را
و می کندی ز دام خاک ، دلتنگیِ پایم را
برایم استخوانهایت پیامی آشنا دارد
بجای اشک خون از چشم من چون سیل میبارد
کنارت من به دام افتادم امّا پرگشودی تو
شبیه لالههای سرخ غرق سُکر بودی تو
ز هجرت آتشی جانکاه میافتد به جان من
که میسوزد میان شعله مغز استخوان من
تو هجرت کردهای و من چه تنها مانده ام اینجا
و دور از کاروان لالهها جا ماندهام اینجا
بسم الله الرّحمن الرّحیم
این غزل را در جوانی سروده ام
گرچه جوانی ما با جوانی جوانان امروز خیلی متفاوت است ولی باز گمانم ارزش خواندنش را داشته باشد :
این زاهدان که سوی ریا را گرفته اند
آخر به زهد خویش کجا را گرفته اند
از خنده های دلکش دیوانگان شهر
این عاقلان پست صفا را گرفته اند
گفتند عاشقیم و چه بودند؟ : هرزه چشم!
اینان کی اند دیگر ؟! ما را گرفته اند!
اینان به شیشه ها شب را هدیه داده اند
اینان نگاه پنجره ها را گرفته اند
بیچاره اند گرچه ولی فکر می کنند
سرچشمه های آب بقا را گرفته اند
« عابد » دوباره دست تظلّم دراز کن
از ما مگر قبول دعا را گرفته اند ؟!
تخلص این حقیر « عابد » است
هوالشّهید
بیدلان دیدنت دلدارها
مست و بی خود از غمت هشیارها
یک انا الحق از تو ، بر پا کرده است
چوبه های دارها را بارها !
ساقی من ! در ره میخانه ات
نیست مشکل دیدن آزارها
ای لبانت غرق خون ! شرمنده اند
پیش شکّر خنده ات نی زارها
بر ضریح دیدهی خود بسته اند
خواب گیسوی تو را بیدارها
کی جدا از یکدگر خواهند شد
دامن گلها و دست خارها
به نام خدا
شمعی که احرام میبست پروانه ای در طوافش
انگار آماده می کرد خود را برای مصافش
: کافیست این ادعاها ، شلاق سوزان من کو ؟!
این عاشق لاف زن را سازم پشیمان ز لافش !!
پروانه در عشق می سوخت ، پروانه لبخند می زد
پروانه سیمرغ میشد ... هرچند گم بود قافش !
بر پیکرش رقص می کرد یک شعلهی زرد و خونسرد
او نیز رقصید امّا در گوشهی اعتکافش !
تا حس یک میل شیرین بر سینهاش چنگ انداخت
در کوهی از داغ و آتش آغاز شد اکتشافش !
... او داشت می دید ... آری این عشق سوزان او بود
زخمی که در فرق او بود ناگاه وا شد شکافش ...
...
یک قطره خون ریخت بر خاک یک لاله آتشین رست
یک تیغ آسوده آنگاه برگشت سوی غلافش !!
بسم الله الرّحمن الرّحیم
سلام بر همه
صدای پای رجب المرجب ، ماه امیر المؤمنین علی ( علیه السلام ) تا پشت پنجرههای نگاه ما رسیده است .
خدا را شکر
یعنی میشود یکبار دیگر چشمم به چهره دلآرای او روشن شود ؟!
و بعد از آن شعبان ماه انقطاع الی الله و بعد رمضان مهمانی خود خدا !
ضمن تبریک حلول این ماه به اهلش ؛
این غزل بسیار قدیمی از خودم ، تقدیم به آنانی که دارند برای پذیرایی از این ماه فرخنده خود را آماده می کنند
کمال انقطاع
ناشکیبیم از خیال انقطاع
لحظههای بی زوال انقطاع
آسمان روبرو آبی شده است
وا کنیم ای کاش بال انقطاع
گوش شیطان کر ! فرو خواهیم برد
دست خود را در زلال انقطاع
ذکر میپاشیم بر لبهای خویش
تا برویانیم خال انقطاع
خون سرخ ماست آب ریشه اش
غرس شد هر جا نهال انقطاع
قلب ما زین پس هوادار جنون
چشم ما زین بعد مال انقطاع
میبریم از غیر ، واصل میشویم
گر میسّر شد کمال انقطاع !
اللهمّ اعنّا علی صیامه و قیامه و استنانِ بسنةِ نبیّک فیه ، حتی ترضی عنّا یا سریع الرّضا
به نام خدا
با سلام
فایل صوتی یکی از شعر خوانیهای این حقیر به نام « عدالت محض » که تقدیم به مولی الموحدین امیر المؤمنین علی ( علیه السلام ) است را برای عاشقان آن حضرت می گذارم
امید دارم بنا به حدیث شریف « ذکرُ علیٍ عبادة » مورد زضای خدا قرار گیرد :
برای دانلود این فایل به آدرس : http://uld.parsiblog.com/Feeds/7430244
مراحعه فرمایید :
علی عدالت محضی که نیست مثل تو
در این حوالی بی درد کیست مثل تو
من و خیال تو و سینه ای پر از آتش
دلم شد از غمت آئینه ای پر از آتش
پس از گذشت هزار و چهارصد پائیز
هنوز بر روح باغ می وزد پائیز
بمان بیایم و سیرت ببینم آی ! مرو
بمان ز روح تو زخمی بچینم ، آی ... مرو !
.: Weblog Themes By Pichak :.