شعر - شین مثل شعور
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

مشق شعر

به نام خدا

سلام

برای کسانی که تازه می خواهند شعر را شروع کنند

این غزل ساده ، مال بیش از 21 سال پیش است . زمانی که ما در جوانی مشق شعر می‌کردیم :


 

این بی خدا که دم ز خدا می زند هنوز

با زهد خویش لطمه به ما می زند هنوز

چون غنچه‌ای دریده و بی شرم سالهاست

گلدان شکسته لاف حیا می زند هنوز

پروانه هیچ نیست وفادار و شمع نیز

آتش به جان هرچه وفا می زند هنوز

بر تار تار سینة ما زخم زخم ، چنگ

دشمن جدا و دوست جدا می زند هنوز

من راضیم ز عمر که با سادگی مرا

یک دوست عاشقانه صدا می زند هنوز

دلدار با محبتِ نازک خیال ما

گاهی سری به خاطره ها می زند هنوز

از من سئوال کرد : « دلت باز می زند ؟! »

با خنده گفتمش که چرا ! می‌زند هنوز !!

« عابد » اگرچه خسته و کشتی شکسته است

خود را به موج موج بلا می زند هنوز ! 




تاریخ : پنج شنبه 92/2/19 | 7:4 عصر | نویسنده : زین العابدین آذر ارجمند | نظر

آن مرد اسب ندارد

بسم الله الرّحمن الرّحیم

سلام

من خودم حالا یک معلمم

 

اگرچه این روزها کسی زیاد در مدرسه ها یادی از زحمات معلمها نمیکند ! یعنی اصلاً توقعی نداریم که کسی یادی از ما کند ، ولی خود ما یاد آن روزها هستیم و بوی کتابها و دلهره ها و ... ما را از خود بی خود می‌کند

در آخرین روز از هفته بزرگداشت معلم ؛ به یاد معلم ابتداییم این چند بیت را نوشته ام اگرچه هنوز خیلی ناقص است امّا تقدیم به همه کسانی که از جان و دل به معلمشان عشق می ورزند :

 

آه آن مرد بعد از اینهمه سال

تا خیابان دوباره آمده است

داس او گم شده ، بدون اسب

زیر باران دوباره آمده است

 

 

زاغکی قالب پنیری دید ...

آه باید پنیر هم بخرد

یک دل سیر گریه دیشب کرد

باید امروز سیر هم بخرد !

 

باز دارد چه ساده می‌پیچد

بوی بغضی که در گلو دارد

: « مرد گریه نمی‌کند » ... این است

با خودش صحبتی که او دارد

 

 

داد با چشمهای خیس به ما

درس « دارا انار دارد » را

کرد در ذهن سبز شالی‌ها

فکر « باران اگر ببارد » را


 

روی پیشانی پر از چینش   

چشمه‌ای جاری از عرق شده است

کت و شلوار سرمه‌ای رنگش ...

... خاطراتش ورق ورق شده است

 

دردها دوره کرده اند او را

دست او ، پای او و شانة او

دست گیرش عصای او شده است

وه چه دور است راه خانة او

 

مثل خورشید ، زیر سایه او

می‌شود کرد عشق را احساس

می‌بُرد شیشة نگاه مرا

چشم او مثل تکه‌ای الماس

 

در دلم سیر و سرکه می‌جوشد

بین پا و نگاه من جنگ است

آه آقا اجازه ما دلمان

مثل غنچه برایتان تنگ است 

 




تاریخ : سه شنبه 92/2/17 | 7:43 عصر | نویسنده : زین العابدین آذر ارجمند | نظر

مگر نمی بینید ؟!

 

بسم الله الرّحمن الرّحیم

با سلام به همه

منم که برسر دارم مگر نمی‌بینید؟!

 

« قرار » برده قرارم مگر نمی‌بینید؟!

 

پر از سکونِ سکوتم مگر نمی‌دانید ؟!

 

گواه : چوبه‌ی دارم ... مگر نمی‌بینید؟!

 

برای گفتن ناگفته‌های خود چندیست

 

که شوق و ذوق ندارم مگر نمی‌بینید؟!

 

قلم دو دست مرا با نگاه خود بسته‌است

 

که بدعتی نگذارم مگر نمی‌بینید؟!

 

اگرچه ذره‌ام امّا به لطف همّت خویش

 

بر آفتاب سوارم مگر نمی‌بینید؟!

 

به دستهای پر از پینه‌ام نگاه کنید

 

شکسته کوک سه تارم مگر نمی‌بینید ؟!

 

چو ابرهای سترون هنوز منتظرم

 

که چند بیت ببارم مگر نمی‌بینید ؟!

 




تاریخ : دوشنبه 91/12/14 | 5:40 عصر | نویسنده : زین العابدین آذر ارجمند | نظر

بعید نیست !

بسم الله الرّحمن الرّحیم

با سلام

این آخرین غزلی است که کار کرده ام :

 

گفتم که عاشقم ... این از من بعید نیست !

گفتی که آه ! ... عشق از آهن ؟! ... بعید نیست !

بلبل عجیب نیست اگر حرف بشنود

آری ! بگو ! که طعنه ز سوسن بعید نیست !

با یک نگاه قلب مرا آب کرده‌ای

این معجزه ز چشم تو اصلاً بعید نیست !

ای دوست « عفو » و « لطف » گمانم توقعیست

کز تو بعید هست و ز دشمن بعید نیست !!

گفتی به بند می‌کشی و می‌کُشی مرا

از چون تویی گرفتن و کشتن بعید نیست !

گفتی بعید نیست به خوابم ببینی و ...

قربان وعده‌ی تو که حتماً بعید نیست !!

یا حق و یا علی ( الحق مع علی و علیٌ مع الحق )

 




تاریخ : جمعه 91/12/11 | 11:48 صبح | نویسنده : زین العابدین آذر ارجمند | نظر

هوای وصل

 

به نام خداوند پروانه ها

سلام بر همه

هوای وصل

ما جز هوای وصل تو در سر نداشتیم

افسوس دسترس به تو دلبر نداشتیم

##

سرمایه‌ای که پیشکش مقدمش کنیم

جز چند شاخه لاله‌ی پرپر نداشتیم

ما را نداد راه به بزمش اگر چه ما

از خاک راه چیزی کمتر نداشتیم !

پرواز را اگر برما منع کرده‌اند

مشکل قفس نبود ، کبوتر نداشتیم

باور نمی‌کنید ... ولی ما برای خود

چیزی از آسمان شما برنداشتیم

در شهر عشق قحط نبود آب و آینه

ما چشمهای خود را باور نداشتیم

بر ما اگرچه خرده گرفتند بارها

دست از جنون خود امّا برنداشتیم

گفتند بی برادر اصلاً نمی‌شود !

تقصیر ما چه بود برادر نداشتیم !

گر از شراب و مستی و میخانه دم زدیم

امید جز به ساقی کوثر نداشتیم

 




تاریخ : چهارشنبه 91/12/2 | 9:40 عصر | نویسنده : زین العابدین آذر ارجمند | نظر

غزل : بود و هست

بسم الله الرّحمن الرّحیم

سلام به همه

سلامٌ قولاًمِن ربٍ رحیم

http://s1.picofile.com/file/7646589993/%DA%AF%D9%84_%D9%85%D8%AD%D9%85%D8%AF%DB%8C.jpg

ما در آن سالهای دور ( 20 سال پیش ) برای سیاه مشق کردن ، اینگونه می‌سرودیم :

بود و هست

 ما را امید و عشق به میخانه ، بود و هست

 ساقی اگرچه با ما بیگانه بود و هست !

 ما را ز شادکامی این گوشه‌ی خراب

 تنها نصیب ، یک دو سه پیمانه بود و هست !

 شکر خدا که رابطه بین ما و غم

 با لطف جام باده صمیمانه بود و هست

 ضحّاک دیگریست بت نازنین ما

 زان گیسوان که او را بر شانه بود و هست

 فرقی نکرده‌ایم من و آن سیاه دل

 من در نماز و او بُت این خانه بود و هست !

 در دام چشمهای مه آلود و مست او

 انصاف می‌دهم که دو صد دانه بود و هست

 این شمع نیمه سوخته را در شب وصال

پروای کامجویی پروانه بود و هست

« عابد » ز سنگ خودن ما دل غمین مباش

این شهر پر ز عاقل و دیوانه بود و هست

زین العابدین آذرارجمند

کم و زیاد را می‌بخشید

شرمنده‌ام اگر باز تکرار می کنم : لطفاً « بسم الله الرّحمن الرّحیم » را اول نوشته هایتان فراموش نکنید .




تاریخ : سه شنبه 91/11/17 | 9:36 عصر | نویسنده : زین العابدین آذر ارجمند | نظر

چند جرعه تماشا

بسم الله الرّحمن الرّحیم

با سلام به همه مخصوصاً عاشقان شعر و علی الخصوص عاشقان غزل

این چند جرعه تماشا را از جام ذهن من بنوشید و ان شاء الله لذت ببرید :

اینجا که گل اسیر تماشا نمی‎شود

دیوار ، مثل آینه حاشا نمی‎شود !

اینگونه شمع را در آغوش خود مگیر

« پروانه » اینچنین بی پروا نمی‎شود !!

من مانده ام از اینکه چرا هرچه می‎کنم

این بغض لعنتی گره اش وا نمی‎شود

اشکال از من است ببخشید دردتان

 در چارچوب سینه من جا نمی‎شود

این درد نیست ، این چیز تلخ دیگریست

درد اینهمه که طاقت فرسا نمی‎شود

ای آسمان آبی ! من قول می دهم

این بچه کرم ، روزی پروانه می‎شود !!!

گاهی خیال می‎کنم از عشق دم زدن

تنها به حرف می‎شود ، امّا ... نمی‎شود !

این جاده آنچنان هم در زخم ، فرش نیست

پای به خواب رفته من پا نمی‎شود !

گفتم نیاز دارم امشب ببینمت

خندید و گفت : امشب ؟! ... فردا نمی‎شود !؟

پیراهنم که پاره شد ای نابرادران

هرچه شود نصیب شما‎‎‎‎‎‎ها نمی‎شود !

پائیز با بهار ندارد تفاوتی

اینجا که گل اسیر تماشا نمی شود




تاریخ : یکشنبه 91/11/15 | 9:50 عصر | نویسنده : زین العابدین آذر ارجمند | نظر

غزل تو را که می‏ بینم !

به نام خداوند بخشندة مهربان

با سلام به همه ـ با تبریک عید ولادت نبی مکرم اسلام ؛ محمد مصطفی ( صلّی الله علیه و آله ) و امام جعفر صادق( علیه السلام )

این غزل بسیار قدیمی ( مال دهه 70 ) را بنا به قولی که به یکی از عزیزان داده‌ام می‌گذارم . شاید خوشش بیاید !

ایشان برایم در مطلب قبلی ( سه اپیزود ) پیام فرستاده‌اند :

نشسته‌ای به تماشا ؛ تو را که می بینم

چقدر هستی تنها تو را که می‌بینم !

به یاد غنچة خونین خویش می افتم

کنار خندة گلها ، تو را که می بینم

تو واقعیّت عشق و غم و جنونی و من

چه ذوق می کنم اینجا ، تو را که می بینم !

به پای حکم دروغین ساده مردن خویش

دوباره می کنم امضا، تو را که می بینم !

تو کیستی که فراموش می کنم ناگاه

تمام همّ و غمم را ، تو را که می بینم

من ای بنفشة وحشی از آن خوشم که چو سرو

بلند می‌شوم از جا ، تو را که می بینم

« غروب » آخر دلگیر داستان تو نیست

طلوع سادة فردا تو را که می بینم !

دلم برای تو تنگ است ؛ تنگ ... آری تنگ

نه وقت دوری ... حتّی تو را که می بینم !

تو گفته بودی مغرور نیستی « عابد »

ز خود دریغ مفرما ! تو را که می بینم

نظرات دوستان کارگشا خواهد بود

 یا علی




تاریخ : سه شنبه 91/11/10 | 9:36 عصر | نویسنده : زین العابدین آذر ارجمند | نظر

تقدیم به جانبازان عزیز

به نام خدا

با سلام به همه

این شبه شعر ! سال 73 سروده شده ؛ تقدیم به جانبازان  

تا دل از سینة خویش کندید

مثل گل ! مثل نی ! بندبندید

می‌توان گفت دربارة تان

ماه‌ناکید ! خورشیدمندید !

زخم را ، ناله را دوست دارید

درد را ، عشق را می‌پسندید

وسعت بال اندیشه‌ ی تان

آسمان است ... از بس بلندید !

: روح اگر مثل آئینه باشد

چیزها از بدن می‌توان دید !

گفتن از « عشق » کاری ندارد

آخرش تیغ بر خود ببندید !

مثل عابدترین چشمه ساران

پیش بارانیان ارجمندید !

تشنة چشهمای شمائیم

کاش ... ای کاش قدری بخندید !!




تاریخ : یکشنبه 91/11/8 | 10:24 عصر | نویسنده : زین العابدین آذر ارجمند | نظر

سیاه مشقی دیگر

به نام خدا

با سلام

بزرگواران می بخشند اگر زود به زود به روز می‌شوم .( فعلاً هرچه در چنته داریم ، داریم رو می‌کنیم ! )  

یک سیاه مشق قدیمی دیگر برای اهلش !

 من مست

دم از عشق تو پریچهره زدم تا منِ مست

چه نکردند رقیبان ز حسد با منِ مست

غم بیچاره ! هوادار تو می دانی کیست ؟

من عشق ، من بیدل ، من شیدا ، منِ مست !

کاش برقی بزند عشق که معلوم شود

توی هشیار وفادارتری یا منِ مست

در برت آمده‌ام تا که بسوزم ای شمع

نکنم ـ جان من ! ـ از عشق تو پروا منِ مست

گرچه لبخند تو را تاب نخواهم آورد

خنده کن ، بیم ندارم ز تماشا منِ مست

گرچه چشمم شده امروز ز هجر تو سفید

چنگ خواهم زد در زلف تو فردا منِ مست

گرَم از جمله گدایان درت بشناسی

نشناسم دگر از شوق سر از پا منِ مست

نوبهار است ز بلبل مطلب خاموشی (1)

عاشق روی توأم ای گل زیبا منِ مست

حقیر : زین‌العابدین آذر ارجمند

1- شاید از ربیع الاول بتوان به عنوان نوبهار یاد کرد !




تاریخ : سه شنبه 91/11/3 | 10:16 عصر | نویسنده : زین العابدین آذر ارجمند | نظر

  • paper | سبزک | تبلیغات متنی