بسم الله الرّحمن الرّحیم
داستان گوشت گاوهای سوخته ( طنز )
قرار بود صفرعلی از سفر بیاید
دوستان گفتند کمی سربسرش بگذارند ، تیمور این مأموریت را قبول کرد و ... . همینطور که تیمور به طرف ایستگاه مینیبوس میرفت داشت در ذهنش چیزهایی را مرور میکرد ! ...
صفر علی سگی داشت که خیلی دوستش داشت
- آهان فهمیدم !!
ایستگاه مینیبوس یک کیلومتر مانده به ده بود . همینکه صفر علی از ماشین پیاده شد و جاده منتهی به ده را زیر گامهایش گرفت ، تیمور بدو بدو خودش را به او رساند :
سلام صفر علی! ... رسیدن بخیر ... چطوری ... تسلیت عرض میکنم !
ـ سلام تیمور ... خوبم ... مگر چیزی شده !؟
ـ چیز مهمی نشده ؛ تو خودت را زیاد ناراحت کن ! ... دنیاست دیگه !
- چی شده تیمور ؟! ... بگو تو که منو کشتی !
- چیزی نشده فقط ... فقط ...
- فقط چی ؟! ... دِ بگو !
- ... هیچی فقط سگت مُرد
- چی ؟! ... وای ! ... سگم ؟! ... چرا ؟!
- هیچی گوشت گاوهای سوخته خورد مُرد
- چی ؟! ... گوشت گاوهای سوخته ؟! ... گوشت گاوهای سوخته کجا بود ؟!
بیا از اول همه چیز را برایت بگویم ؛ دوتا بچهات داشتند کنار حوض بازی میکردند که افتادند در حوض و غرق شدند ! ... چند روز بعد زنت از داغ بچهها دق کرد و مرد ، مادرت داشت شب هفت زنت چراغ می برد روی قبرش بگذارد از بالای پله ها افتاد پائین و خانهات آتش گرفت و آتش به طویله رسید و گاوها سوختند و سگت از گوشت گاوهای سوخته خورد و مرد ؟! همین ! البته امروز روز سوم مادرت است شانس آوردی که رسیدی !!
- آه آه ... وای ی ی ی
( صفر علی از شنیدن این خبرها افتاد )
- تیمور که سازنده این خبر بود ، تا صفر علی افتاد دست زد به زانوانش و شروع کرد به خندیدن که : ... هه هه هه ... شوخی کردم بابا !
ولی هرچه صفرعلی را تکان داد دید بلند نمی شود
دوستانش داشتند به طرف او میامدند ببینند مأموریت را چگونه به انجام رسانده که ... تیمور محکم زد به سرش !
- ای داد ! ... صفرعلی !
اگر لبخندی بر لبتان نشست ما را هم دعا کنید ! )
بسم الله الرّحمن الرّحیم
با سلام به خوانندگان این مطلب
اگرچه شوخی ولی واقعاً جدی است این نوشتهی طنز !
سئوال امروز ما : اگر شما رئیس جمهور باشین مهمترین مسئلهای که مورد توجهتان خواهد بود چیست ؟
با ما همراه باشین !
آقا شما ؟!
پستونک !! ... به نظر من ، مهمترین مسئله پستونکه ! ... اگه پستونک تو دهنتون باشه نه آب می خواین نه غذا ! ... راحت ! ... حرف زیادی هم نمی زنین ! ... پس ! ... خارجات و واردات پستونک رو باید فعال کرد !!
هیسسس ... !! ... پستونک چیه بابا ! ... الآن دیگه عصر فضاس ... مگه دیگه میشه با اینجور چیزا چیزمون کرد !! ... چیز ! ( یعنی کلک زد !! )
بالله این مرزهارو چرا بستن !؟ ... کسی نیست به نیازهای نسل خردسال رسیدگی بکنه ! ...
مهمترین مسئله الآن هندونس !! ... چی ؟! میخندین ؟! ... هه هه هه هندونه !! ... رو آب بخندین راس میگم دیگه ... هندونه الآن کیلویی 800 تومنه ؟ ... چی به ما ارزون فروختن ؟! ...
الآن مهمترین مسئله اینه که مردم خیلی نون می خورن ! ... صف نونواییها خیلی شلوغه ... باید صف شیرینی فروشیها شلوغ باشه ... تازه نوناشم دیگه داره خیلی بزرگ میشه ! ... ایندفعه بابام نون سنگک آورده بود خونه دیدم اووا ! ... پهناش یک چارکه درازاشم سه چارک ! ... ما مردیم تا تونستیم بالأخره چهارنفری اونو خوردیم !! ... پس من راست می گم که فقط شیرینی تر !!
حجاب ؟! ... برو بابا ... تو همگیر دادی به چهارتا نخ موی بچه های ما ! ... تو هم که با قبلی همفکری ! ... برو وگرنه میآم میخورمتا !!
حـ ... هه هه هه ... حـ ... حجاب !!!؟
نه بابا ... شوخی می کنه ! ... الآن مهمترین چیز « مای بیبی » ـه ! ... حالا اونجامون دیده بشه چیزی نیس ، اینجامون دیده نشه !! ( البته الآن ـ بی ادبیه بگم ـ بعضیا چون پارچه گرون شده ـ چون طلا و نفت و دلار رفته بالا ـ شلوارها رو یه کم کوچولوتر می گیرن اونوقت چیز میشه ... ! یه جاهاییشون دیده میشه !!)
البته خدا رو شکر ، آزادی به همین میگن ! دیده میشه که دیده میشه ! خو چهشه ؟!
والله ... به نظر من واس اینا رو گوشاشونو بگیرن بهشون بگن آخه مرتیکه تو مگه غیرت نداری ؟!
.
.
.
حیف وقتمون تموم شد
اگرچه مشکل اساسی ما اصلاً اسلام و فرهنگ اسلامی نیست !! ولی خواهش میکنیم عزیزان کاندیدا در باره مقوله فرهنگ و حجاب هم چیزی افاضه بفرمایند
بسم الله الرّحمن الرّحیم
با سلام
این مصاحبه را با هم ببینیم : نوشته با رنگ آبی حرفهای مصاحبه کننده است ! )
با سلام به همه وبلاگ خوانها !
بینندگان عزیز !
آمده ایم در سطح وب برای مصاحبه !
ببینیم کسی پیدا میشه با ما مصاحبه کنه !
آهان ... یکی داره میآد !
خانم کوچولو ! میتونین چند دقیقه از وقتتونو به ما بدین ؟
بله ؟! ... بله ... بفرمایید
اسمتونو می تونین بگین !
چه فرقی داره ! من یکی از بچه های ایران هستم ! شما بگین فاطمه !
دوست دارین نظرتون در چه موردی جویا شیم !
هر موردی که دلتون میخواد ... اصلاً میخواین از انتخابات بپرسین !!
شما مگه چند سالتونه ! ... مگه می تونین تو انتخابات شرکت کنین
من ! ... نه نمیتونم تو انتخابات شرکت کنم ولی نظر که می تونم بدم !!
خوب نظرتونو بفرمایین ! ... در چه موردی از انتخابات می خواین نظر بدین
ببخشید من یادم رفت بسم الله نگفتم ! ... بسم الله الرّحمن الرّحیم ... با سلام به شما و همه خوانندههاتون !
نظر من اینه که اولاً باید همه اونایی که ایرانی هستند در انتخابات شرکت کنند . اصلاً باید دشمن از دست ما عصبانی باشه . من از همینجا به « دشمن » پیام می دم که : « دشمن ! ... لطفاً از دست ما عصبانی باش و با همین عصبانیت هم بمیر !! »
به به چه دختر خانمی ! ... آفرین ! ... دیگه چی !؟
هرقدر انتخابات پرشورتر باشه ، عزّت و اقتدار ما ایرانی ها بیشتر میشه .
شما معیاری هم برای رئیس جمهور می تونین معرفی کنین ؟!
چرا !! ... یکبار من توی مدرسهمون میخواستم شورا بشم . روی صف به بچه ها گفتم : « بچه ها ... به هرکسی رأی رأی ندین ! ... شورای مدرسه باید از بچههای درس خون و منضبط و با ادب و خوب باشه ! » ... وقتی شورای مدرسه باید معیار داشته باشه اونوقت رئیس جمهور ... خوب مشخصه باید معیار داشته باشه ! ... به نظر من معیار هایی که مقام عظمای ولایت فرمودن و همه می دونن بهترین ملاک برای انتخاب رئیس جمهوره !
بابای شما چه کارس دختر خانم !؟
بابای من جانباز هفتاد درصده ... مهندس هم هست . به نظر بابام آدمی باید رئیس جمهور بشه که جلوی ادم بدا وایسه ! ... دنبال رضایت خدا باشه ... حرف رهبرشو گوش کنه ... اون از دشمنا بدش بیاد و دشمنا از اون !
چه حجاب قشنگی گرفتین ؟!
آره ... من از بد حجابها بدم میاد ... الآن هم که دیگه داره « بی حجابی » دیگه عادی میشه
بابام میگه کمربند ایمنی رو اجبار کردن ، امّا برای بی حجابی قانون نداریم !
عجب !! . در آخر پیامی ندارین برای همسالانتون !
چرا ! ... بچه ها ! ... آینده این مملکت توی دستای ماست ... بیاین تا میتونیم درسامونو خوب بخونیم ... بچه ها ... « حجاب » ... حجاب یاتون نره ... باباهای ما الکی واسه عزّتمون از جوونشون و آبروشون نذاشتنا ...
خدانگهدار !
.............................................
بهت مصاحبه کنند و تصویر بردار را فراگرفت ! چقدر دوست داشتند دخترشان مثل این دختر خانم ، با شخصیت و هنرمند باشه ... با خودشان فکر می کردند : بابا ! « بابا » هم بابای این دختر خانم !!
بسم الله الرّحمن الرّحیم
شما بگویید « شوخی جدی »
برای مصاحبه آمدیم بین نینی کوچولوها با ما همراه باشین با این سئوال :
اگه شما یک روز رئیس جمهور بشین در باره وضعیت فرهنگی و عفت عمومی ( حجاب ) چه نظری خواهید داد ؟!
شی گفتین ؟! ... بضیت شی ؟! ... بالّاه من ... شیزه ! ... مامان ! ... این آقاهه شی میگه ؟!!!! ... با خاله عفت کال داله ... !
شی رو نیگا می کنی ؟! ... هه هه هه هندونه !؟ ... بلو بابا ... بولو شی شال بَد بیا ! ... فلنگ کدوم خـــ ... !!
به نظر من موی خانمها باید بیرون گذاشته بشه اینطوری ، حالا اگه اون ته مهاش یه لچکی هم آویزون کنن ... هی بد نیس !!
به این میگن « تیپ » کودکستان ، مهد کودک ، دبستان ، دبیرستان ، دانشگاه ، کلج ! ... همه باید این تیپی بیان بیرون ... وگرنه !!
اگه سگ هم با خودشون بیارن بیرون خوبه ، من تأیید می کنم سگش گوزنی باشه !!
باید آزادی باشه ... الآن منو که میبینین مامانم بزور اینو به سرم بسته ... یه روزی من بزرگ میشم و میشه بچه سالاری ... اونوقت ... وایسین ببینین ... میترکونم !! ... وایسین من دانشجو بشم ( رئیس جمهوری پیش کش !! )
راس می گه دیگه ! ... چقد خانوما تو خونه بمونن و آشپزی کنن ؟! ... آخه یه کافی شاپی ... یه خیابونی ... یه چیزی ! ... ام ... دیگه دلم واستون بگه ! ... آره ... چیز می کیم ( اگه رئیس جمور ! بشم ) به همه حقوق میدم که برن تو خیابونو تفریح کنن !
من کلاً فرهنگ و کمپلت می دم دست خارجیا ... هرچی باشه اون چیزی که ندارن فرهنگه ... اونوقت میان با انگیزه برامون فرهنگ سازی می کنن ... ولی فک کنم رد صلاحیت بشم !!
به من می گن اصغر فری ! ... من دستور می دم همه آقایون کار فرهنگی کنن ... سیبیل ذغالی موهای فری ! ... مث خودم !! ... افتاد ؟!
وای ! ... نه !! ... من از موهای فرفری بدم میاد ... خدایا نکنه یه روزی این اصغر فری رئیس جمهور شه ! ... اون جفری ناتو بشه ، این اصغر فری نشه !!
راس می گه ! ... سیبیل باید چخماقی باشه ... سیبیل ذغالی هم آخه شد سیبیل !!
اقا اصلاً ما سیبیل نخوایم باید کیو ببینیم ... !!
ببین ! ... چیز ! ... دان نیگامون میکنن ... بریم توی اون کوچه حرفامون بزنیم ! ... هنوز که سی سال بعد نشده !!
اگه شما گفتین کدوم اینا منم اونوقت منم می گم کدوم شما چیز هستین ... یعنی اسمتون عفته ، شایدم فرهنگه ! ...
من رئیس جمهور بشم ! .. خلاصه یه خاکی رو سر این فرهنگه می ریزم !! مثل الآن که دارم رو سر خواهرم میریزم !!
یه لحظه صبر کنین من آماده شم بیام رئیس جمهور شم ! ... چیه چرا اینطوری نیگا می کنین ؟! ... عمر آدم مثل برق و باد میگذره ... همین فردا سی سال بعده !!
این پست مال خود خودم ! اوهون !!
اژاژه میدن مام لئیش ژمور شیم ؟!!
الو ... چیزه ... جا هست منم بیام رئیس جمهور شم !؟ قول میدم کنار اقتصاد و اینجور چیزا یه فکر کوچولو هم برای فرهنگ و خاله عفت و نمی دانم چیچی . بکنم ... قولِ قولِ قول !!
دوستان در باره این ژانر وب نویسی نظری بدن بد نیس !!
به نام خدا
با سلام
انتخابات ریاست جمهوری ما را از انتخابات مهم شورای شهر غافل نکند
این هم شوخیی جدی با انتخابات شورای اسلامی شهر :
کاندیداهای 20 سال بعد شورای اسلامی
شک نکنین من پیروزم
ممانم دستمو گرفته نمیذاره علامت ( V ) پیروزیمو نشونتون بدم !!
آی !! دست نگهدارین . من شاه ... چیز ! نماینده شورا خواهم شد !!
غذا مذا خبری هس مام بیایم !!
وایسین این علامته رو بردارم یه بار فکر نکنن من .... این مال داداشمه ( یواشکی ازش زدم ! )
البته من دزدی موزدی بلد نیستما !!
من پنجره های ترقه ! ... چیز ترقی رو روی شما باز خواهم کرد ( هورااا !! تشویق ! تشویق ! )
شعار من این خواهد بود : اونجا رو !! ( کوتاه و گویا ! )
بذار فک کنم ! ... مامانمم میتونه باهام بیاد شورا ؟!
اِه ! ... مگه مامانا رو هم می ذارن بیان شورا ؟!!
من ابلش ! میخوام دکتر بچم ! بعدش دکتر شولا !!
ولی من ... فک کنم منو رد صلاحیت بکنن !!
اگه رد صلاحیتت بکنند میزنم توی صورتشون زیر چشاشون بادمجون سبز بشه !!
مگه الکی الکیه
( شورای نگهبان توی شورای شهر دخالت نداره . نترس !! )
میگن باید حجاب بگیریم ، اینطوری خوبه !؟
نه بابا ! بیست سال دیگه کی به کیه ! این حرفا تاریخ مصرفش گذاشته !!
من اینطوری میام تو میدون !!
چاکرم ! ... دربس ! به من رأی بدین !!
اگه به هیکله من اول میشم ! تازه بابامم تریلارد له ( چی گفتم ! )
ببینم راس میگی !؟ بابات بنزم داره !؟ کالسکه چی !؟
با من کسی اختلاف ... چیز ! . ائتلاف می کنه منم بیام !!؟
من هستم ... امّا شرط دارم : بعد از ائتلاف منو جا نذاری تنهایی بری !!
همتون سرکارین بچه ها ! این آقای صاحب وبلاگ ما رو گرفته ...
شورای چی ؛ ماست چی ، دوغ چی ... کو تا بیست سال دیگه ؟!!!
( دوستان عزیز ! اگه نظرتونو گرفت نظر بدین ، کدوم قسمت بیشتر مورد توجه تون واقع شد و یا از کدوم قسمت خوشتون نیومد )
به نام خدا
با سلام
طنز انتخاباتی
ــ از همه کسانی که با پیامک ، بیانیه ، « نظر مساعد » ، هُل دادن ، پیام در بخش خصوصی پیام رسان ، بخش عمومی وبلاگ ، جار و جنجال ، سیاه نمایی و حتی با فحش و ناسزا از اینجانب تقاضای عاجزانه کردند که خودم را کاندیدای ریاست جمهوری پارسی بلاگ کنم! صمیمانه و از ته دل تشکر عرض میشوم!
البته تعدادشان زیاد نبوده!
خودم از طریق وبلاگ دیگری که همین امروز ساخته ام از خودم تقاضا کردم که ... شرمنده ! ... نشد !( میدونستند من میخوام بیام ـ شاید هم احتمال میدادن ـ سریع مهلت ثبت نام را تمامش کردند رفت پی کارش ! ... تمدید ممدید هم نکردند ، اً کِ هی ! )
البته الآن هم دارم به سود خودم انصراف میدهم !
البته شاید گمانه زنی ( با خودم ) برای حضور مجدد رو تا لحظاتی بعد ادامه بدم ! ( جهت تغییر نظرمکه بیام ! )
نبود ؟! ... رفتیما !
حالا در مرحله کلنجار رفتن با خودم هستم ! ... اگر مدیر پارسی بلاگ ( حالا مدیر نشد ناظم ! ـ چه فرقی با تفاوت داره ! ) تقاضا بکنه شاید رفتم و ( بعد از گذشت یکی دو روز از اتمام مهلت ثبت نام ) خودمو ثبت نام کردم !
من مگه چه کم از وثوق بهروزی دارم ! ( اسمش همین بود دیگه !؟ )
... قرص ؟! ... نه بابا کی قرص مرص میخوره !
آهان ! ... خدا را شکر یک طرفدار پیدا شد ... آی به من رأی بدین من با خودم در حال چانه زنی برای ائتلافهستم
به رئیس دفترم گفتم اگه من انتخاب بشم به همه یه تانک میدم ! ... چی بودجه نداریم ؟! ... دیگه یه هلی کوفتر که میتونم بدم ! ... نمیتونم ؟! ... یه پراید ؟! ... نچ !؟ …یه پرادو چطو ، اونم نداریم ؟! ... ای داد ما که هیچی نداریم ! ... دیگه یه مشت پسته که داریم ؟! ... آها ... می گم از رفسنجان دو سه مشت پسته بیارن ... به هر نفر این مثقال می رسه ! طرح خوبیه
آاااا ... اینه ! ... یکی داره لبخند می زنه ! ... اسم ستاد انتخاباتیم رو هم پیدا کردم : « لبخند برای ائتلاف میان من و « من »در واکنش به تحریم سیاستهای یکجانبه برخی برای جلوگیری از ثبت نام امثال من » خوبه نه ؟!
آقا ! اگر یک چیز در دنیا باشه که واقعاً از ته جگر ( یه بار جیگر نخوانید ها ! ) به آن عشق می ورزم « احساس تکلیفه!! »... من اصلاً از بچگی کارم بود هی تکلیف بنویسم و یک نفر هم هی خطش بزنه ! ... امروز هم که دیدید ! از قصد مهلت ثبت نام رو تمام کردند که من نتوانم به احساس تکلیفی که از خودم میخواستم به منصه ظهور برسونم ، برسم ( ادبیات را ... ـــ می خواستم بگویم « حال می کنید » که دیگه نگفتم ! )
خلاصه دارم میرم یه چرتی بزنم ؛ همگی متوجه باشند تا من می رم برگردم رأیم کم و گُم نشه .
زن ! ... این پلاستیک قرصا کجاس !
به نام خدا
سلام
( داستانک )
ـ خانم بزرگوار! ... ببخشید یک سئوال میتوانم از شما بپرسم ... شما در وضو چقدر از صورتتان را میشویید؟!
ـ منظور؟!
ـ میخواستم جسارتاً اگر ناراحت نمیشوید عرض کنم بناگوش و زیر گردن و حلق و گلو و مری و ... را که نمیشویید،میشویید؟!
ـ نع! ... چه حرفا !!
ـ باز جسارتاً عرض میکنم ـ البته میبخشید ـ زن فقط میتواند قرص صورت ، اندازهای که در وضو شسته میشود را در معرض دید نامحرم قرار دهد .
ـ بععععله ؟! ... برو ببینم دیوانهی امّل !! ... حالا واسه من آدم شده !!
..................................................
شوخی جدی ! ( از این به بعد ادخال سروری است در قلب مؤمن ان شاء الله )
ببخشید ! اینجوری خوبه ؟!
.
بذار من بگم ؛ ام م م م !
.
نع ! ... نُچ ... خوب نیس !
.
اِ ... اینطوری خوب نیس ؟! ... آخه بهم میاد !!
.
هه هه هه ! ... بهت میاد ؟! ... کجا بهت میاد !؟
.
منو مسخره میکنی ؟! ... الآن میرم به مامانم می گم !
.
نه بابا ! ... به مامانش میگه ! ... بگه چیکا کنیم ؟1
.
به مامانش بگه با من طرفه !!
.
ببینیم دعواشون به کجا میرسه ؟!
.
یه هوک چپ بزن زیر دماغش بادمجون در بیاد !!
.
.
الو آقای 110 اینجا چیز شده ... دعبا ! ... بدویین بیاین به آدرس اینجا !
.
چ چ چ چ ... سب زخم دارین ! ( چشم ! ) الآن میام !
.
و آخر داستان :
بچهها ! ... دختره رو داغونش کردم ! ... یه صورت زدم توی چکش ! ... یه دماغ زدم توی مشتش ! ... از همه اینها گذشته یه چیز ... ! چیز زدم توی اردنگیش !! ... داغونش کردم ! ... آها ! ما اینیم !!
.: Weblog Themes By Pichak :.