غزل - شین مثل شعور
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

به عشق امیر المؤمنین

 بسم الله الرّحمن الرّحیم

آخرین غزل حقیر که البته ناقابل و الکن است تقدیم شده به محضر مولی الموحّدین امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب ( علیه السلام )
کاش نواقص را بر ما ببخشند

http://s9.picofile.com/file/8267560750/IMG18511107.jpg

جلوه گر شد برقی از چشم تو ماه آمد پدید

تاب دادی زلف را، مُشکِ سیاه آمد پدید

روزگار انداخت از روی تو یک دفعه نقاب

عشق و شور و اشتیاق و اشک و آه آمد پدید !

در پی دیدار رویت خون دلها خورده تا

پای رفتن یافت طفل عشق ، راه آمد پدید

کرد راه خانه ات را تا خرد یکبار گم

تیره شد عالم، غم از این اشتباه آمد پدید

عطر سبز چشمهایت قطره ای بر خاک ریخت

اینهمه گل باز شد ازآن ... گیاه آمد پدید

بر مقام شامخت ابلیس وقتی رشک برد

بر زمین افتاد سیبی و گناه آمد پدید

اولین و آخرینی یا امیرالمؤمنین

در ثنایت شاه مردان !  لفظ شاه آمد پدید

 




تاریخ : جمعه 95/6/26 | 11:15 صبح | نویسنده : زین العابدین آذر ارجمند | نظر

شعر مروارید جگر

بسم الله الرّحمن الرّحیم

آخرین غزل حقیر که در شب شام غریبان شهدای کربلا نوشته شد :

فرشچیان

 

 

ز قتلگاه مگو اینکه سر در آوردند 

که ماه را از بطن سحر در آوردند 

زدند تیر به حلق پسر چنان و ... چنین 

دمار از دل زار پدر در آوردند 

سپس بزیر کشیدند لفظ قرآن را 

ز استخوانش زیر و زبر در آوردند 

چه سخت از صدف سینه اش به نعل اسب 

به تاخت، مروارید جگر در آوردند 

کنار علقمه افتاده است دستی خیس

: «نخورده آب » ! ... پَر از این خبر در آوردند !

نشست تیر به چشمان خسته عباس

ز عمق آبی دریا گهر در آوردند

عمود آهن بر فرق ماه وقتی خورد

میان ابرو، شقّ القمردر آوردند

برای کشتن شیری ز نسل ابراهیم

میان معرکه بتها، تبر در آوردند !!؟

از آنچه بر سر عبّاس و دیگران آمد

ز بغض، بر سر او بیشتر در آوردند

تنور غارت شد داغ و این حرامی‌ها

بجای نان از این دشت زر در آوردند

رباب حیران آنجا پی چه می گردد !؟

ز خاک، اصغر او را مگر در آوردند !؟

برای آنکه بسوزند چند پروانه

ز خیمه‌ها کوهی از شرر در آوردند

برادرش چون البرز بر زمین افتاد

ز چشم خواهر، از خون، خزر در آوردند

بغیر خواهر او در هوای پیراهن

چقدر گرگ ز گودال سر در آوردند !

نه یک نفر، که برای بریدن یک سر

هزارتا خنجر از کمر در آوردند

گمان نمی کنم ... از شمر بر نمی‌آید

سر از تنش هان ! ... چندین نفر در آوردند !
فرشته ها هم مدهوش اشک خود گشتند

ز داغ او مقداری چو سر در آوردند

کبوترند ؟ ... نه اینها تمام سیمرغند

که در هوای سرِ نیزه پر در آوردند ...




تاریخ : یکشنبه 94/8/3 | 11:57 عصر | نویسنده : زین العابدین آذر ارجمند | نظر

سیب یا گندم !

 

بسم الله الرّحمن الرّحیم

سلام

http://media.wisgoon.com/media/pin/images/o/2015/9/2/22/1441218075429294.png

یک پریشان گویی دیگر :

« عشق تو » خواهد کرد اقدامی برای من

گر عقل بگذارد جلو گامی برای من

فرقی ندار ــ عشق ! ــ  پیشم سیب یا گندم

بگذار تنها ننگ یا نامی برای من !

پائیز می دزدد غزل‌های مرا ، ای کاش

پیدا شود یار گلندامی برای من

دارد شراب چشمهایت تلخ می ریزد

ساقی ! ... بیاور زودتر جامی برای من

ای نازنین از بس که زیبا و وسیعی تو

چشمت شد اقیانوس آرامی برای من

 در این قفس ، ای آسمان بگذار بگذارد

هر لحظه عشقت نو به نو دامی برای من

دارم به آخر می رسم ، در دیدنت « حسرت »  

باید بگیرد ختم انعامی برای من !

ای دره در آغوش خود این رود را دریاب

شد بسترت نیکو سرانجامی برای من

 

 




تاریخ : چهارشنبه 94/6/18 | 11:6 عصر | نویسنده : زین العابدین آذر ارجمند | نظر

بد نمی شود !

به نام خدا

پریشان گوییِ دیگری از من :

آقا به ما شفا بدهی بد نمی‌شود

حالی اگر به ما بدهی بد نمی‌شود

من هیچ عشقِ مفت نمی‌گیرم از کسی

امّا اگر شما بدهی بد نمی‌شود !

ما را اگر تو لطف کنی باز آشتی

با عشق ... با خدا بدهی بد نمی‌شود

بی رونق است گرچه ؛ به این خانه‌ی خراب

برگردی و صفا بدهی بد نمی‌شود

آقا به من که لایق لطف تو نیستم

یک چفیه یا عبا بدهی بد نمی‌شود

آقا به این گدای زمینگیر سامرا

یک پرس کربلا بدهی بد نمی‌شود ! 

 




تاریخ : یکشنبه 93/12/24 | 6:46 صبح | نویسنده : زین العابدین آذر ارجمند | نظر

عشقی آتشین

 

بسم الله الرّحمن الرّحیم

 

 

http://www.nobateshoma.ir/wp-content/uploads/2013/05/001.jpg?w=468&h=324

 

تقدیم به مولی الموحدین یعسوب دین، امیر المؤمنین ( علیه السلام )

 

من آن شمعم که در دل سوز عشقی آتشین دارم

به چشمان اشک خون از شوق یاری نازنین دارم

عسل گر می‌چکد از خامه‌ام جای تعجّب نیست

که همچون نی به دل شیرینی از یعسوب دین دارم

خریدم مهر او را می‌فروشم فخر بر عالم

که هرچه دارم از لطف امیرالمومنین دارم

به اینکه دست لرزان مرا با مهر می گیرد

به اینکه می زند لبخند بر رویم یقین دارم

من از دنیا و مافیها بریدم رو به او کردم

چو او مولاست کی حاجت به ناز آن و این دارم

شهادت می دهم او جنت المأواست او « عشق » است

به او ـ هرچند پستم ـ اعتقادی راستین دارم

 

 




تاریخ : شنبه 93/10/20 | 9:56 عصر | نویسنده : زین العابدین آذر ارجمند | نظر

میخانه ابروی حسین علیه السلام

بسم ربّ االحسین

s5656 اس ام اس و پیامک جدید ولادت امام حسین (ع)

این تکه غزل یادگاری سال 76 تقدیم به همه‌‌ی عشّاق ، حسین ابن علی ( علیهما السلام ) خدا کند ناچیزی ما را بر ما ببخشایند :

ای حسین ...

صبح صادق جلوه ای از روی تو

سروها مات از قد دلجوی تو

آه فهمیدم ز شوق قلب خویش

عشق قسمت می شود در کوی تو

در نگاهت تیر مژگانی بنه

التماست می کند آهوی تو !

همچنان شام سیاه بخت من

مانده در پیچ و خم گیسوی تو

قلب من عمریست کرده اعتکاف

گوشة میخانة ابروی تو

غنچه ها چاک گریبان می درند

گر صبا لب تر کند از بوی تو !

می رود خورشید زیر سایه ات

ماه با سر می‌شتابد سوی تو

ای دوای دردهای سینه ام

دیدن یکبار عکس روی تو

 




تاریخ : شنبه 93/3/10 | 5:28 عصر | نویسنده : زین العابدین آذر ارجمند | نظر

آخرین سیاه مشق !

به نام خدا

 سلام

این آخرین سیاه مشقی است که نوشته‌ام

 

http://dl.akslar.com/wp-content/uploads/2010/09/autumn_leave-6.jpg

 

باید بروم ...

باید بروم ... ولی کجا ‌؟! ... جایی که ...

آبی باشد شبیه دریایی که ...

بر ساحل آن که غرق مروارید است

بر جا مانده‌است ردی از پایی که ...

دنبال کسی شبیه خود می گردد

دنبال غریب مانده آقایی که ...

حسرت زده‌ی نگاه اویند همه

حسرت زده‌ی نگاه زیبایی که ...

یک چشمش اشک و آن یکی چشمش خون

از اینهمه بی‌خیالی مایی که ...

کم مانده فراموش شود پاکی‌مان

در کنج هزار توی دنیایی که ...

با تار هوس برای خود ساخته‌ایم

در سایه خوشنودی آنهایی که ...

از « عشق » نبرده‌اند بویی هرگز

سردند شبیه شب یلدایی که ...

تاریکی آن به طول انجامیده ‌است

در غفلت از آفتاب فردایی که ...

با خنده‌ی خویش پرده بر می دارد

از زمزمه‌ی درخت تنهایی که ...

دستش به دعا بلند و چشمش پر اشک

مبهوت  تماشاست ، تماشایی که ...

نتوان هرگز به راز سبزش پی برد

مانند سکوت پر تمنّایی که ...

لبریز صداست بی قرار از « عشق » است

چون نقش و نگار مرغ مینایی که ...

تقلید نمی کند از آدمها چون

هستند همه ، دروغگوهایی که ...

بگذار و برو بس است هرچه گفتی ...

گفتم که برو  ... هنوز اینجایی که ؟!




تاریخ : شنبه 93/2/13 | 5:25 عصر | نویسنده : زین العابدین آذر ارجمند | نظر

غزل : الوعده وفا !

 

بسم ربّ الانتظار 

 

 


پایان « تو » به انتظار دادی ای عشق !
گل آوردی به خار دادی ای عشق !
صحن دل ما کجا قدوم تو کجا؟!
قربان تو ! ... افتخار دادی ای عشق !
غم را بردی ، دلی ز شادی سرشار
در سینه‌ی ما قرار دادی ای عشق !
گفتی جمعه ! ... نگفتی !؟الوعده وفا!
قولیست که چند بار دادی ای عشق !
اندیشه‌ی شاخه ها ترک خورد ، شکفت
وقتی قول بهار دادی ای عشق!

ادامه را خواهم ساخت ان شاء الله

 




تاریخ : جمعه 92/11/18 | 3:1 عصر | نویسنده : زین العابدین آذر ارجمند | نظر

غزل « قصه تکراری »

 

به نام خدا


غزل همین !

http://s4.picofile.com/file/7895676876/%D8%A2%D8%A8%DB%8C_%D8%A2%D8%B3%D9%85%D8%A7%D9%86%DB%8C.gif

نگو که لحن صدایم برات تکراریست

و یا « نخند ! ... دگر خنده‌هات تکراریست »

اگر که تشنه نباشند نخلها حتماً

صدای پای زلال فرات تکراریست

عبور کرده ام از سلسله جبال غمت

ز چیز تازه بگو این فلات تکراریست !

برای من تو عزیزی درست مثل غزل

اگر چه قافیه‌ی چشمهات تکراریست

شکست خورده ام از تو هزارمین بار است

برای مثل منی کیش و مات تکراریست !

خدا کند بزنم با تبر به پای خودم

چقدر قصه لات و منات تکراریست ؟!

 




تاریخ : سه شنبه 92/11/15 | 3:7 عصر | نویسنده : زین العابدین آذر ارجمند | نظر

ای دستها ... ای دعاها !

 

به نام خدا

غزلی دیگر از آن قدیمی ها !

http://s5.picofile.com/file/8110698068/%D9%82%D9%86%D9%88%D8%AA.jpg

 

 

ای واژه های صمیمی ، ای دستها ،  ای دعاها

افتاده ام چند روزی می‌شود فکر شماها !

فکر شماها که دیگر در بین ماها غریبید

فکر شما نازنینان ، فکر شما باوفاها

حلّاجها نیز در این قحطی دار و انا الحق

چیزی ندارند غیر از مشتی از این ادعاها

فکری اساسی برای دریا کنید آی مردم

طوفان نمی‌آفریند افسانه‌ی ناخداها !!

فریاد از بس نکردیم در کوره راه گلومان

پیچیده بود تعفن پوسیده رد صداها

دیگر چرا تشنه‌ی دیدار هم باشیم وقتی

با کینه‌ای کهنه مخلوطند التماس دعاها !   

 




تاریخ : یکشنبه 92/11/6 | 5:28 عصر | نویسنده : زین العابدین آذر ارجمند | نظر

  • paper | سبزک | تبلیغات متنی