بسم الله الرّحمن الرّحیم
حجّیت
حجّیت یعنی اینکه چیزی برای چیز دیگری دلیل روشنی باشد به طوری که حجت را تمام کند . برخی از براهینی که برای اثبات یک چیز می آورند میتواند مصداق حجّیت باشد . مثلاً برای اثبات حقّانیت فلان حکم فقهی از حدیث صحیحی که زنجیره حدیث آن هم صحیح است دلیل بیاورند میتوان آن حکم را قبول کرد
یکی از میائلی که بسیار دیده شده به عنوان دلیل برای اثبات یک چیز آورده میشود امّا ( به قول معروف ) «حجّیّت » ندارد خواب است ؛ یکی بخواهد برای اثبات درستی چیزی از خوابی که دیده دلیل بیاورد . حتماً این جمله را بارها شنیده اید که خواب حجّیّت ندارد !
یکی از جاهایی که از « خواب » استفاده زیادی میشود و باعث شده عوام النّاس « خواب » را به عنوان یکی از « حجتها » بپذیرند ؛ بحث « مداحی » است . اگرچه این حقیر از مقام شامخ مداحان اهل بیت باخبر هستم و از اهمیت کارشان نیز مطلعم امّا این قسمت از کارشان را نمیپسندم ؛ نه اینکه همه خوابهایی که به عنوان دلیل درستی مطلبشان بیان می کنند دروغ باشد ، نه ! ... به این خاطر این کار را نمیپسندم که این کار انسان را از راه تعقّل باز می دارد و اعتقادات مردم در زمینی ریگ زار بنا میشود ( وقتی دلیل پذیرش یک چیز « خواب » باشد دلیل نپذیرفتن آن چیز باز می تواند « خواب دیگری » باشد که فرد دیگری دیده !
چرا خواب حجت نیست ؟
1- خواب یک چیز شخصی است و بیننده خواب می تواند گوشه هایی از خواب خودش را فراموش کرده باشد
2- همیشه خواب خوب تعبیر خوب ندارد و خواب بد هم تعبیر بد ندارد !
3- تعبیر و تأویل برای خواب از عهده هر کسی بر نمی آید
4- اثبات اینکه این « خواب » را چه کسی دیده و چقدرش را گفته و چه تعبیری دارد از دایره عقلانیت خارج است ( مگر کسانی از مراجع که خواب صادقانه خودشان را تعریف کنند که خود مراجع هم بر حجت نبودن خواب صحه می گذارند )
5- چرا باید بجای بیان دلیل و حجّت واضح از « خواب » ( که به قول معروف روی هوا است ! ) استفاده کرد ؟!
6- خوابها اگرچه صادق هم باشند با بیان از زبانهای مختلف و در طول زمان تغییر می کنند ! ... این حقیر در دو منبر متفاوت از دو نفر متفاوت ، یک خواب را به صورت متفاوت شنیده ام ! و وقتی به منبع مراجعه کرده ام آن هم یک طور دیگری نوشته شده بود !
اگر قرار بود خواب حجّت باشد ؛ در طول تاریخ نمیشد به حقّانیت هیچ دین و مذهبی رسید چون هر کس خوابی را دلیل میآورد و راستی آزمایی خاصّی هم برای خواب وجود ندارد
چقدر خوب است اهل منبر و مخصوصاً مداحان عزیز از دلایل عقلی و نقلی معتبر برای نفی و یا اثبات چیزی استفاده کنند که چه بسا استفاده از دلایل غیر متقن بر عکس جواب داده و باعث تضییع آن می گردد . یا حق
بسم الله الرّحمن الرّحیم
سلام
ما لهم به مِن علم ان یتّبعون الّا الظّنّ ! ( 28 ـ نجم )
آنها در این زمینه هیچ دانشی ندارند و پیروی نمی کنند مگر از گمان
فرض کنید کسی یک جعبه کوچک در بسته را به شما نشان می دهد و از شما می پرسد که به نظر شما آیا چیزی در این جعبه هست ؟
به چند حالت زیر در این زمینه توجه کنید :
1- فرد سئوال کننده اجازه نمی دهد که آن جعبه را در دست بگیرید و وارسی کنید اینجا تنها جوابی که می دهید این است که « نمی دانم » ( یا نمی توانم بدانم ! )
2- آن فرد جعبه را به شما می دهد ( برای بررسی ) و شما آن را می چرخانید و وارسی می کنید ( البته درب آن جعبه بسته است ) ولی متوجه نمیشوید که چیزی در ان هست یا نه ؛ باز می گویید نمیدانم ؛ ( نمی توانید به ضرس قاطع بگویید چیزی در آن نیست ! )
3- جعبه را در دست می گیرید و وارسی می کنید ؛ تکان می دهید و صداهای زیادی از داخل آن می شنوید اینجا دیگر نمی توانید بگویید چیزی داخل آن نیست .
4- جعبه را در دست می گیرید و وارسی می کنید ؛ تکان می دهید و صداهای زیادی از داخل آن می شنوید ؛ چند نفر که مورد وثوق و اطمینان شما هم هستند در حال وارسی کردن شما ، به شما اطمینان می دهند که چیزی در ان است و حتی اسم و مشخّصات آن را هم به شما می دهند .... اینجا دیگر فقط آدمهایی که عقل درست و حسابی ندارند و یا از قصد خود را به نفهمیدن زده اند وجود آن چیز را در آن جعبه انکار می کنند .
این است داستان دنیا و منکران وجود خدا
در جعبه دنیا به دنبال خالق و ربّ ان می گردیم با اینهمه صدایی که از این جعبه بلند است و حتی درب آن بسته نیست و اینهمه انسان فرهیخته و پاک به وجود خالق و ربّ برای ان گواهی داد هاند و در عمل خود نیز این گواهی را به منصه ظهور گذاشته اند باز عدهای هنوز متوجه نشده و انکار خالق می کنند . در حالی که حداکثر باید بگویند « نمی دانیم » و یا « نرسیدهایم »
خدا عقل را برای شناخت خود به ما عنایت فرموده است و هر کس از عقلش درست استفاده کند به خالق می رسد و هر کس درست و زیاد استفاده کند رسیده او به « خالق » بیشتر نمود پیدا می کند ( در طاعت و عبادت او )
خدایا عقل ما را چنان شکوفا کن که در دنیا جز تو را نبینیم و جز تو را نخواهیم . آمین
بسم الله الرّحمن الرّحیم
با سلام
به قول یکی از دوستانم
« درست روی برویم دروغ می گویند
چرا دروغ بگویم ! ... دروغ می گویند !
آقا من مانده ام !!
اینها خسته نمی شوند !اینهمه دروغ تکه پاره می کنند
گویا با تعارفکردن ، دروغ گفتن زیاد زشت نیست !
آقا !
دروغ است
من بی تو زنده نمی مانم » و « تنها تو » و « فقط تو عشق منی » و ...الخ
باور کنید دروغ است !
به چه قسم بخورم باور کنید!
آی !
خودتان می دانید که دروغ است
« دل » اسمش رویش است !
آی معشوق ها و معشوقه ها !
باور کنید نمی توان تا ابد صاحبش شد
پس از پر شدن دل عاشقتان از عشق دیگران اینقدر از صاحبش گله نکنید آخر خود شما هم اینگونه هستید
ذات عشق زمینی همین است !
چرا برخی نمی خواهند کمی به کلمات بیندیشند ؟!
هر عشق زمینی آخرش با زمین ختم می شود! ( تازه خیلی خودش را نگه دارد وقتی به زمین برسد تمام می شود ـ با مرگ ـ )
به قول مادر من : « خاک سرد است » . البته ما هم، کم بی وفا نیستیم !
حقیقت این است : « انسان به دنبال « زیباترین» است ؛ امروز شما را زیباترین می دانند و فردا یکی دیگر را ! ( البته در عشقهای زمینی ) دست خودشان هم نیست . دل است دیگر ! ... فقط عشق آسمانی است که ابدیست .
تمام کسانی که از بی وفایی این و آن می نالند « ماهیت عشق زمینی را درک نکرده اند » خودشان هم همین معامله را با دیگران می کنند
فتبصّر
بسم الله الرّحمن الرّحیم
شرح بیتی دیگر از حافظ و ربط آن با واقعه کربلا :
لب و دندانتْ را حقوق نمک هست بر جان و سینه های کباب(1)
معنی بیت : ( ای حسین ! ) همة جانها به تو مدیونند .
توضیح : پس از شهادت ابا عبد الله ( علیه السلام ) سر بریدة آن حضرت را در مجلس یزید ( لعنة الله علیه ) آوردند ؛ آن لعین در مقابل چشم اسیران کربلا با چوب خیزران به لب و دندان آن کشتة به خون آغشته میزد و شعر میخواند که کجا هستند پدران من که در بدر کشته شدند تا ببینند که چگونه با کشتن حسین ( علیه السلام ) از آل احمد ( صلی الله علیه و آله ) انتقام گرفتم و به من بگویند دست مریزاد یزید ! (2)
وقتی این صحنه در ذهن متبادر میشود ، دلها را آتش میزند و سینهها را کباب میکند ؛ مخصوصاً اینکه امام حسین (علیه السلام ) با فدا کردن جان عزیز خویش اسلام را زنده کرد و به همین خاطر حق بزرگی بر گردن همه دارد و در بین مذاهب مختلف مسلمانان ، هیچ کسی نیست که از شهادت امام حسین ( علیهم السلام )محزون نباشد (3)
حافظ جای دیگر میسراید :
بر سینة ریش دردمندان
لعلت نمکی تمام دارد (4)
« جان وسینههای کباب » در این بیت میتواند به حضرت زینب ( سلام الله علیها ) و امام سجاد ( علیه السلام ) و همراهان مظلومشان برگردد که بعد از حادثة کربلا مصائب بسیاری بر آنان وارد شد . شاید این سئوال پیش بیاید که توجیه « حق نمک » پس از آنهمه مصائب چیست و امام حسین چه حقّی بر این بازماندگان اسیر خواهد داشت ؟
شاید بهترین جوابی که بتوان به این سئوال داد این است که « مصائب » وارد شده بر آل الله به ظاهر مصیبت و در حقیقت لطف خدا بود . نقل است یزید ( علیه اللعنه ) از حضرت زینب ( سلام الله علیها ) با طعنه پرسید که « دیدی خدا با برادرت چه کرد » و آن پاسدار خون شهدا ، شیر زن یگانه ، در جواب آن لعینِ کافر ، با کمال سربلندی جواب داد که « ما رأیتُ الّا جمیلاً » یعنی من جز زیبایی ندیدم .
در ضمن این بیت میتواند اشارهای به مردم کوفه داشته باشد . پس از خطبهای که فاطمة صغری ( سلام الله علیها ) در کوفه ایراد فرمود صداهای مردم به گریه و فریاد بلند شد و با همان حال گفتند : « ای دختر پاکان ! کافی است این فرمایشات ؛ دلهای ما را کباب کردی و گردنهای ما را نرم نمودی و آتش اندوه در درون و باطن ما افروختی » . (5)
معنای بیت در این صورت اینگونه میشود : تو ای حسین ! این مردم ( کوفه ) نمکت را خوردند و نمکدان شکستند و نسبت به تو بی حرمتی روا داشتند .
پانوشتها :
1- دیوان حافظ ـ غزل 13 ، بیت 6
2- طاهر دزفولی ، محمد ـ سوگنامة کربلا ( ترجمه لهوف سید ابن طاووس ) ، انتشارات مؤمنین ، چاپ دوم ، 1379 ، صفحة 327
در ابیاتی دیگر آن لعین این کلمات را بر زبان خود جاری کرد که : بنی هاشم به سرگرمی با پادشاهی بازی کردند و اسلام را بهانه کردند ؛ نه خبری آمد و نه وحیی نازل شد ! ( همان )
3- اگرچه بعضی از مذاهب ، معاویه را کافر نمیدانند ( شاید برای اینکه معاویه ( علیه الهاویه ) در ظاهر به اسلام عمل میکرد ) امّا همگی بر کفر و فسق و فجور یزید اتفاق نظر دارند
4- دیوان حافظ غزل 118 ، بیت 8
5- طاهر دزفولی ، محمد ـ سوگنامة کربلا ( ترجمه لهوف سید ابن طاووس ) ، انتشارات مؤمنین ، چاپ دوم 1379 ، صفحة 283
بسم الله الرّحمن الرّحیم
شرح کوتاه یک بیت ( از حافظ )
چشم حافظ زیر بام قصر آن حوری سرشت
شیوة جنات تجری تحتها الانهار داشت(1)
معنی بیت : هنگام دیدار آن نازنین ، اشک از چشمم چون سیل روان بود .
یکی از چیزهایی که برای فهم یک بیت مهم است این است که بدانیم شاعری در حد حافظ از کلمات با دقت استفاده می کند . مثلاً در بیت فوق بجای « زیر بام قصر » میتوانست « داخل قصر » یا « زیر سقف » و امثال این ترکیبها آورده شود امّا شاید حافظ نه به خاطر مشکلاتی که شاعران هنگام سنجیدن قافیه و وزن با آن مواجه هستند ؛ بلکه با توجه به احادیث و روایاتی که به او رسیده بود، کلمات را برگزیده است .
برای فهم این بیت و ربط آن با کربلا و امام حسین ( علیه السلام ) توجه به این نکته خالی از لطف نیست که یادآوری کنیم : طبق برخی از احادیث ، دعا زیر « قبة » شریف امام حسین ( علیه السلام ) مستجاب است . (2) در این بیت « زیر بام قصر » میتواند به قبة بارگاهملکوتی امام حسین ( علیه السلام ) اشاره داشته باشد که طبق برخی روایات ، قطعهای از بهشت است ( جنات تجری ... ) . امام صادق در این باره میفرمایند : « قبر امام حسین از روزی که دفن شده باغی از باغهای بهشت است » (3)
اگر چه ترکیب « حوری سرشت » در بارة امام حسین ( علیه السلام ) ( و کلاً ائمة معصومین ( علیهم السلام ) ) نمیتوان سجایای اخلاقی ایشان را آنگونه که باید بنمایاند و این از تنگنای واژهها حکایت دارد (4) آری این خاندان از فرشته بالاترند و به خاطر نبود مجال ، از این تعبیرات برای وصف آنان استفاده میشود به قول حافظ :
فرشته عشق نداند که چیست ای ساقی بخواه جام و گلابی به خاک آدم ریز (5)
« تجری تحتها الانهار » از یک طرف شدت گریستن ( انهار یعنی نهرها ) و از طرف دیگر لذت از این گریستن را نشان میدهد ( با آوردن مثال از بهشت که در آن هیچ غم و اندوه و ... نیست ) و این شاید به خاطر این باشد که در اثر گریه بر مظلومیت امام حسین ( علیه السلام ) دل سبک میشود و احساس خوشحالی به انسان دست میدهد (6) چنان است که خدا را در بالای عرشش زیارت نموده است (7) گناهان بخشیده میشود و رابطهای عاطفی و عاشقانه بین انسان و امام حسین ( علیه السلام ) ایجاد میگردد و در یک کلام « بهشت » به دست میآید . شاید به خاطر همین ارادتی که حافظ به امام حسین ( علیه السلام ) داشته سروده باشد که :
قدم دریغ مدار از جنازة حافظ که گرچه غرق گناه است میرود به بهشت(8)
پانوشتها :
1- غزل 77 ، بیت 8
2- شیخ عباس قمی ، کلیات مفاتیح الجنان ، چاپ عترت ، صفحة 817 ، آداب مخصوص زیارت امام حسین ( علیه السلام )
3- شیخ صدوق ـ ثواب الاعمال و عقاب الاعمال ، نشر اخلاق ، چاپ چهارم ، زمستان 1379 ، صفحة 201 ، حدیث 43
همچنین از ایشان در همین جا نقل شده که فرموند : جایگاه قبر امام حسین ( علیه السلام )گلستانی از گلستانهای بهشت است
4- چه زیبا سروده است محتشم کاشانی که : آنگاه خیمهای که ملک محرمش نبود کندند از مدینه و در کربلا زدند
5- غزل 266 ، بیت 4
6- از امام صادق ( علیه السلام ) نقل است که امام حسین ( علیه السلام ) فرمود : من کشتة اشکم ؛ در حالی شهید شدم که اندوهگین بودم و سزاوار است غمزدهای به زیارت من نیاید مگر اینکه خداوند او را خوشحال نزد خانوادهاش بازگرداند ( شیخ صدوق ـ ثواب الاعمال و عقاب الاعمال ، نشر اخلاق ، چاپ چهارم ، زمستان 1379 ، صفحة 207 ، حدیث 51 )
7- شیخ صدوق ـ ثواب الاعمال و عقاب الاعمال ، نشر اخلاق ، چاپ چهارم ، زمستان 1379 ، صفحة 183 ، حدیث اول
8- غزل 79 ، بیت 7 ـ
بسم الله الرّحمن الرّحیم
در این مقال تفحصی خواهیم کرد در گرد « خرابات » در شعر حافظ
لطفاً با دیده اغماض به کمی ها و کاستی های این نوشته نگاه کنید . یا حق
خرابات در شعر حافظ :
از اسم مکانهای معروفی که در دیوان حافظ زیاد به چشم میخورد « خرابات » است ؛ حافظ 36 با در غزلهایش از خرابات سخن به میان آورده ؛ از کنار هم قرار دادن این ابیات میتوان به معنای حقیقی آن در ذهن حافظ رسید ؛ « خرابات » باید جایی مانند میکده و میخانه و امثال آن باشد که انسان با خوردن می مست و خراب شود :
دوش بر یاد حریفان به خرابات شدم « خم می » دیدم خون در دل و پا در گل بود (غزل 207 ، بیت 6 )
« خراب » هم شاید به معنی « بدمستی » باشد . البته همانگونه که میدانیم استعمال الفاظ در جاهای مختلف معانی مختلفی خواهد داشت ؛ یکبار منظور از خرابات همان « خرابات » ظاهری و میخانه است ؛ شاید در این ابیات حافظ به نحوی بتوان همان خرابات و میخانه ظاهری را ملاک قرار داد :
ترسم این قوم که بر دردکشان میخندند در سر کار خرابات کنند ایمان را ( غزل 9 ، بیت 5 )
هرکه آمد به جهان نقش خرابی دارد در خرابات بگویید که هشیار کجاست (غزل 19 ، بیت 3 )
مردمی که در میخانهها شراب میخوردند مورد تمسخر عدهای از اهل ایمان قرار می گرفتند و یا در میخانهها همه مست هستند .
امّا استعمال خرابات در شعر حافظ با توجه به افکار او که از ریا و سالوس سخت بیزار است ، بیشتر جنبه کنایهای دارد برخی از ابیات او کاملاً نشان دهنده این موضوع است :
در خرابات طریقت ما به هم منزل شویم کین چنین رفته است از عهد ازل تقدیر ما ( غزل 10 ، بیت 3 )
« خرابات طریقت » پارادکس جالبی است « طریقت » را با « خرابات » ظاهری چه تناسبی است ؟! پس مشخص میشود اینجا منظور از « خرابات » خرابات ظاهری نیست ! .
امّا خرابات !
خرابات جایی است که بهترین رسم و راه زیستن را در آن میشود آموخت :
چرا ز کوی خرابات روی برتابم کز این بِهم به جهان هیچ رسم و راهی نیست (غزل 76 ، بیت 3 )
باید ادب را در آنجا کاملاً رعایت کرد و با احترام در آنجا بود :
قدم منه به خرابات جز به شرط ادب که سالکان درش محرمان پادشهند (غزل 201 ، بیت 8 )
خرابات جای رندان است ( در باره رند قبلاً توضیحاتی داده شد ) :
چو مهمان خراباتی به عزت باش با رندان که درد سرکشی جانا گرت مستی خمار آرد (غزل 115 ، بیت 2 )
خرابات جای عاشقان پاکبازی است که از رنگ و ریا و خرافه عاریند :
در خرابات مغان گر گذر افتد بازم حاصل خرقه و سجّاده روان در بازم (غزل 335 ، بیت اول )
خرقة زهد مرا آب خرابات ببرد خانة عقل مرا آتش میخانه بسوخت ( غزل 17 ، بیت 5 )
خیز تا خرقة صوفی به خرابات بریم شطح و طامات به بازار خرافات بریم (غزل 373 ، بیت اول )
نذر و فتوح صومعه در وجه می نهیم دلق ریا به آب خرابات درکشیم (غزل 375 ، بیت 2 )
ساقی بیار آبی از چشمة خرابات تا خرقهها بشوییم از عجب خانقاهی (غزل 489 ، بیت 9 )
آری خراباتیان با آنکه همه چیز دارند و برای خود شیخی هستند ! امّا اهل خودنمایی و ریاکاری نیستند:
رطل گرانم ده ای مرید خرابات شادی شیخی که خانقاه ندارد (غزل 127 ، بیت 6 )
نور خدا ونور آن محبوب حقیقی را باید در خرابات جست :
در خرابات مغان نور خدا میبینم این عجب بین که چه نوری ز کجا میبینم (غزل 357 ، بیت اول )
در عشق ، خانقاه و خرابات فرق نیست هرجا که هست پرتو نور حبیب هست (غزل 63 ، بیت 3 )
« پیر » خرابات نزد حافظ مقامی ارجمند دارد :
به جان پیر خرابات و حق صحبت او که نیست در سر ما جز هوای خدمت او
مدام خرقه حافظ به باده در گرو است مگر که خاک خرابات بود فطرت او (غزل 405 ، بیت اول و بیت آخر )
آن کس که منع ما ز خرابات میکند گو در حضور پیر من این ماجرا بگو (غزل 415 ، بیت 5 )
و اوست که با لطفی همیشگی ، دستگیر از راه ماندگان است
بنده پیر خراباتم که لطفش دائم است ورنه لطف شیخ و زاهد گاه هست و گاه نیست (غزل 71 ، بیت 10 )
به فریادم رس ای پیر خرابات به یک جرعه جوانم کن که پیرم (غزل 331 ، بیت 5 )
راه بهشت از خرابات میگذرد ! :
حافظا روز اجل گر بکف آری جامی یکسر از کوی خرابات برندت به بهشت (غزل 80 ، بیت 3 )
خرابات نشینان دیدة واقع بین دارند ( که با نور خدا میبینند ) بنابراین نمیتوان نزد آنان لاف عشق و عرفان زد :
با خرابات نشینان ز کرامات ملاف هر سخن جایی و هر نکته مکانی دارد (غزل 125 ، بیت 8 )
انگار ارزش خرابات از مسجد نیز بالاتر است :
گر ز مسجد به خرابات شدم خرده مگیر مجلس وعظ دراز است و زمان خواهد شد (غزل 164 ، بیت 4 )
شاید مفهوم این بیت این باشد که طول کشیدن مجلس وعظ در مسجد باعث می شود از خیری که در خرابات وجود دارد بی نصیب بمانم ! ( شاید مراد از مسجد نشینان عالمان بی عمل و گویندگان بیکار باشد و و مراد از خراباتیان عاملان گوینده ! )
حافظ در بیتی دیگر میگوید :
عنان به میکده خواهیم راند زین مجلس که وعظ بی عملان واجب است نشنیدن (غزل 393 ، بیت 7)
) کلاً حافظ خرابات را یک جورهایی با مسجد در تضاد میبیند :
من ز مسجد به خرابات نه خود افتادم اینم از عهد ازل حاصل فرجام افتاد (غزل 111 ، بیت 5 )
یاد باد آنکه خرابات نشین بودم و مست وآنچه در مسجدم امروز کم است آنجا بود (غزل 204 ، بیت 8 )
تو خانقاه و خرابات در میانه مبین خدا گواه که هر جا که هست با اویم (غزل 379 ، بیت 6 )
در « خرابات » غم واقعی دلبر حقیقی موجود است :
تا گنج غمت در دل میخانه مقیم است همواره مرا کوی خرابات مقام است ( غزل 46 ، بیت 7 )
خیلی جالب است ! باید جایی که ظاهراً میروند و « می » میخورند تا از دست غمها آسوده شوند غم وجود دارد و اصلاً بودن سالک در آنجا برای خوردن همین « غم » است ! :
مقام اصلی ما گوشة خرابات است خداش خیر دهاد آنکه این عمارت کرد (غزل 131 ، بیت 3 )
دست خدا به همراه گدایان خرابات است :
ای گدایان خرابات خدا یار شما چشم اِنعام ندارید ز اَنعامی چند (غزل 182 ، بیت 7 )
خراباتیان خودیت و منیّت را وانهادهاند و خود را چیزی فرض نمیکنند :
من اگر رند خراباتم اگر زاهد شهر این متاعم که همیبینی و کمتر زینم (غزل 355 ، بیت 7 )
خرابات آدم را به وجد حقیقی میآورد و از تلخیهای زندگی مادی میرهاند :
خشک شد بیخ طرب راه خرابات کجاست تا در آن آب و هوا نشو و نمایی بکنیم (غزل 377 ، بیت 4 )
مقدس است و باید پاک وارد آن شد :
شست و شویی کن و آنگه به خرابات خرام تا نگردد ز تو این دیر خراب آلوده (غزل 423 ، بیت 3 )
خرابات محل توبه و استغفار است و جایی است که باید گذشتهها را اصلح کرد
چون عمر تبه کردم چندان که نگه کردم در کنج خراباتی افتاده خراب اولی (غزل 466 ، بیت 2 )
حالا با دقّت در انچه از خرابات حافظ آمد به نظر شما کجا می تواند مصداق اتمّ « خرابات » باشد ؟!
با توجه به اینکه مجلس حسینی و مخصوصاً کربلای معلی با انهمه حدیثی که در باره عظمت آن آمده و با توجه به اینکه شور و عشق به خدا را به همراه می اورد و بزرگترین در توبه بندگان عاصی است و مصباح هدایت و سفینة النجاة است دور از حق نیست بگوییم « ذکر اباعبدالله » بهت عشّاق و خرابات شیعیان است
البته این قسمتی از مقاله بلندی از حقیر به نام مرثیه حافظ بر حسین است که تقدیم شد
ملتمس دعا
بسم الله الرّحمن الرّحیم
خلوتیان ملکوت
شرح مختصر یکی از ابیات حافظ و ربط آن با امام حسین ( علیه السلام )
مست بگذشتی و از خلوتیان ملکوت به تماشای تو غوغای قیامت بر خاست (1)
معنی بیت : با دیدن حالات تو که سرشار از عشق و جذبه بود ؛ فرشتگان آه و حسرت سر دادند .
طبق بعضی از احادیث ، ملائکة آسمان برای یاری امام حسین ( علیه السلام ) آمده بودند که امام اجازه ندادند . و همچنین روایات زیادی از وجود ملائکه در کنار تربت پاک امام حسین ( علیه السلام ) حکایت دارد مثلاً : از امام صادق ( علیه السلام ) نقل است که فرمود : خداوند هفتاد هزار فرشتة ژولیده موی غبار آلود را بر قبر امام حسین ( علیه السلام ) گمارده است که هر روز بر او صلوات میفرستند و برای کسانی که به زیارت او میآیند دعا میکنند و میگویند : پروردگارا ! اینان زائران امام حسین ( علیه السلام ) هستند برای آنان این کار را انجام بده و آن کار را انجام نده ! » (2) همچنین از امام صادق ( علیه السلام ) نقل است که فرمود : « هرگاه ابا عبد الله ( علیه السلام ) را زیارت کردید سکوت را رعایت کنید مگر برای خیر ؛ بدرستیکه ملائکة حفظة شب و روز در نزد ملائکهای که در حائرند و مصافحه میکنند با ایشان ؛ ملائکهای که در حائرند به آنان جواب نمیدهند از شدّت گریستن ؛ و پیوسته مشغول گریه و زاری هستند مگر وقت زوال خورشید ( ظهر ) و وقت طلوع فجر فجر که در این دو وقت ساکت میشوند پس ملائکة حفظه منتظر میشوند تا ظهر شود و تا فجر ظاهر شود که در این دو وقت با ایشان صحبت نمایند و آنان (ملائکة حفظه ) چیزهایی از امر آسمان میپرسند ؛ و امّا بین این دو وقت ، ملائکة حائر صحبت نمیکنند و از دعا و گریستن آرام نمیگیرند (3) و نیز از آن حضرت روایت شده که : « خداوند چهار هزار فرشته به صورت ژولیده مو و غبار آلود به شکل عزاداران و مصیبت زدگان ، بر قبر امام حسین ( علیه السلام ) موکّل کرده است که بر آن حضرت میگریند از طلوع صبح تا ظهر و چون ظهر میشود چهار هزار فرشته فرود میآیند و آن چهار هزار فرشته بالا میروند پس پیوسته گریه میکنند تا طلوع صبح (4) و نقل است که حوریان بهشت چون میبینند که یکی از ملائک برای کاری ، بر زمین میآید از او التماس میکنند که برای ما تسبیح و تربت امام حسین ( علیه السلام ) به عنوان هدیه بیاور . (5)
در بیت « مست بگذشتی و از خلوتیان ملکوت ... » از فرشتهها به « خلوتیان ملکوت » تعبیر شده است و از « گذشتن » میتوان « مردن » و با ادبتر بگوییم « شهادت » استنباط کرد . شاید جملة « فلانی درگذشت » را بسیار شنیده باشید . « مست گذشتن » میتواند به معنای « عاشقانه از همه چیز دست شستن » باشد که مولی العارفین و سر سلسلة عاشقان ، امام حسین ( علیه السلام ) اینگونه از همه چیز گذشت ! (6)
نکتة قابل عرضی که میماند این است که طبق حدیثی از امام صادق ( علیه السلام ) وقتی امام حسین ( علیه السلام ) از مکه به سوی عراق حرکت کرد لشکرهایی از ملائکه و جنّ در حالیکه سلاحهای جنگی در دست داشتند به خدمت آن حضرت آمدند و عرضه داشتند که ما مطیعیم ، هر فرمانی که صادر بفرمایید انجام میدهیم ؛ آن حضرت فرمود که من به شما حاجت ندارم (7) و میتوان تصور کرد که این لشکریان مخفی از دیده ، شاهد جانفشانی امام حسین ( علیه السلام ) در روز عاشورا بودند و در این حسرت میسوختند که اجازة نبرد با دشمنان آن حضرت را ندارند ؛ اینجا بود که به قول حافظ از آنان غوغای قیامت برخاست !
1- غزل 21 ، بیت 6
2- شیخ صدوق ـ ثواب الاعمال و عقاب الاعمال ، نشر اخلاق ، چاپ چهارم ، زمستان 1379 ، صفحة 187 ، حدیث 16
3- شیخ عباس قمی ـ مفاتیح الجنان ، چاپ عترت ، چاپ دوم ، 1382 ، صفحة 825
4- همان
5- همان ، صفحة 920
6- حافظ در جایی دیگر میفرماید :
« من از آن دم که وضو ساختم از چشمة عشق چار تکبیر زدم یکسره بر هرچه که هست » ( غزل 24 ، بیت 2 ) و این بیت مؤید این است که عاشق ، پاکباز است و از همه چیز خود در راه معشوق میگذرد و شاید بتوان گفت که امام حسین ( علیه السلام ) بهتربن الگوی عاشقان صادق ، در نشان دادن حقیقت عشق است .
7- آیت الله دستغیب ، عبد الحسین ـ سید الشّهداء ، انتشارات فقیه ، 1357 ، صفحة 59 ( علت اینکه امام فرمودند که به شما احتیاج ندارم این بود که خود آن حضرت اگر اراده میفرمودند میتوانستند با قدرت الهی خویش و از راه غیر عادی تمام دشمنان خویش را از بین ببرند و قدرت ایشان به انوان امام از ملائکه و جنّ کمتر نبود امّا میخواستند امور را از راه عادی انجام دهند تا سیه روی شود هرکه در او غش باشد !
بسم رب الحسین
دو تصویر از عاشورا در غزل حافظ
تصویر اول :
زلف آشفته و خوی کرده و خندان لب و مست
پیرهن چاک و غزل خوان و صراحی در دست (1)
معنی بیت : با سر و وضعی اینچنین ( داشت میآمد ) : با زلف پریشان ، عرق کرده ، لبخند زنان و سرخوش و پیراهن چاک زده و سرود خوان و جام می در دست .
این بیت با توجه به کلمات « زلف آشفته » ، « خوی (عرق ) کرده » ( « خی » خوانده می شود ) ، « مست » ، « پیرهن » و « غزل خوان » میتواند تصویر لحظات آخر امام حسین ( علیه السلام ) را تداعی کند . « زلف آشفته » میتواند کنایه از سر و وضع ظاهری امام حسین ( علیه السلام ) ( که با رضایت و تسلیم همراه بود ) باشد که در اثر جنگیدن و برداشتن زخمهای متعدد وخستگی و تشنگی و ... اینگونه شده بود ؛ « خوی » که به معنای « عرق » است ، این فراز از زیارت ناحیة مقدسه که : « قَدْ رَشَحَ لِلْموتِ جَبینُکَ » ( یعنی : عرق مرگ بر پیشانی مبارکت نشست) را به خاطر میآورد ؛ « خندان لب و مست » هم میتواند بیانگرِ غرق در نشاطِ عشق بودن امام حسین ( علیه السلام ) باشد (2) « پیرهن چاک » انسان را به یاد لحظهای میاندازد که امام حسین ( علیه السلام ) برای رفتن به میدان نبرد ، از حضرت زینب (سلام الله علیها) پیراهن کهنهای را طلب نمود و با شمشیر آن را چاک چاک فرمود و زیر لباسهای خویش پوشید ؛ تا اگر دشمنان خواستند بعد از شهادت ، لباسهای ایشان را به یغما ببرند ، لااقل به این پیراهن مندرس کاری نداشته باشند و بدن امام عریان نماند ( که البته از این پیراهن نیز نگذشتند ! ) (3) ؛ و اگر به راز و نیاز عاشقانة امام حسین ( علیه السلام ) با خدا در هنگام رفتن به سوی شهادت ( و لحظات شهادت ) توجه کنیم معنای « غزل خوان » و « صراحی در دست » بهتر معلوم میشود . (4)
تصویر دوم
در نعل سمند او شکل مه نو پیدا وز قد بلند او بالای صنوبر پست (5)
معنی بیت : براسبی زیبا و چابک سوار بود و قد و قامت بلند و زیبایش همة بینندگان را انگشت به دهن کرده بود .
این بیت میتواند یادآور شکل و شمایل زیبای حضرت عباس ( علیه السلام ) باشد که از شدت زیبایی به قمر بنی هاشم معروف بود . در قبیلة بنی هاشم همه زیبا بودند ، حضرت عباس چقدر زیبا بود که به ماه بنی هاشم ملقب شده بود . حافظ در بسیاری از ابیاتش از قد و بالا سخن به میان آورده که با خواندن بسیاری از آنها ، انسان به یاد این برادر دلاور امام حسین (علیه السلام ) و صحنههایی که او آفریده است میافتد ؛ به بعضی از این ابیات نظری میاندازیم :
دل صنوبریم مثل بید لرزان است ز حسرت قد و بالای چون صنوبر دوست (6)
میشکفتم ز طرب زانکه چو گل بر لب جوی بر سرم سایة آن سرو سهی بالا بود (7)
شیوة ناز تو شیرین خط و خال تو ملیح چشم و ابروی تو زیبا قد و بالای تو خوش (8)
ز دست کوته خود زیر بارم که از بالا بلندان شرمسارم (9)
خیز و بالا بنما ای بت شیرین حرکات کز سر جان و جهان دست فشان برخیزم (10)
ز شوق نرگس مست بلند بالایی چو لاله با قدح افتاده بر لب جویم (11)
پیش بالای تو میرم چه به صلح و چه به جنگ چون به هر حال برازندة ناز آمدهای (12)
به روز واقعه تابوت ما ز سرو کنید که میرویم به داغ بلند بالایی (13)
عجیبی نیست که امام حسین ( علیه السلام ) بر نعش برادر فرمود : الآن پشتم شکست و چارهام تمام شد (14)
پانوشتها
1- غزل 26 ، بیت اول
2- لب در این بیت آدم را به یاد لب عطشان امام حسین میاندازد و اینکه با تمام تشنگی ، امام از اینهمه سختی لب به شکایت نگشود و همه چیز را در راه خدا تحمل کرد . حافظ در جای دیگر میفرماید :
از تاب آتش می ، برگرد عارضش خوی چون قطره های شبنم بر برگ گل چکیده » ( غزل 425 ، بیت 2 )
3- طاهر دزفولی ، محمد ـ سوگنامة کربلا ( ترجمه لهوف سید ابن طاووس ) ، انتشارات مؤمنین ، چاپ دوم ، 1379 ، صفحة 211
4- زیارت ناحیة مقدسه ، انتشارات مسجد جمکران ، چاپ سیزدهم ، تابستان 83 ، صفحة53
5- غزل 27 بیت 2
6- غزل 61 بیت 5 ( این بیت میتواند از زبان نازدانههای امام حسین ( علیه السلام ) باشد زمانیکه عموی دلاورشان برای آوردن آب به سوی فرات رهسپار شد )
7- غزل 203 ، بیت 7 ( ا ین بیت میتواند از زبان امام حسین ( علیه السلام ) باشد بعد از شهادت حضرت عباس ( علیه السلام ) ؛ با توجه به اینکه حضرت عباس ( علیه السلام ) علمدار سپاه امام حسین ( علیه السلام ) بود )
8 غزل 287 ، بیت 3
9- غزل 323 ، بیت اول ( این بیت میتوان زبان حال حضرت عباس ( علیه السلام ) باشد زمانیکه دست نازنینش قطع گردید و دستش از آوردن آب به خیمهها کوتاه شد . )
10- غزل 336 ، بیت 5 ( این بیت میتواند زبان حال امام حسین ( علیه السلام ) بر سر پیکر به خون آغشتة برادر رشیدش حضرت ابا الفضل العباس ( علیه السلام ) باشد ) بیت آخر این غزل نیز جای تأمل دارد :
روز مرگم نفسی مهلت دیدار بده تا چو حافظ ز سر جان و جهان برخیزم
11 غزل 379 ، بیت 8 ( در این بیت « لاله » نماد شهید است و « جوی » میتواند یاد آور « علقمه » یعنی رودی که حضرت عباس ( علیه السلام ) در کنار آن به شهادت رسید ، باشد )
12- غزل 422 ، بیت 3
13- غزل 491 ، بیت 5 ( این بیت میتواند از زبان سوگواران عزای امام حسین ( علیه السلام ) و یاران باوفای ایشان مخصوصاً حضرت عباس ( علیه السلام ) باشد )
14- کلمات دیگری در این غزل ( غزل 27 ـ که بیت مورد بحث یعنی « در نعل سمند او شکل مه نو پیدا ... » از این غزل است ) هستند که افسوس از شهادت این دلاور را مینمایانند ؛ مثلاً :
« شمع دل دمسازم بنشست چو او برخاست افغان ز نظر بازان برخاست چو او بنشست »
بسم الله الرّحمن الرّحیم
شرح یک بیت حافظ
به می سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید
که سالک بیخبر نبود ز راه و رسم منزلها (*)
معنی بیت : اگر پیر مغان که از صحت و سقم راهها با خبر است از تو خواست که سجاده را با خون رنگین کنی ( که به ظاهر اشتباه است ) آن را انجام بده زیرا همیشه حق به پیر مغان است چرا که راه را از بیراهه می شناسد
با توجه به اینکه « مغ » به روحانیان آئین زرتشتی گفته میشود(1)« پیر مغان » میتواند مهمترین شخصیت در بین « مغ » ها باشد . این ترکیب بیست و چهار بار در غزلیات حافظ تکرار شده است . حافظ از ازل ، حلقة عاشقی پیر مغان را در گوش دارد (2) بیش از چهل سال از عمر خود ( تقرییاً تمام عمر پس از سن تکلیف ) رابه او ارادت ورزیده است (3) و تصمیم دارد که تمام عمر را اینگونه باشد (4) و ترک خدمت او نکند (5) مرشد (6) و پناهگاه اوست (7) مشکل به دست او حل میشود (8) باید از او مدد جست (9) واژههایی مانند « نیکی » (10) « همت » (11) « دولت » (12) گشایش (13) « معنی » (14) را باید از درگاه او چشم داشت . و مانند بعضی به ظاهر سالکان ، نباید او را آزرد (15) و ورد صبح و شام عاشق صادق ، دعای پیر مغان است (16) و سخن پیر مغان را باید با گوش هوش شنید(17) چارة کار به دست پیر مغان است (18) اوست که به گفته عمل میکند (19) و با عنایت خویش مرید را ازجهل میرهاند (20)با توصیفاتی که از پیر مغان آوردیم اولین شخصیتی که در اسلام میتوان به او لقب پیر مغان داد ، پیامبر اکرم ( صلی الله علیه و آله ) است و پس از ایشان بالتبع ، معصومین ( علیهم السلام ) . حال چرا از بین چهارده معصوم مخصوصاً اولین ایشان ، از این بین امام حسین ( علیه السلام ) را نام بردیم ؟
آری حجت موجة ما (21) اشاراتیست که در بیت « به می سجاده رنگین کن ... » وجود دارد ؛ در این بیت حرف از « پیر مغان » است و « رنگین کردن سجّاده » با « می » . میدانیم که « می » سرخ است و خون هم سرخ است . در این بیت میتوان گفت که از « سجّاده » نماز اراده شده است (22) . با این توضیحات ( که از آن ریخته شدن خون در نماز برداشت میشود ) یاد نماز ظهر عاشورای امام حسین ( علیه السلام ) میافتیم که در بحبوحة جنگ و در مقابل دشمن اقامه شد و در این نماز شهید و زخمی نیز در راه خدا نثار شد .
آری اگرچه در وضعی که امام و یاران با وفایش بودند ، از نظر عقلا نماز خواندن کار سنجیدهای نبود و به قول معروف با معادلات مربوط به جنگ و دفاع ، جور در نمیآمد امّا امروز میفهمیم که کاری درستتر از این کار ـ نماز ظهر عاشورا ـ در آن زمان وجود نداشت .
در زیارت نامة امام حسین ( علیه السلام ) میخوانیم که « اشهدُ انَّک قد اَقمتَ الصلوه و ءاتیتَ الذَّکوه و اَمَرْتَ بِالْمعروفِ و نهیْتَ عنِ الْمنکر » (23) و چه زیبا گفتهاند که « در عشق دو رکعت نماز است که وضوی آن درست نیاید الّا به خون » (24)
کلمة « سالک » یعنی رونده ، راهرو ( در مسیر فکری و معنوی ) . به گفتة دکتر حسن انوری : « پیر مغان در ادب عرفانی ، نماد کسی است که در سلوک ، به حق راه جسته است و در اصطلاح سالکان ، به نام پیر ، مرشد و انسان کامل از او نام برده میشود » (25)
در دیوان حافظ، با توجه به کلماتی مانند : پیر (26) ، پیر دانا (27) ، پیر طریقت (28) ، پیر میخانه (29) پیر میکده (30) ، پیر گلرنگ (31) ، پیر خرد (32) ، پیر صحبت (33) ، پیر سالک عشق (34) ، پیر مناجات (35) ، پیر پیمانه کش (36) ، پیر صاحب فن (37) ، پیر می فروش (38) ، و کلماتی از این دست میتوان « پیر مغان » را بیشتر درک کرد .
پانوشتها :
*- دیوان حافظ ؛ غزل 1 ، بیت 4
1- باید توجه داشت که در شعر آنهم شعر حافظ ، کلمات به معنای ظاهریشان نیست مثلاً در مورد « مغ » که به روحانی زرتشتی گفته میشود به معنای مطلق روحانی ( و یا معصوم ) اطلاق میشود .
2- حلقة پیر مغان از ازلم در گوش است بر همانیم که بودیم و همان خواهد بود ( غزل 205 ، بیت 2 )
3- چل سال بیش رفت که من لاف میزنم کز چاکران پیر مغان کمترین منم ( غزل 343 ، بیت اول )
4- تا ز میخانه و می نام و نشان خواهد بود سر ما خاک ره پیر مغان خواهد بود ( غزل 205 ، بیت اول )
5- به ترک خدمت پیر مغان نخواهم گفت چرا که مصلحت خود در آن نمیبینم ( غزل 358 ، بیت 2 )
6- گر پیر مغان مرشد من شد چه تفاوت در هیچ سری نیست که بویی ز خدا نیست ( غزل 69 ، بیت 9 )
7- و گر کمین بگشاید غمی ز گوشة دل حریم درگه پیر مغان پناهت بس ( غزل 269 ، بیت 3 )
8- مشکل خویش بر پیر مغان بردم دوش کو به تأیید نظر حل معما میکرد ( غزل 142 ، بیت 3 )
9- گر مدد خواستم از پیر مغان عیب مکن شیخ ما گفت که در صومعه همت نبود ( غزل 208 ، بیت 5 )
10-نیکی پیر مغان بین که چو ما بد مستان هرچه کردیم به چشم کرمش زیبا بود ( غزل 203 ، بیت 2 )
11- در این غوغا که کس کس را نپرسد من از پیر مغان همت پذیرم ( غزل 332 ، بیت 8 )
12- حافظ جناب پیر مغان جای دولت است من ترک خاکبوسی این در نمیکنم ( غزل 353 ، بیت 7 )
13- از آستان پیر مغان سر چرا کشیم دولت در آن سرا و گشایش در آن در است ( غزل 39 ، بیت 4 )
14- آنروز بر دلم در معنی گشوده شد کز ساکنان درگه پیر مغان شدم ( غزل 321 ، بیت 6 )
15- تشویش وقت پیر مغان میدهند باز این سالکان نگر که چه با پیر میکنند ( غزل 200 ، بیت 6 )
16- منم که گوشة میخانه خانقاه من است دعای پیر مغان ورد صبحگاه من است ( غزل 53 ، بیت اول )
17- من که خواهم که ننوشم مگر از راوق خم چه کنم گر سخن پیر مغان ننیوشم ( غزل 340 ، بیت 8 )
18- گرم نه پیر مغان در به روی بگشاید کدام در بزنم چاره از کجا جویم ( غزل 379 ، بیت 4 )
19- مرید پیر مغانم ز من مرنج ای شیخ چرا که وعده تو کردی و او به جا آورد ( غزل 145 ، بیت 7 )
20- بندة پیر مغانم که ز جهلم برهاند پیر ما هرچه کند عین عنایت باشد ( غزل 158 ، بیت 6 )
21- بر گرفته ازبیت : به رغم مدعیانی مه منع عشق کنند جمال چهرة تو حجت موجه ماست ( غزل 23 ، بیت2 )
22- از اقسام دلالت ، دلالت وضعی است که از اقسام آنهم دلالت لفظی است و از اقسام آن یکی دلالت تضمنی یعنی دلالت لفظ بر قسمتی از معنای موضوعٌ له است مانند دلالت سجاده که جزئی از نماز است به نماز .
نک : شیروانی ، علی ـ تحریر منطق ، انتشارات دارالعلم ، چاپ اول ، 1378 ، صفحة 49
23- شیخ عباس قمی ـ مفاتح الجنان ، زیارت مطلقة امام حسین ( علیه السلام ) ، صفحة 835 ( این فراز در بعضی از زیارات دیگر هم آمده است )
24- گفتة حسین حلاج : به قول حافظ: خوشا نماز و نیاز کسی که از سر درد به آب دیدة و خون جگر طهارت کرد ( غزل 132 ، بیت 3 )
25- دکتر حسن انوری ـ صدای سخن عشق ، صفحة 35
26- درِ سرای مغان رفته بود و آب زده نشسته پیر و صلایی به شیخ و شاب زده ( غزل 421 ، بیت اول )
27- نصیحت گوش کن جانا که از جان دوستتر دانند جوانان سعادتمند پند پیر دانا را ( غزل 3 ، بیت 7 )
28- نصیحتی کنمت یاد گیر و در عمل آر که این حدیث ز پیر طریقتم یاد است ( غزل 37 ، بیت 6 )
29- پیر میخانه چه خوش گفت به دردی کش خویش که مگو حال دل سوخته با خامی چند ( غزل 182 ، بیت 8 )
30- دو بار این ترکیب در غزلیات حافظ آمده است مثلاً :
به پیر میکده گفتم که چیست راه نجات بخواست جام می و گفت عیب پوشیدن ( غزل 393 ، بیت 3 )
31- پیر گلرنگ من اندر حق ازرق پوشان رخصت خبث نداد ارنه حکایتها بود ( غزل 203 ، بیت 8 )
32- دل چو از پیر خرد نقل معانی میکرد عشق میگفت به شرح آنچه بر او مشکل بود ( غزل 270 ، بیت 3 )
33- نخست موعظه پیر صحبت این حرف است که از مصاحب ناجنس احتراز کنید ( غزل 244 ، بیت 6 )
34- چو پیر سالک عشقت به می حوالت کرد بنوش و منتظر رحمت خدا میباش ( غزل 274 ، بیت 3 )
35- تا همه خلوتیان جام صبوحی گیرند چنگ صبحی به در پیر مناجات بریم ( غزل 373 ، بیت 3 )
36- پیر پیمانه کش من که روانش خوش باد گفت پرهیز کن از صحبت پیمان شکنان ( غزل 387 ، بیت 6 )
37- حریث صحبت خوبان وجام باده بگو به قول حافظ و فتوای پیر صاحب فن ( غزل 388 ، بیت 7 )
38- « پیر می فروش » ( و میفروش بدون اضافه شدن به پیر ) و باده فروش ، 24 مرتبه ( به صورت مفرد و جمع ـ میفروش ، می فروشان ـ ) در غزلیات حافظ بکار برده شده است :
گر می فروش حاجت رندان روا کند ایزد گنه ببخشد و دفع بلا کند ( غزل 186 ، بیت اول )
بسم الله الرّحمن الرّحیم
از مهمّات امور یک مؤمن « مراقبه » است مراقبت از لحظاتی که در آن است . مؤمن با خود می اندیشد که « الآن » و در این زمان ، مولی از او چه خواسته است؛ وقتی صدای حیّ علی الصلوه را میشنود می داند که در این لحظه فقط وظیفه « نماز » بر گردن اوست و نه هیچ چیز دیگر . اینجاست که از زبان برخی دوستان مسیر الی الله می شنود که « به کار بگویید نماز دارم و به نماز نگویید که کار دارم ! »
برخی زمانها کلی تر هستند . مانند ماه رمضان ؛ وظیف در کلّ این ماه « روزه » است ، مومنان که قدمی از مسلمانان به حضرت حق نزدیکترند ( و به مراتب با توجه به شریفة « السّابقون السّابقون » از همدیگر هم سبقت دارند نه تنها مراقب روزه گرفتن هستند بلکه مراقب « روزهای که مولی می پسندد » هستند .
حضرت حق در ماه محرّم چه می پسندد ؟
بهار عاشقان و دلسوختگان
یقیناً در این ایّام ـ همانگونه که خدا خواسته و عشق حسینی فراگیر شده ـ اقامه عزای حسینی نزد مولی از سایر امور پسندیده تر است .
اینجاست که باز قصهی « السّابقون السّابقون اولئک المقرّبون » پیش میآید ؛ برخی به ظاهر عزای حسینی می چسبند و گرد و غباری از این ماتم بر رخسارشان مینشیند و برخی « صبغهی عزای حسینی » (1) میگیرند و تشبّه پیدا می کنند با مقرّبان که سرهایشان در این ایّام دمی از زانوی غم بلند نمیشود ) که : « سرهای قدسیان همه بر زانوی غم است » ! )
و قصّه این « سبقت » و آن « صبغت » بگونه ای است که هرچه به عاشورا نزدیک می شوند مانند ارباب بی کفنشان ( که هرچه به شهادت نزدیک تر میشد ) چهرهشان برافروخته تر می گردد و خنجر غم تا اعماق وجودشان را میدرَد
و امّا عزاداری این دسته از مؤمنان فراتر از سینه زدن و نوحه خواندی و علم و کُتل بلند کردن است ، آنان دلشان « حسینیهی محبت خون خداست » آنان در این ایّام « نماز » را بهتر و بیشتر اقامه میکنند چرا که :
انّ الصلوة تنهی عن الفحشاء والمنکر
و حسین ( علیه السلام ) قیام کرد برای رفع فحشاء و منکر
پس انسان هرچه نمازخوانتر حسینی تر . یا حق
پانوشت:
1- صبغة : رنگ ؛ صبقة الله : رنگ خدایی
.: Weblog Themes By Pichak :.