بسم الله الرّحمن الرّحیم
بسم الله الرّحمن الرّحیم
با سلام .
ای خدای عاشقان سینه چاک
ذات هستی بخش ، بی همتای پاک
خویش می دانی که من بی پردهام
باز جرأت ... باز جرأت کردهام !
ای خدای آسمانهای بلند
لطف کن بر روی من قدری بخند !
من کیم ؟ نالایق از درک غمت
تشنة یک جرعه اسم اعظمت ...
وقتی پست be name ooرو نوشتم بعضی از دوستان اظهار لطف کردند امّا نمیدونم چرا خیلیها از اینکه به نصیحت برادرانة این حقیر جامة عمل بپوشونن و مطالبشونو با نام خدا شروع کنن طفره رفتند !
برخی از علتها احتمالی ( به طنز ) اگه خدا قبول کنه ! :
1- کلاً به من چه که به اونا چه ؟! ( البته در برخی نسخهها اومده : به اونا چه که به من چه ؟!!!! )
2- حالش نیس داشم ! ( در برخی نسخهها « گلم « هم اومده ! )
3- که من به خویش نمودم صد اهتمام و نشد ( خدا « حافظ » را بیامرزاد )
4- وقتشان گرفته میشود « به نام خدا » بنویسند! ( خیلی طول میکشه ـ این هوا ! )
5- نوشتن اون از نظر املایی سخته ! ... « به نام خدا » دیدید چقدر سخت بود !؟
6- گزینة بعدی لطفاً !
7- برو بابا حال ندارم !
8- پدر عشق بسوزه ! ( که فراموشی میاره ! )
9- کی بود کی بود ؛ من نبودم !!
10- به نام خدا رو بدون رنگ نوشتند و کلاً دیده نشده !
بعد از پانوشت ! :
1- قبلاً از همة اعزاء و عزیزات ( و الخ ! ) که وقت نکردم به وبشان سر بزنم و ببینم که با نام خدا چیز نوشتن یا نه متقابلً تشکر عرض میشوم !! ( چی شد ؟! )
2- از دوستانی هم که بعد از دیدن پُست قبلی و این پست بالکل وبشان را خانهتکانی کردند ( و نام خدا را به ابتدای حرفاشون ) تشکر مضاعف ! ... بچهها متشکریم ... بچهها متشکریم !! ... هو هو ... هوهو ... !!
اگه خدای نکرده احساس کردید این نوشته راسی راستی راسته ! Like یادتون نره ! وقتتونو زیاد نمیگیره ! بگین که با من هم عقیدهاین ( وگرنه ... !! )
Like ؟؟
به نام خداوند علی اعلی
هوالحق
تقدیم به غربت مولی الموحّدین امیرالمؤمنین علی ( علیه السلام ) در ایّامی که یادآور خوابیدن ایشان در بستر پیامبر ( صلّی الله علیه و آله ) ( لیلة المبیت ) است
خطاب به نهج البلاغة مولی :
تمام بغض علی ! از علی بگو با من
اگرچه تاب ندارم ولی بگو با من !
نگاه خیس مرا در کلام خود گم کن
دوباره با من یک آسمان تکلّم کن
سکوت هم حدّی دارـ آه ـ حرف بزن
زبان نداری اگر ، با نگاه حرف بزن ...
تویی که سینة سرخت پر از کلام علیست
تویی که نام تو در امتداد نام علیست
بگو چگونه دلت ناگهان ترک برداشت
چه شد که مثل زمین آسمان ترک برداشت
مگر نه اینکه ز کرّار یادگاری تو
برای بی کسی ما بگو چه داری تو
یگانه خاطرة دست مهربان علی
بگو ، بهانه نیاور ... تو را به جان علی!
بگو بگو که عزیزی ، بگو دریغ مکن
سکوت بشکن چیزی بگو ، دریغ مکن
تویی که جلوه ندارد بهار در چشمت
چگونه مانده ـ بگو ـ زخم خار در چشمت
ز بی نهایت دردت نهایتی باقیست
ز استخوان گلویت روایتی باقیست
مرا ز درد علی بی خبر گذاشتهای
هنوز دندان روی جگر گذاشتهای !
ببخش ! امّا عادت برای من بس نیست
خود آگهی که شهادت برای من بس نیست !!
تقلبیست اگرچه دو روی سکّه من
و موج دارد آواز تک تکة من
عزیز ! چند قدم سوی چشم من بردار
و دست خود را از روی چشم من بردار
چه میشود که ببینم هنوز میخندی
و بر سیاهی من مثب روز میخندی
...
: علی عدالت محضی که نیست مثل تو
در این حوالی بیدرد کیست مثل تو ...
به عشق مولی صلواتی هدیه کنید .
« بسم الله الرّحمن الرّحیم »
راستش یک نکتهی باریکتر ز مو به ذهنم رسیده : بیشتر وبلاگهایی که برای سرکشی میروم انگار یک چیز از قلم ( در اکثرشان ) افتاده و آن « به نام خدا » است چه اونایی که از اوس کریم گفتند و حدیث قدسی آوردند ! چه اونایی که سری به جنگل زدند و چه اونایی که از عشق و عاشق و معشوق ! حکایت کردند ...
چه اونایی که عکس گذاشتن چه اونایی که خط نوشتن !
چه اونایی که بلند سکوت کردند چه اونایی که آهسته فریاد کشیدند !
همه یک چیز رو فراموش کردن و اون « به نام خدا » ست
یکی برایم پیامک داده بود و اولش نوشته بود : be name oo جگرم حال اومد . الآنم اون پیامکو دارم .
آی خیل وبلاگ نویس . او را فراموش نکنین . برای او بنویسین . هر کار مهمی که بدون او آغاز بشه به مقصد نمیرسه ؛ اینجا مقصد است . صدای ما را از نزد « او » میشنوید ؛ ( عند ملیکٍ مقتدر ! ) ما منتظر شما هستیم ؛ شما خیلی وقت پیش راه افتادهاید امّا هنوز سرو کلهی تان از اون دور دورها هم پیدا نیست ... کجایید ؟! میان بر بزنید ! برگردید از راه آرشیو نوشتههایتان و ویرایش یادداشتها بیایید . به نام او بیایید . زیبا هم بنویسید نام آن زیبای مطلق را . او که بر عکس همهی زیباهای خفته ! هیچ گاه نمیخوابد!
البته این برادر « هم اندیشی دینی » عجب زیبا نوشته نام او را : « بسم الله الرّحمن الرّحیم » ...
توضیح : این نوشته با بررسی وبلاگهای منتخب امروز نوشته شده و متأسفانه در اکثر قریب به اتفاقشان مطلب بدون نام خدا آغاز گردیده . این حدیث از پیامبر هم اگر مورد توجه قرار بگیرد خوب است :
النبیّ الأکرم(صلّی الله علیه و آله ) یقول فی مقام بیان هذا الأدب الدینیّ: « کلّ أمر ذی بال لم یُبدأ فیه باسم الله فهو أبتر».[1] والأبتر معناه (منقطع الآخر) والّذی لا نتیجة له، وحیث انّ الفاعل یرجو ان یحقّق هدفه فی نهایة عمله، فالعمل الّذی لایحقّق هدفه عمل أبتر. ولهذا فانّ الفطنة والذکاء الّذی لایستعمل فی طریق الحق، حیث انّه لایصل إلى هدفه الحقیقیّ الأصیل، یقال له «فِطانة بتراء».[تسنیم، جلد 1 (عربی) - صفحه 348
به نام خدا
غزلی قدیم دیگری تقدیم به دوستان ادیب و شاعر ( مال 13 سال پیش است)
از حال من اگرچه ندارد خبر کسی
پوشیده نیست راز من زار بر کسی
اینجا که عشق ورزیدن هم تکلّفیست
من عاشقم ! مرا بکند در بدر کسی !
گفتند : بار عشق به منزل نمیرسد !
گفتند با جنون نشود همسفر کسی !
از چشمهای خود دیده هرچه دیده است !
بار دگر غزل بسراید اگر کسی !
آهسته تر ! زبانهای سرخ ! کافی است !
در جاده سکوت نکرده ضرر کسی !
معلوم نیست صاحب این سروها کجاست !
صبرو قرار هم که ندارد دگر کسی
...
بر اسبهای وحشی اینجا چه رفته است ؟!
در این قبیله قلب ندارد مگر کسی ؟!
دارد بهار برمی گردد ... نشستهاید ؟!
این باغ هم که مرده ... ندارد تبر کسی ؟!
باید غزل سرود ... دل تنگ من کجاست
در زیر تیغ عشق نیاورده سر کسی ؟!
باقی بقای دوستان
به نام خدا
و « اندوه » و « ترس » با هم متولد شدند . زمان آنها را زایید . این دو ، دو قلو هستند . ترس یک ربع بعد از اندوه به دنیا آمد . خاک بهانة خوبی بود برای ماندنشان امّا آسمان وقعی بر آنان نگذاشت . آنان برای تسخیر سینه ها چه حریصند امّا عقابها در دسترسشان نیستند . چرا که خاک بازی کار مرغان خانگی است و « مرا ز کنگرة عرش می زنند نفیر » !
در دره « لاخوفٌ علیهم تا قلهی « ولاهم یحزنون » دو قدم فاصله است .
بگذریم از بعضی گنجشکها که گاهی ادای سیمرغ را در میآورند و فکر میکنند گفتن « من نمیترسم » کافی است . بر تنشان خوف مثل پر روئیده است اصلاً آنها با صبحانه « خوف » میخورند ؛ « خوف » میپوشند ؛ « خوف » میخوانند . ببینید صدایشان ـ وقتی میگویند : « من نمیترسم » ـ چه میلرزد !
تنها یک طائفه هستند که نمیترسند و خوفی بر آنان نیست آنانکه در راه حسین ( علیه السلام ) مشغول حرکتند و ریشهی « تفکرشان » در رملهای کربلا آب میخورد ؛ حسینی که مورد خطاب « ارجعی الی ربّک راضیةً مرضیة » شد . او که حقیقتا نه خوفی بر او بود و نه اندوهگین گردید . حزن و اندوه تهمت بزرگی است اگر به او نسبت دهند ! آنجا که خواهرش جز زیبایی ندید چگونه او شکوه کرده باشد ؟!
در سرزمین شب اگرچه خفّاشها تاریکی بکارند و سیاهی درو کنند ؛ حسینیان و خواهندگان او جز مهربانی تقدیم غیر نمیکنند . و جمیل میگویند و جمال میبینند و جملهای از آنان نخواهی شنید جز روشنی ، جز نور ، جز سپیدی و رهایی
بیایید از امروز ما نیز نترسیم !
ترس تنها از گناه است و بس !
این است تفکّر روشن !
یا حق
بسم الله الرّحمن الرّحیم
به نام خدا ضمن تبریک حلول ماه ربیع الاول ؛ این ترکیب بند که تقدیم به امام عصر (عجل الله فرجه ) است به عشق رسول اکرم ( صلیّ الله علیه و آله ) به دوستان تقدیم می کنم . از همه محبّان امام زمان (عجل الله فرجه ) التماس دعا دارم:
ماه در پیش رُخت شهره به سرگردانی
سروها محو تماشای قدت پنهانی !
شدهام عاشق تو ، گرچه خودت می دانی !
بهرهام نیست ز عشق تو بجز حیرانی
طرح چشمم شده از دوری تو بارانی
طاق ابروی تو محراب نمازم شده است
نام تو ساده ترین راز و نیازم شده است
به نام خدا
السلام علیک یا علی ابن موسی الرضا المرتضی
تو ولی نعمت منی آقا
هرچه دارم ز مهربانی توست
این سرزمین ، قبله دومش مشهد است .
رضای رضا ، رضای خداست و مشهد او دری از درهای بهشت است . این ناقابل به عشق او سروده شده است و صد البته مرحمت خود اوست :
ای آسمان هشتم ! حالی به ما بده !
لطفی بکن به بال و پر ما رضا بده
ما را کبوتر حرم خویش فرض کن
کتفی بگیر از ما ، بالی به ما بده
باشد ! قبول ! حق داری ضامن غزل
ما نیستیم لایق امّا شما بده !
ای شمع سبز پوش ، در این شب گرفتگی
درسی به نام عشق به پروانه ها بده
ای نام روشن تو در آفاق منتشر
درکی به هر پرنده ز نور و صدا بده
بین من و تو پنجره ای باز حایل است
فولاد چشمهای مرا هم جلا بده !
یک جرعه کربلا ! به من این خواهش مرا
آقا ! تو را به عشق ، تو را به خدا ، بده !
تو با نگاه خود صله دادی به ابرها
اکنون در اشکشان سر و رویی صفا بده !
گاهی که توفیق مییابم و به خاکبوسی آستان مقدسش میروم این رباعی را بر زبان جاری میکنم که
ابریست دلم که رو به ماه آوردهاست
رو سوی تو با روی سیاه آوردهاست
ای ضامن عشق ! ضامن آهو ! آه
گرگی به نگاهتان پناه آوردهاست
اللهّم صلّ علی محمد و آل محمد و عجّل فرجهم
امام رضا !
آقا !
گوشه چشمی ! ( مثل همیشه )
به نام
ضمن تسلیت رحلت جانگداز پیامبر اکرم ( صلّی الله علیه و آله ) و شهادت سبط اکبر ، امام حسن مجتبی ( علیه السلام )
تقدیم به ساحت مقدّس رسول مهربانی و لبخند
السلامُ علیکَ یا رسولَ الله
غصه ها مثل بید می لرزند
در دل ما ز بیم لبخندت
باز باران به وجد میآید
می وزد تا نسیم لبخندت
کوهها ایستادهاند که تا
پیششان چند لحظه بنشینی
درهها چشمه چشمه می گریند
در فراق تو خوب ؛ میبینی ؟!
در خلیج خیال نازک تو
باز پهلو گرفته است زمین
اگر آرام و رام میچرخد
به غمت خو گرفتهاست زمین
هر غروب آفتاب می گرید
وز فراق تو سخت می موید
رو به تو کرده با زبان شفق
السلامُ علیک میگوید !
درک زیبایی نگاهت را
ناتوان شب ، ستاره ها عاجز
وصف گلخندة تو ممکن نیست
ماندهاند استعاره ها عاجز
آتش از عشق پاک تو سوزان
آب از مهر بی دریغ تو خیس
آه بر خاک پایت ای احمد
سجده کردند آدم و ابلیس
درک پیچ و خم کلام تو را
ماه یک سینه آه آوردهاست
آه خورشید مهربان ، به درت
مهربانی پناه آوردهاست
گر حبیب خدا نبودی تو
جلوهای جبرئیل را میسوخت
اگر آب محبت تو نبود
خشم آتش خلیل را میسوخت
نوح وقتی سوار کشتی شد
به تو و آل تو پناه آورد
عاشق صورت ملیح تو بود
یوسف از قصد رو به چاه آورد
آسمان فرش زیر پای تو شد
عرش یکباره خویش را گُم کرد
سرّ « اسری بِعبدِهی لیلاً »
ناگهان در فلک تلاطم کرد
آمدی با نگاه روشن خود
از حقارت نجاتمان دادی
ساقیا ! تشنهکامی ما را
دیدی آب حیاتمان دادی
تا ابد در تمام کون و مکان
احد النّاسی از تو بهتر نیست
دیگران غرق در تکاثر و تو
همّ وغمّت بغیر کوثر نیست
ای امین ! اهل آسمان و زمین
ریزه خوار کرامتت هستند
حرف آزادگی که پیش آید
سروها محو قامتت هستند
تو بهاری که لمس دستانت
آرزوی تمام شالیهاست
راز خلقت تویی ، تو ، تنها تو !
به خدایی که این حوالی هاست
وصف خُلق عظیمت اقیانوس !
هان ز مرداب برنمیآید
من که باشم که از تو بنویسم
نه ! نه ! این جور در نمی آید !!
مثل باران ز عرش میریزد
صلوات فرشته ها بر تو
میفرستد درود بر تو خدا
پس سلام و درود ما بر تو
به نام خدا
باز یک غزل قدیمی :
امان از عشق !
دیوانه گشته تعبیر از دست خوابها !
پس کی تمام میشود این اضطرابها ؟
حلاجها به پنبه زنی رو نمودهاند
تا آبها بیفتند از آسیابها !!
عین حقیقت است که بر دارهای شهر
پوسیدهاند خاطرههای طنابها !!
من اعتراض دارم ! آخر که گفته است
در آب ریشه دارد طرح سرابها ؟!
مسئول شیهه کیست در این آخرین نبرد ؟!
خوابیده دست و خنجر « پا در رکابها » !!
اینجا ـ چرا دروغ بگوییم ـ عشق را
جوئیدهاند امّا در رختخوابها !!
یک چارچوب عاشق پیدا نمیشود
بی عکس ماندهاند تمامی قابها
اسطورهها بدون توجه به هجم آه
جا خوش نمودهاند میان کتابها !
اینجا نباید از زخم و تیغ حرف زد
نازک دلند چون این عالیجنابها !!
هرچند پای باران اینجا رسیده است
امّا نمانده در سرها جز حبابها !
سر نیزه ، عشق ، قرآن خواندن ... چه میشود
قاطی شوند با هم اگر این حسابها !!
به نام خدا
این غزل را در آذر ماه 72 سروده ام . یکی از رفقا احوالش را گرفت ؛ اینهم آن غزل !
آخر چرا من باید از خود سیر باشم
در انتظار ترکش تقدیر باشم
در حسرت یک خوشه مرگ زرد و شیرین
با باغبان زندگی درگیر باشم
دیوانة گیسوی او هستم که فرمود
باید که عمری را در این زنجیر باشم !
چون باد از آهوی چشمت میگریزم !
با من نمی آید که من هم شیر باشم !
ای غم مسوزان اینچنین بال و پرم را
شاید من بیچاره بیتقصیر باشم !
عیبی ندارد رنگ چشمانم مهم نیست
بگذار من هم در جوانی پیر باشم !
من آن دو دست بی دعا هستم که باید
تا آخرش در حسرت تأثیر باشم
امّا هنوز این پرسش من بی جواب است
آخر چرا من باید از خود سیر باشم
امروز البته حرفهایم از جنس دیگریست آنروزها از دریچهای دیگر به دنیا نگاه می کردم ! . یا حق
.: Weblog Themes By Pichak :.