به نام خدا
با سلام به همه
این شبه شعر ! سال 73 سروده شده ؛ تقدیم به جانبازان
تا دل از سینة خویش کندید
مثل گل ! مثل نی ! بندبندید
میتوان گفت دربارة تان
ماهناکید ! خورشیدمندید !
زخم را ، ناله را دوست دارید
درد را ، عشق را میپسندید
وسعت بال اندیشه ی تان
آسمان است ... از بس بلندید !
: روح اگر مثل آئینه باشد
چیزها از بدن میتوان دید !
گفتن از « عشق » کاری ندارد
آخرش تیغ بر خود ببندید !
مثل عابدترین چشمه ساران
پیش بارانیان ارجمندید !
تشنة چشهمای شمائیم
کاش ... ای کاش قدری بخندید !!
به نام خدا با سلام بزرگواران می بخشند اگر زود به زود به روز میشوم .( فعلاً هرچه در چنته داریم ، داریم رو میکنیم ! ) یک سیاه مشق قدیمی دیگر برای اهلش !
من مست
دم از عشق تو پریچهره زدم تا منِ مست
چه نکردند رقیبان ز حسد با منِ مست
غم بیچاره ! هوادار تو می دانی کیست ؟
من عشق ، من بیدل ، من شیدا ، منِ مست !
کاش برقی بزند عشق که معلوم شود
توی هشیار وفادارتری یا منِ مست
در برت آمدهام تا که بسوزم ای شمع
نکنم ـ جان من ! ـ از عشق تو پروا منِ مست
گرچه لبخند تو را تاب نخواهم آورد
خنده کن ، بیم ندارم ز تماشا منِ مست
گرچه چشمم شده امروز ز هجر تو سفید
چنگ خواهم زد در زلف تو فردا منِ مست
گرَم از جمله گدایان درت بشناسی
نشناسم دگر از شوق سر از پا منِ مست
نوبهار است ز بلبل مطلب خاموشی (1)
عاشق روی توأم ای گل زیبا منِ مست
حقیر : زینالعابدین آذر ارجمند
1- شاید از ربیع الاول بتوان به عنوان نوبهار یاد کرد !
بسم الله الرّحمن الرّحیم
بسم ربّ الانتظار
با سلام به همه منتظران ظهور و عاشقان ولایت
تقدیم به پیشگاه مقدس امام عصر ( عجل الله تعالی فرجه ) به مناسبت سالروز آغاز ولایت آن غائب از نظر
بهار صداقت
دلم شور می زد مبادا نیایی !
مگر شب سحر می شود تا نیایی !؟
مگر می شود من در آتش بسوزم
تو امّا برای تماشا نیایی
تو افتاده تر هستی از اینکه یک شب
به میقات این بی سر و پا نیایی
تو پروانه باشی و یکبار حتی
به شاباش پیوند گلها نیایی ؟!
دروغ است ! این برنمی آید از تو
بیایی و تا کلبه ما نیایی !
بگو خواهی آمد که امکان ندارد
بگویی که می آیم امّا نیایی !!
گذشته است هر چند امروز و امشب
دلیلی ندارد که فردا نیایی !
غم و عشق را نیز با خود بیاور
غزل مَرد ! یکبار تنها نیایی !
...
چه خوب آمدی ای بهار صداقت
دلم شور می زد مبادا نیایی !
اللّهمّ ! بکَ یا الله و بمحمدٍ و بعلیٍ و بفاطمة
و بالحسنِ و بالحسینِ و بتسعة المعصومین مِن وُلد الحسین ( علیهم السلام ) عجّل لِولیکَ الفرج
به نام خدا
غزلی قدیم دیگری تقدیم به دوستان ادیب و شاعر ( مال 13 سال پیش است)
از حال من اگرچه ندارد خبر کسی
پوشیده نیست راز من زار بر کسی
اینجا که عشق ورزیدن هم تکلّفیست
من عاشقم ! مرا بکند در بدر کسی !
گفتند : بار عشق به منزل نمیرسد !
گفتند با جنون نشود همسفر کسی !
از چشمهای خود دیده هرچه دیده است !
بار دگر غزل بسراید اگر کسی !
آهسته تر ! زبانهای سرخ ! کافی است !
در جاده سکوت نکرده ضرر کسی !
معلوم نیست صاحب این سروها کجاست !
صبرو قرار هم که ندارد دگر کسی
...
بر اسبهای وحشی اینجا چه رفته است ؟!
در این قبیله قلب ندارد مگر کسی ؟!
دارد بهار برمی گردد ... نشستهاید ؟!
این باغ هم که مرده ... ندارد تبر کسی ؟!
باید غزل سرود ... دل تنگ من کجاست
در زیر تیغ عشق نیاورده سر کسی ؟!
باقی بقای دوستان
به نام خدا
السلام علیک یا علی ابن موسی الرضا المرتضی
تو ولی نعمت منی آقا
هرچه دارم ز مهربانی توست
این سرزمین ، قبله دومش مشهد است .
رضای رضا ، رضای خداست و مشهد او دری از درهای بهشت است . این ناقابل به عشق او سروده شده است و صد البته مرحمت خود اوست :
ای آسمان هشتم ! حالی به ما بده !
لطفی بکن به بال و پر ما رضا بده
ما را کبوتر حرم خویش فرض کن
کتفی بگیر از ما ، بالی به ما بده
باشد ! قبول ! حق داری ضامن غزل
ما نیستیم لایق امّا شما بده !
ای شمع سبز پوش ، در این شب گرفتگی
درسی به نام عشق به پروانه ها بده
ای نام روشن تو در آفاق منتشر
درکی به هر پرنده ز نور و صدا بده
بین من و تو پنجره ای باز حایل است
فولاد چشمهای مرا هم جلا بده !
یک جرعه کربلا ! به من این خواهش مرا
آقا ! تو را به عشق ، تو را به خدا ، بده !
تو با نگاه خود صله دادی به ابرها
اکنون در اشکشان سر و رویی صفا بده !
گاهی که توفیق مییابم و به خاکبوسی آستان مقدسش میروم این رباعی را بر زبان جاری میکنم که
ابریست دلم که رو به ماه آوردهاست
رو سوی تو با روی سیاه آوردهاست
ای ضامن عشق ! ضامن آهو ! آه
گرگی به نگاهتان پناه آوردهاست
اللهّم صلّ علی محمد و آل محمد و عجّل فرجهم
امام رضا !
آقا !
گوشه چشمی ! ( مثل همیشه )
به نام خدا
باز یک غزل قدیمی :
امان از عشق !
دیوانه گشته تعبیر از دست خوابها !
پس کی تمام میشود این اضطرابها ؟
حلاجها به پنبه زنی رو نمودهاند
تا آبها بیفتند از آسیابها !!
عین حقیقت است که بر دارهای شهر
پوسیدهاند خاطرههای طنابها !!
من اعتراض دارم ! آخر که گفته است
در آب ریشه دارد طرح سرابها ؟!
مسئول شیهه کیست در این آخرین نبرد ؟!
خوابیده دست و خنجر « پا در رکابها » !!
اینجا ـ چرا دروغ بگوییم ـ عشق را
جوئیدهاند امّا در رختخوابها !!
یک چارچوب عاشق پیدا نمیشود
بی عکس ماندهاند تمامی قابها
اسطورهها بدون توجه به هجم آه
جا خوش نمودهاند میان کتابها !
اینجا نباید از زخم و تیغ حرف زد
نازک دلند چون این عالیجنابها !!
هرچند پای باران اینجا رسیده است
امّا نمانده در سرها جز حبابها !
سر نیزه ، عشق ، قرآن خواندن ... چه میشود
قاطی شوند با هم اگر این حسابها !!
به نام خدا
این غزل را در آذر ماه 72 سروده ام . یکی از رفقا احوالش را گرفت ؛ اینهم آن غزل !
آخر چرا من باید از خود سیر باشم
در انتظار ترکش تقدیر باشم
در حسرت یک خوشه مرگ زرد و شیرین
با باغبان زندگی درگیر باشم
دیوانة گیسوی او هستم که فرمود
باید که عمری را در این زنجیر باشم !
چون باد از آهوی چشمت میگریزم !
با من نمی آید که من هم شیر باشم !
ای غم مسوزان اینچنین بال و پرم را
شاید من بیچاره بیتقصیر باشم !
عیبی ندارد رنگ چشمانم مهم نیست
بگذار من هم در جوانی پیر باشم !
من آن دو دست بی دعا هستم که باید
تا آخرش در حسرت تأثیر باشم
امّا هنوز این پرسش من بی جواب است
آخر چرا من باید از خود سیر باشم
امروز البته حرفهایم از جنس دیگریست آنروزها از دریچهای دیگر به دنیا نگاه می کردم ! . یا حق
بسم الله الرّحمن الرّحیم
باز غزلی قدیمی :
از شطحیاتی است که تقدیم به امام حسین علیه السلام شده !
دل من مانده به دام تو پری ! بهتر از این !؟
آه راحت شدم از در بدری ، بهتر از این ؟!
تو که افروختهای آتش در سینة من
بخور ای عشق ! کباب جگری بهتر از این !؟
تیر مژگان تو و سینة آزردة من
چه کنم من که ندارم سپری بهتر از این !؟
آه بر میگردد یار سفر کردة من
کس نیاورده برایم خبری بهتر از این !؟
گرچه در معرض نور تو پرم میسوزد
ماندهام تا که بسوزد ، خطری بهتر از این !؟
آی دل دارم ، دل ، دلبر من فکر نکن
دل ارزان بتوانی بخری بهتر از این !؟
منِ بی برگ دگر بیش چه میخواهم از عشق
تو بهاری و به من مینگری بهتر از این !؟
به « حسین ابن علی » عشق بورزید که نیست
پدری خوبتر از آن پسری بهتر از این !!
این حسین است ـ خدایا ـ به خود ای عشق ببال
زیر پای تو نیفتاده سری بهتر از این !
ای گدای در تو حاتم ، لطف خود را
گر دری میطلبی دربدری بهتر از این !؟
لبیک یا حسین
هو
این شبه غزل مال خرداد 78 است . مدت مدیدی است که حال و حوصله قلم به دست گرفتن نیست .
ما را جناب عشق اگر در بدر کند
دیگر به ما چه عقل چه خاکی به سر کند !!
آدم که قحط نیست ، جنون روز واقعه
گر عشق کرد سینة ما را سپر کند !
ای غم بچش حرارت صبر دل مرا
ظالم ! خدا عذاب تو را بیشتر کند !
خوابی برایتان که ندیدیم لااقل
در چشممان سپیده شبی را سحر کند
حرف بهار را مزن این ایل آخرش
پائیز را بماند خیلی هنر کند !
یک آه پیش آینه ها گم نمیشود
چشم شما اگرچه ز دیدن حذر کند
به نام خداوند شهیدان
تقدیم به حضرت زینب کبری ( سلام الله علیها )
رخصت دیدار
اشک خون از بس تاوان ز منِ زار گرفت
چشمم آئینة سرخیست که زنگار گرفت
در فراق تو به خورشید چنان سخت گذشت
کز سیاهی غمت ، کار شب تار گرفت
شمع و پروانه و گل ، بلبل و قمری و درخت
باغبان عشق تو را از همه اقرار گرفت
تن عباس تو وقتی جگر مشک درید
بوی « جنّاتٌ مِن تحتها الْانهار » گرفت
آه از آن لحظه که شمشیر خبیثی نامرد
از علمدار علم و ز تو علمدار گرفت
تیر بر حنجر شش ماههات آنگونه نشست
گوئیا غنچة پرپر شده ای خار گرفت
پیش چشمان تو شد یوسفت ارباً اربا
غنچهای عطر ز پیراهنت انگار گرفت
ناله بر زخم تنت خار مغیلان سر داد
درس از داغ غمت عقرب جرّار گرفت !!
هر که بیتی پی آزردن قلب تو سرود
صلهها از نوة هند جگرخوار گرفت !!
دورِ نزدیک ! که شد تشنة لبهای تو آب
هر که از همچو تویی رخصت دیدار گرفت
دید صد بار نه ، ده بار نه ، یکبار تو را
شعله یک بار نه ، ده بار نه ، صد بار گرفت
جان به قربان دل بلبل زاری « عابد » (1)
کز رگ گردن گل بوسه خونبار گرفت
1- تخلص این حقیر « عابد » است
.: Weblog Themes By Pichak :.