بسم ربّ الحسین علیه السلام
تقدیم به عباس ( علیه السلام ) علمدار مظلوم کربلا
آسمان چاک چاک
مانده است آسمان چاک چاک بر زمین
ریشه کرده خاک در یک حضور دلنشین ...
: عاشقی زیاد هم سخت نیست ؛ میروی
خویش را به شعلههای عشق می زنی همین !!
پیکر عزیز من اندکی درنگ کن
تن به خاکها مده دل مکن ز روی زین
تیغهای تشنه را عشق آب داده است
باز از تمام دشت زخم میچکد ببین !
چند لحظه بیشتر ـ آفرین ـ نمانده است
صبر اندکی کنید دستهای نازنین
چشمهای ناشکیب تا خود خدا به پیش
غمزهای نشسته است عاشقانه در کمین
بر عروج یک سوار ریختن گرفته است
از لب فرشته ها بوسههای آتشین
حال زیر ردّی از نعلکوب یک عروج
مانده است آسمان چاک چاک بر زمین
بسم ربّ الحسین (علیه السلام )
به عشقِ غنچة شش ماهه و مظلوم اباعبدالله الحسین ( علیهما السلام ) :
کبوتری کوچک
شب است و خالی ماندهاست بستریکوچک
ز هجم سبز و تبآلود پیکری کوچک
سوار ، وارث خورشید ، پیش میآمد
بروی دستش قنداق اکبری کوچک
ز هر کرانه دو صد تیر بال در آورد
که بوسه ای بستاند ز حنجری کوچک
چه کرده بود مگر ؟ یک گلو و اینهمه تیر؟!
برای حلقش بس بود خنجری کوچک
و ظلم یعنی این : یک سیاه دل میخواست
که روی شانة خود خم شود سری کوچک
فرشته ها با حسرت نگاه میکردند
به عشقبازی خونین دلبری کوچک
و خاک شد غرق بوی بال بال زدن
زخون گرم گلوی کبوتری کوچک
دو دست با هم بر خاک سجده آوردند
یکی بزرگ و توانمند و دیگری کوچک
غلاف تشنة شمشیر ایستاد و نشاند
کنار خیمه نهال صنوبری کوچک
برای آنکه عطش از خجالت آب شود
از آسمان آوردند ساغری کوچک
دوباره بر دل من عکس بال افتاده است
ز سینه ام باید وا شود دری کوچک
به نام خدا
خدا توفیق داد و در سال 82 که اولین انفجارات در کنار مضجع شریف امام حسین (علیه السلام ) رخ داد کربلا بودم : این داستان تقدیم به شهدای آن انفجار است :
تقریباً هر سال بهانه ای برای عزای امام حسین ( علیه السلام ) داشت !
وقتی به دنیا آمد اسمش را گذاشتند عبدالحسین ؛ روزهای اول ، شیرش را در مجلس زنانه ! ( که با مادرش می رفت ! ) می خورد .
بیش از یک سال نداشت که در نقش علی اصغر ( علیه السلام ) در تعزیه ، بازی داده شد !!
سه سالش بود که نقش رقیه را بازی کرد !!
6 ساله بود که بابایش برایش زنجیر خرید
13 سالش که شد شروع کرد به مداحی ( اولین نوحه اش را برای قاسم ابن الحسن ( علیه السلام ) خواند )
در 18 سالگی که مداح قابلی شده بود رفت و طلبه شد ؛ سخنرانیهایش دل هر مخاطبی را می لرزاند و اشک مثل باران از چشمهایشان می ریخت.
ازدواج که کرد اسم بچه اولش را گذاشت عبدالله دومی دختر بود شد زینب !
به همسرش فاطمه فقط با لفظ « خانم من » خطاب می کرد .
صبح های عاشورا مراسم زیارت عاشورای کامله در خانه شان برگزار می کردند .
دلش برای کربلا پرمی کشید
خورد و .... رفت
شب عاشورا کربلا بود .
بعد از نماز صبح ، مثل همه عاشوراهای گذشته البته اینبار از نزدیک آنهم در کربلا ؛ زیارت عاشورای کامله خواند .
دم « حبیبی حسین و نِعمَ الحبیب » گرفته بود و اشک یک لحظه رهایش نمی کرد .
ساعت حوالی 9 صبح بود . گفت می روم و بعد از استراحت کوتاهی برمی گردم .
بیرون ، کنار خیابان متصل به حرم ابالفضل ( علیه السلام ) دکه ای بود که چایی نذری می داد . کنارش رسید و یک استکان چای نوشید ؛ یک لحظه چیزی به خاطرش آمد ، برگشت و با خجالت ( از اینکه چایی نوشیده ) به حضرت ابالفضل ( علیه السلام ) سلام گفت : السلام علیک یا ابالفضل العباس . ناگهان تکه های او به هر سو پرکشید . چند ساعت بعد خبر انفجارات در صدا و سیما بود که همه را بهت زده کرد . مادرش داشت اخبار ساعت 14 را از تلویزیون نگاه می کرد ؛ خبر را که دید و شنید به حاج آقایش نگاهی ناامیدانه کرد و با ناله گفت : یا حسین !! ... عبدالحسین هم کربلا بود ... نکنه !؟ ...
به نام خدا
تقدیم به یک دوست :
سوی من گر دل بی رحم تو مایل بشود
سگ زنجیری غم از دل من ول بشود !!
سعی کردم به طواف تو ، زدی سنگ به من !
بکشم زار ، مگر حج تو کامل بشود !
عاشق دیدن جان کندن من هستی و باش
پُر نمانده است که مقصود تو حاصل بشود
خنده بر گریه من می کنی و باکت نیست
که ز خون جگرم خاک درت گل بشود !!
آه ابلیس چنان بید به خود می لرزد
که مبادا به دل سنگ تو نازل بشود !!
لب تو جام می و چشم تو کندوی عسل
زین همه ، قسمت من زهر هلاهل بشود ؟!
عن قریب است که با خوردن خون دل من
جان من ! روزة یک عمر تو باطل بشود !!
تیغ مژگان تو و سینة آزرده من ...
باعث حیرت ارباب مقاتل بشود !!
به من دل شده - با اینهمه - حق خواهد داد
هرکه یکبار به دیدار تو نائل بشود !!
باقی بقایت
به نام خداوند شهیدان و راستگویان
شرح توأم با ذوق یکی از بیتهای حافظ که به نظر نگارنده این سطور ( این حقیر ) به واقعه عاشورا ربط دارد : ( تقدیم به ساحت نوران آن غریب تشنه که سیه پوش عزایش شده ایم ) :
رندان تشنه لب را آبی نمیدهد کس گویی ولی شناسان رفتند از این ولایت(1)
برای فهم دقیق این بیت و ربط دادن آن با حادثة کربلا ، اول باید دید حافظ در بارة « رند » چه نظری دارد : حافظ « رند » را آگاه از « راز درون » (2) میداند (راز درون پرده ز رندان مست پرس 000 ) و باور دارد که اگر چه در « مجلس رندان » تمام خبرها هست امّا رازداری به خاطر مصلحت اندیشی (3) باعث میشود که آنان خاموشی اختیار کنند : (مصلحت نیست که از پرده برون افتد راز / ورنه در مجلس رندان خبری نیست که نیست(3)) از ریا و نفاق دورند (4) توانایی حفظ این کسوت را دارند (5) عاشقی به معنای حقیقی آن ، که با رفاه زدگی و عافیت طلبی مقابل و مخالف است ، شیوة رندان است (6) و این شیوه موقوف هدایت است نه اینکه خودرو بتوان به آن رسید (7) حافظ معتقد است که : حالات رندان با حکم خدایی و علم غیب ، ربط دارد و این موهبت را از ازل به رندان عطا کردهاند (8) که این قوم ، حرص را به زندان کردهاند (9) برای در امان ماندن از خطا باید از آنان مدد خواست (10) تقدیر الهی با خواست آنان تغییر میکند (11) بینیازی مخصوصاً بینیازی از زهد ریایی ، از صفات آنان است (12) رندان مصداق « انسان کامل » هستند و کرم نمودن در حد کاملش را باید از آنان چشمداشت (13) .
رندان ، پارسا و با صفای دل و مستجاب الدّعوه (14) هستند . « عشق و رندی » از فضایل است (15) و رندان « جهان سوز » و « پخته » و « اهل درد » هستند(16) و خود بین و خودرأی نیستند (17) رندی ، گنجی است که راه وصولش بر هر کس آشکار نیست (18)
و امّا « رند » در اصطلاح عرفا ، کسی است که جمیع کثرات و تعیّنات وجوبی ظاهری و امکانی ، و صفات و اعیان را از خود دور کرده و سرافراز عالم و آدم است که هیچ مخلوقی به مرتبت رفیع او نمیرسد (19)
با توصیفاتی که از رند و رندی آمد ، آیا نمیتوان ادعا کرد که امام حسین ( علیه السلام ) آن عارف و سالک حقیقی ، با از خود گذشتگیی که از خود نشان داد ، نه رند بلکه سر حلقة رندان جهان است ؟
در خرقه چو آتش زدی ای عارف سالک جهدی کن و سر حلقة رندان جهان باش (20)
در اینکه امام حسین ( علیه السلام ) امام زمانِ عصر خویش و ولی الله الاعظم بودند هم که شکی نیست و تشنه کامی ایشان و اصحاب و همراهانشان نیز در عاشورا جای بحث و اثبات ندارد ؛ بنابر همة آنچه گفته شد ، معنای بیت « رندان تشنه لب را آبی نمیدهد کس » کاملاً معلوم میشود : معنای این بیت حدیث دیو صفتی قومیست که از آب هم ـ آن هم بر کسی که مهریة مادرش آب است ـ مضایقه کردند و حرمت ولایتش را شکستند
در زلف چـون کمندش ای دل مپیچ کانجا سرها بریده بینی بی جـرم و بی جنایت(21)
منظور حافظ از اینکه از « دل » میخواهد که در زلف چـون کمندش نپیچد ؛ این نیست که از این « زلف » باید دست برداشت و سراغ آن نرفت ؛ چرا که حافظ در بیتی دیگر میگوید :
خلاص حافظ از آن زلف تاب دار مباد که بستگان کمند تو رستگارانند (22)
و یا :
بیا که با سر زلفت قرار خواهم کرد که گر سرم برود برندارم از قدمت (23)
شاید منظورش از « مپیچ » این باشد که « دنبال دلیل نگرد » ؛ بدون دلیل این سرها را از بدن جدا کردهاند و یا اینکه دلیلی که دارند نا درست و به ناحق بوده است . هرچه هست این بیت مظلومیت شهدای کربلا را که بدون جرم و جنایت بریده شدهاند را بیان میکند .
مرا از تست هر دم تازه عشقی تو را هر ساعتی حسنی دگر باد(24)
قبلاً گفته شد که ریشة « حسین » « ح ، س ، ن » است . کسانی که عاشق ابا عبد الله ( علیه السلام ) هستند ، مانند همة عشقهای معنوی ، عشقشان در تزاید است و هر لحظه شکلی نو و تازه پیدا میکند . در ابیاتی دیگر از حافظ که در آنها ، باز حرف از حُسن است و دعا برای زیادتر شدن آن میخوانیم :
حسنِ تو همیشه در فزون باد رویت همه ساله لاله گون باد
اندر سر ما خیال عشقت هر روز که باد در فزون باد(25)
ترکیب « هر ساله » ، میتواند اشارهای به برپایی عزای امام حسین ( علیه السلام ) در هر سال باشد ؛ « لاله » که سمبلی برای شهادت است ، میتواند بیانگر این باشد که هرچه میگذرد مظلومیت امام حسین ( علیه السلام ) و یاران فداکارش هرچه بیشترنمایان میشود .
واژة « حُسن » مفهوم وسیعی دارد . « حسن » به معنی هرگونه نیکی و زیبایی و خوبی است ، مفهومی وسیع که تمام مواهب مادّی و معنوی ( توفیق عمل صالح و آمرزش و بهشت و هرگونه سعادت ) را شامل میشود (26) بدون تردید « حسن » به معنای حقیقی آن را باید در معصومین ( علیهم السلام ) که به عنوان انسان کامل هستند ، جست و چقدر جالب است که اسم دو سبط پیامبر اکرم ( صلی الله علیه و آله ) ( حسن و حسین ) از ریشة « حُسن » گرفته شده است . در ابیات دیگری از حافظ میتوان ما بین « حسن » و این خاندان ، رابطههایی پیدا کرد از جمله :
ای فروغ ماه حسن از روی رخشان شما آب روی خوبی از چاه زنخدان شما(27)
در این بیت ، که تأکیدی بر این است که اصلاً « خوبی » آبرویش را از خاندان عصمت و طهارت دارد ؛ وجود « ماه » که « ماه بنی هاشم » را به ذهن متبادر میکند و « آب » در « آبرو » میتواند اشارههای ظریفی به عاشورا ، باشد .
و یا در بیت :
ای پادشاه حسن خدا را بسوختیم آخر سؤال کن که گدا را چه حاجت است(28)
که در کنار اثبات کمال « حسن » ؛ بر دادن حاجت از طرف پادشاه حسن ، تأکید شده است .
در این بیت نیز حرف از کمال « حسن » است :
هر سرو قد که بر مه و خور حسن میفروخت چون تو در آمدی پی کاری دگر گرفت(29)
حافظ در غزلی بسیار زیبا با ردیف « حسن » هرچه در باور داشته را رو نموده است که اگر به بحثهایی که قبلاً آمد توجه شود و حافظ را رهرو صادق در راه خاندان عصمت و طهارت بدانیم ؛ همانگونه که خود بیان داشته (30) ـ همة آن میتواند در مدح معصومین ( علیه السلام ) باشد :
ای روی ماه منظر تو نو بهار حُسن خال و خط تو مرکز حسن و مدار حُسن
در چشم پر خمار تو پنهان فسون سحر در زلف بیقرار تو پیدا قرار حُسن
ماهی نتافت همچو تو در برج مینویی قدی نخاست چون قدت از جویبار حُسن
خرم شد از ملاحت تو عهد دلبری فرخ شد از لطافت تو روزگار حُسن
از دام زلف و دانة خال تو در جهان یک مرغ دل نماند نگشته شکار حُسن
دائم به لطف دایة طبع از میان جان میپرورد به ناز تو را در کنار حُسن
گرد لبت بنفشه از آن تازة و تر است کاب حیات میخورد از جویبار حُسن
حافظ طمع برید که بیند نظیر تو دیّار نیست جز رخت اندر دیار حُسن (31)
قبلاً در بارة اینکه فکر و اندیشة امام حسین ( علیه السلام ) برای همیشه زنده خواهد ماند مطالبی آمد امّا خوب است که این ابیات نیز که در آنها « حُسن » نیز به کار رفته است ، را هم جهت تکمیل ، آنچه گذشت مرور کنیم :
غبار خط بپوشانید خورشید رخش یا رب بقای جاودانش ده که حُسن جاودان دارد(32)
در اوج ناز و نعمتی ای پادشاه حُسن یارب مباد تا به قیامت زوال تو(33)
برای کلمة « حسن » به ابیات دیگری هم در غزلیات حافظ بر میخوریم (34) که ربط دادن آنها ، به امام حسین ( علیه السلام ) با خوانندگان عزیز !
هر جا که دلیست ، در غم تو بی صبر و قرار و بی سکون باد (35)
در بارة این بیت میتوان گفت که گاهی سخنی به صورت انشائی است امّا معنایی دعایی ( و یا امری ) میدهد و گاهی برعکس است ؛ این ، حتی در زبانهای دیگر ( مثلاً عربی ) نیز دیده میشود (36) « باد » در این بیت ، که معنی دعایی « باشد » میدهد ، میتواند به معنای « است » باشد . بنابراین ، معنای بیت اینگونه میشود : تمام دلها در غم شهادت تو بیصبر و ... است . این را باید به امام حسین ( علیه السلام ) گفت که « عالم » همه دیوانة اوست :
مژگان تو تا تیغ جهانگیر بر آورد بس کشتة دل زنده که بر یکدگر افتاد (37)
از این بیت میتوان این معنا را استنباط کرد که : پس از واقعة کربلا ، هر جا بر علیه استبداد قیامی صورت گرفته است از حرکت امام حسین ( علیه السلام ) الگو برداری شده است . در بسیاری از قیامها ( از جمله انقلاب اسلامی ایران که با نام حسین ( علیه السلام ) شروع شده و شعارش این بوده که : « نهضت ما حسینیه ، رهبر ما خمینیه » ) مستقیماً نام و یاد امام حسین ( علیه السلام ) مطرح بوده است و چه بزرگانی که در این را به شهادت نرسیدهاند . از « کشتة زنده دل » به واژة شهید میرسیم ؛ همو که بر جریدة عالم ، دوام او ( مانند سرورش امام حسین ( علیه السلام ) ثبت است ) (38)
پانوشتها در پست قبلی
...
خداوند کریم اسم ما را جزء عزاداران واقعی اباعبدالله ثبت بفرماید
التماس دعا
به نام خدا
چون پانوشتهای مقاله « رندان تشنه لب» ( به خاطر هجم زیاد ) قابل ارسال نبود در یک پست جداگانه آورده شد . به اصل مقاله در بالای همین صفحه ( پست بعدی ) مراجعه کنید
پانوشتها :
1- غزل 94 ، بیت3
2- راز درون پرده ز رندان مست پرس ... ( غزل 7 بیت 2 مصرع اول )
3- مصلحت نیست که از پرده برون افتد راز / ورنه در مجلس رندان خبری نیست که نیست ( غزل 73 ، بیت 8 )
4- ما نه رندان ریائیم و حریفان نفاق/ آن که او عالم سرّ است بدینحال گواست ( غزل 20 ، بیت 5 )
نفاق و زرق نبخشد صفای دل حافظ / طریق رندی و عشق اختیار خواهم کرد ( غزل 135 ، بیت 7 )
5- زمانه افسر رندی نداد جز به کسی/ که سرفرازی عالم در این کُله دانست ( غزل 47 ، بیت 9 )
6- ناز پرورد تنعم نبرد راه به دوست/ عاشقی شیوة رندان بلاکش باشد ( غزل 159 ، بیت 5 )
عافیت چشم مدار از من میخانه نشین / که دم از خدمت رندان زدهام تا هستم ( غزل 314 ، بیت 4 )
7- زاهد ار راه به رندی نبرد معذور است / عشق کاریست که موقوف هدایت باشد ( غزل 158 ، بیت 7 )
به فرمودة امام خمینی ( ره ) : « خودرو نمیتوان مهذّب شد » ( کتاب ولایت فقیه )
8- بد رندان مگو ای شیخ و هشدار/ که با حکم خدایی کینه داری ( غزل 447 ، بیت 3 )
مرا به رندی و عشق آن فضول عیب کند / که اعتراض به اسرار علم غیب کند ( غزل 188 ، بیت اول )
مرا روز ازل کاری بجز رندی نفرمودند /هر آن قسمت که آنجا رفت از آن افزون نخواهد شد ( غزل 165 ، بیت 3 )
9- سالها پیروی مذهب رندان کردم / تا به فتوای خرد ، حرص به زندان کردم ( غزل 319 ، بیت اول )
10- مدد از خاطر رندان طلب ای دل ورنه / کار صعب است مبادا که خطایی بکنیم ( غزل 377 ، بیت 5 )
11- بر در میکده رندان قلندر باشند/ که ستانند و دهند افسر شاهنشاهی ( غزل 488 ، بیت 3 )
12- ساقی به بینیازی رندان که می بده/ تا بشنوی ز صوت مغنّی هو الغنی ( غزل 479 ، بیت 6 )
حافظ مکن ملامت رندان که از ازل / ما را خدا ز زهد و ریا بینیاز کرد ( غزل 133 ، بیت 9 )
13- رندی آموز و کرم کن که نه چندان هنر است / حَیَوانی که ننوشد می و انسان نشود ( غزل 227 ، بیت 8 )
14- مرید طاعت بیگانگان مشو حافظ ولی معاصر رندان پارسا میباش ( غزل 274 ، بیت 7 )
به صفای دل رندان صبوحی زدگان بس در بسته به مفتاح دعا بگشایند ( غزل 202 ، بیت 3 )
15- تحصیل عشق و رندی آسان نمود اول آخر بسوخت جانم در کسب این فضایل ( غزل 307 ، بیت 8 )
16- اهل کام و ناز را در کوی رندان راه نیست رهروی باید جهان سوزی ، نه خامی بیغمی ( غزل 470 ، بیت 6 )
17- فکر خود و رأی خود در عالم رندی نیست کفر است در این مذهب خود بینی و خود رأیی ( غزل 493 ، بیت 12 )
18- فرصت شمر طریقة رندی که این نشان چون راه گنج بر همه کس آشکاره نیست ( غزل 72 ، بیت 6 )
19- مؤسسه نشر آثار امام خمینی (ره) ـ فرهنگ دیوان امام خمینی (ره) ، صفحة 166 ، رند و رندی
20- غزل 272 ، بیت 3 )
21- غزل 94 ، بیت4
22- غزل 195 ، بیت 9
23- غزل 93 ، بیت 5
24- غزل 104 ، بیت 7
25- غزل 107 ، ابیات اول و دوم
26- جعفر شطیعتمداری ـ شرح و تفسیر لغات قرآن براساس تفسیر نمونه ، جلد اول ، صفحة 514
27- غزل 13 ، بیت اول
28- غزل 33 ، بیت 3
29- غزل 86 ، بیت 6
30- حافظ اگر قدم زنی در ره خاندان به صدق بدرقة رهت شود همت شحنة نجف (غزل 296 ، بیت 9 )
31- غزل 394
32- غزل 120 ، بیت 2
33- غزل 408 ، بیت 3
34- از جملة میتوان این ابیات را مرور کرد :
در آن بساط که حسن تو جلوه آغازد مجال طعنة بد خواه و بد پسند مباد (غزل 106 ، بیت 5)
به حُسن و خُلق و وفا کس به یار ما نرسد تو را در این سخن انکار کارما نرسد (غزل 156 ، بیت اول)
اگرچه حسن فروشان به جلوه آمدهاند کسی به حسن و ملاحت به یار ما نرسد (غزل 156 ، بیت 2)
دلفریبان نباتی همه زیور بستند دیبر ماست که با حسن خدا داد آمد (غزل 173 ، بیت 6)
چون آبروی لالة و گل فیض حسن توست ای ابر لطف بر من خاکی ببار هم (غزل 362 ، بیت 9)
این که میگویند آن خوشتر ز حسن یار ما این دارد و آن نیز هم (غزل 363 بیت 2)
ز وصف حسن تو حافظ چگونه نطق زند که همچو صنع خدایی ورای ادراکی (غزل 461 ، بیت 9)
ملک در سجدة آدم زمین بوس تو نیت کرد که در حسن تو لطفی دید بیش از حد انسانی (غزل 474 ، بیت 5)
35- غزل 107 ، بیت 6
36- کتاب تفسیر نماز ( سند آورده شود )
37- غزل 110 ، بیت 5
38- حافظ میفرماید : هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق ثبت است بر جریدة عالم دوام ما ( غزل 11 ، بیت 3 )
به نام خداوند شهیدان و راستگویان
یک کار قدیمی در استقبال فرا رسیدن ماه خون و قیام ، محرم الحرام :
تصمیم
وقتی پر از تماشا می مانم
مثل همیشه تنها می مانم
مثل کویر سوخته ای از درد
در آرزوی دریا می مانم
او قول داده است که برگردد
تا او بیاید اینجا می مانم
هرچند سیل وقتی می آید
باید نماند امّا می مانم !!
امروز اگر نیامد یا امشب
در انتظار فردا می مانم
دارد محرم از ره می آید
نشناخته سر از پا می مانم
باید کمی محک بزنم خود را
با عشق می روم یا می مانم ؟!
من ـ راستی ! ـ ـ نمی دانم ! ـ » یعنی ... ؟! ـ
تا آخر ـ آه ـ آیا می مانم ؟!
خم می شود تمام نگاه من
راه نرفته را تا می مانم !!
یک « یا حسین » می گویم آری
در کاروان مولی می مانم
بسم الله الرَحمن الرَحیم
چندی پیش مطلبی درباره قماری به نام توتو در وبلاگم گذاشتم با عنوان (( به داد اسلام )) برسید ؛ برخی از عزیزان اظهار لطف کردند و برخی هم نظرات متفاوتی داشتند . چون این حقیر از مراجع عظام ( شخصاً ) فتوا گرفتهام ، برای رفع هرگونه شبهه ، درخواست فتوای خودم و جواب برخی مراجع عظام را جهت اطلاع بیشتر میگذارم ، بحث دنیا و آخرت خودمان است ، اجباری هم در پذیرفتن نیست ، امَا عزیزان توجه داشته باشند که این حقیر و امثال این حقیر هیچ مشکلی با عملکرد دیگران نداریم فقط جهت اطلاع و اصلاح ( همان کاری که امام حسین (( علیه السلام )) برایش قیام کرد و شهید شد ) به این گونه اقدامات دست می زنیم . یا علی
نامه تقاضای فتوا به مراجع عظام :
بسم الله الرَحمن الرَحیم
محضر مقدس مرجع عالیقدر جهان تشیع مقام عظمای ولایت حضرت آیت الله العظمی خامنه ای ( دامت برکاته)
محضر مقدس حضرت آیت الله العظمی نوری همدانی ـ حضرت آیت الله العظمی سبحانی ـ حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی
سلامٌ علیکم
سئوال : در بسیاری از شهرها مخصوصاً در استانهای شمالی ، مسئله ای در بین جوانان شایع است که به شرح ذیل می باشد :
بر روی برگه هایی موسوم به « توتو » ( پیوست این سئوال ) نتیجه فوتبال تیمهای مختلف ( داخلی و یا خارجی و حتی بازی کامپیوتری ) را پیش بینی میکنند و هنگام تحویل دادن آنها مبلغی نیز میپردازند ( که البته این مبلغ به تناسب تعداد انتخابی که کرده اند تا بیش از صد هزار تومان نیز میتواند برسد ) ؛ پس از پایان مسابقات و مشخّص شدن نتیج? واقعی ، هرکس در پیش بینی ، امتیاز بیشتری آورده باشد برنده محسوب میشود و پولهای جمع شده به او و یا تمام کسانی که بیشترین امتیاز را کسب کردهاند داده میشود .
سئوال 1 : آیا این کار جایز است ؟ در حکم قمار نیست ؟
سئوال 2 : آیا برگههایی ک برای این پیش بینی چاپ می کنند ؛ حکم آلات قمار را ندارد ؟
سئوال 3 : آیا اگر این مورد در روز نامهای چاپ شود چه حکمی بر آن مترتب است ؟
تسریع در ارسال نظر مبارکتان باعث امتنان خواهد بود .
خداوند به حضرت عالی و علمای اسلام و همه خدمتگذاران به اسلام و قرآن صحت و سلامت و توفیق روز افزون عنایت بفرماید . ستاد مردمی پیشگیری و حفاظت اجتماعی لنگرود
جوابها :
حضرت آیت الله العظمی خامنه ای ( دامت برکاته) : عمل مذکور اکل مال به باطل است و جایز نیست و خرید و فروش برگه های مربوط و نشر آن نیز همین حکم را دارد .
حضرت آیت الله العظمی نوری همدانی ( دامت برکاته) : جواب همه سئوالات حکم قمار را دارد و جایز نیست و پولی که از این راه بدست بیاید حرام است
حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی ( دامت برکاته) : در صورتی که از شرکت کنندگان پولی بگیرند و به قید قرعه از محل پولهای دریافتی به برندگان بپردازند این کار حرام است .
حضرت آیت الله العظمی سبحانی( دامت برکاته) : این نوع کارها هرچند ابزار قمار نیست ولی حکم قمار را دارد و افراد مالک آن مبلغ نمی شوند و در حقیقت شبیه برگهای بخت آزمایی در نظام پیشین است .
بسم الله الرّحمن الرّحیم
چند رباعی برای اهلش:
تو منتظر تولد من هستی ؟!
ای عشق که تو بود و شد من هستی
بیهوده مکن سعی کز این دل بروی
تو مال خودِ خودِ خودِ من هستی !!
با عشق تو بر گریه خود خندیدم
پروانه شدم بوسه از آتش چیدم
راحت شدهام غمی ندارم دیگر
لبخند تو را ندیده بودم دیدم!
ای زخم ! دوای هرچه غم آئینه است
ای غم ! دردت را مرهم آئینه است
ای عشق ! بر این قلب بتاب ، آئینه
هرچند شکسته باز هم آئینه است
هرگاه که یاد روی ماهت کردم
صد ختمِ غزل وقف نگاهت کردم
من عازم امتداد چشمان توام
دیدی ای عشق ! سربراهت کردم
شب آمدی و مست حضورم کردی
با خنده خویش غرق نورم کردی
وقتی که قشنگ عاشقت شد دل من
در کوچه هجرت گم و گورم کردی
بر درد من از عشق تو درمان بارید
با مرحمت تو بر تنم جان بارید
من تشنه یک نگاه سبزت بودم
از چشم تو برقی زد و باران بارید
افتاده در این سر هوس چشمانت
شد حبس دلم در قفس چشمانت
میدانم اگرچه بر نخواهد آمد
این قلب رمیده از پس چشمانت
سبزی ، تو خود بهار هستی ای عشق
سرشار از انتظار هستی ای عشق
من میدانم سری به ما خواهی زد
از بسکه بزرگوار هستی ای عشق
به نام خدا
داستان پشه ها تا ماهیها داستان صبر جمیل جانبازان شیمیایی است که واقعاً ترکیب شهید زنده بر آنان می زیبد : ( از نظرات سازنده خود مرا مطلع کنید )
صورتش را به شیشه آکواریوم چسباند .می خواست از گرمای دم کرده ای که داشت دیوانهاش می کرد کمی خلاص شود . با خودش فکر کرد :
ـ این ماهی کوچولو ، حتماً الان داره به خود خواهی من فکر میکنه که چطور دارم حق اونو غصب می کنم ! امّا خودمانیم ها ! آب آکواریم همچین هم خنک نیستا ! باید فکر دیگهای کرد ؛ بیچاره این ماهی کوچولوهه !! .... حداقل من می تونم برم یه باد بزنی ، چیزی ! بردارم و یه ذره این گرمای لعنتی رو فراری بدم ؛ اما اون چی ... ؟!
یک لحظه یاد منطقه افتاد ؛ سنگرهای کوچکی که انگار از زور گرما از سوراخ سمبههایش هم دود بلند میشد و بچهها روی ریگها و سنگهای داغ بیرون ، سر چند دقیقه تخم مرغ میپختند . دنیای کوچکی که آدمهایش حاضر نبودند این چند وجب خاک و خْل را با تمام دنیای دیگران عوض کنند . و صد البته خیلی از بچهها که به این هوا عادت نداشتند گرمازده میشدند :
ـ رحمان صادق ... رحمان رحمان صادق ...
ـ جان ! ... به گوشم
ـ رحمان جان ، یه چارپا بفرستین خورشید خانم چنتا از ماهیها رو یه کم قلقلک داده ! ... مفهومه ؟
ـ صادق جان فعلاً چارپامون سه پا شده رفتن حالشو جا بیارن !! به حاجی 110 بگین برا ماهیا فالودهای چیزی درست بکنه ببینیم تا چی میشه !
ـ رحمان جان ... یَخ یُخ ؟ فالودمون کجا بود
ـ به مچت نیگا کن ! دو سه تا دیگه دور بزنه (1) ایشالله دستتو میگیریم ؛ به ماهیا بگو چند قطره دیگه دندون رو جیگر بذارن !!
ـ حاجی جان فقط هرچی میتونین زودتر ...
ماهی داشت تند و تند آب می خورد
ـ چه دنیای کوچیکی داره : یه چهار دیواری شیشهای ، چند تا گوش ماهی و چند تا بوته گل و گیاه مصنوعی . راستی ! یعنی اون می دونه دنیاش چقد کوچیکه ؟! اونی که حتی شاید نتونه دیوارای دنیاشو ببینه !؟ آخه حاجی جون ! ... چیز یعنی ماهی جون ! آب گرمم خوردن داره !؟ من چی میگم ! این بد بخت که دست خودش نیس . چقدر جالبه ! ماهی هیچوقت تشنش نمی شه اما یه لحظه هم از آب خوردن دست بر نمی داره ! حتی تو خوابم آب می خوره ! آبی که شاید یه بار هم به هیچکدوم از ویژگیاش فکر نکرده باشه . راستی ! ماهیها هیچوقت شده بخوابن ؟ اگه بخوابن ، خوابم می بینن ؟ اگه خواب ببینن ، خواب چیو می بینن ؟! خواب هر چی رو ببینن منکه فکر نمیکنم هیچوقت خواب یه ماهی تابه رو ببینن !! خیلی بخوان خواب ببینن ، خواب یه صورتو می بینن که خودشو چسبونده به دیوارای دنیای کوچیک بی رنگشون ! این ماهی کوچولوهه چی فکر کرده ؟! شاید فکر کرده می خوام بخورمش ! شاید هم فکر کرده صورتمو جلو بردم ماچم کنه ؟! شاید هم ... . اما نه ! من ، هر چی باشه دارم آخر دنیای کوچیکشو بهش نشون می دم ، اگه یکی مثل من نباشه که صورتشو به شیشه این آکواریم بچسبونه این ماهیه کِی می تونه بفهمه که : ... بدبخت ! آخَرِ دنیات همینجاس ! این شیشه که حتی نمیتونی اونو ببینی ! . راستی !! اون واقعاً نمیتونه این دیوار شیشهای رو ببینه ؟! . آهای ماهیه !! ... دالّی !!
الآن ماهی در محل تلاقی آب و هوا ، به طرف بالا ایستاده بود و داشت آب می خورد ؛ انگار داشت سطح آب را میبوسید ؛ چند عدد حباب دور و بر دهانش روی آب تشکیل شده بود . تکانی خورد چند تا موج کوچک روی سطح آب پیدا شد . یاد خمپارهای افتاد که موج انفجارش او را بلند کرده بود و چندین متر آنطرفتر به زمین زده بود و این بیت از برو بچههای بسیجی شاعر از ذهنش عبور کرد آهسته با خودش خواند :
پس از شمایان وقتی نبرد اوج گرفت چفیّهای که به جا مانده بود موج گرفت
ـ : جگرم داره میسوزه ، بلند شم برم ببینم تو یخچال یه قلپ آب یخ هست ، بخورم حالم جا بیاد ؟!
با دست سالمش دست دیگرش را که مثل چوب خشک کج و کولهای از شانهاش آویزان بود گرفت و لای رانهایش روی صندلی چرخدار گذاشت ؛ با حرکات کمر و استفاده از دستش سعی کرد ویلچر را بر گرداند و به طرف یخچال برود . بی بی رفته بود سفره حضرت ابا الفضل . اگر او بود کارش راحتتر میشد ؛ صدا می زد :
ـ : بی بی ؟!
بی بی هم میگفت
ـ جان بی بی ! ... بی بی قربونت بره
ـ تشنمه
آنوقت بی بی ـ مادرش ـ به یک پارچ آب تگری میآمد و ...
حالا که بی بی نبود ؛ دست او هم به دستگیره یخچال نمیرسید ؛ هرچه زور زد نتوانست در یخچال را باز کند ؛ کلافه شد، خیلی تقلّا کرده بود و بیشتر تشنهاش شده بود آه بلندی کشید و زیر لب زمزمه کرد : بی بی ... بی بی ... . خواست حواس خودش را پرت کند تا یک طوری تشنگی را فراموش کند ، صدایش را بلند کرد :
ـ امّا ... اگه غلط نکنم این ماهیه یه بوهایی برده ! نگا نگا ... چطو میخ من شده داره کلاغ سیامو چوب می زنه ! پدر سوخته از جاش جُم نمیخوره ! نالوطی ! داره همینطور بروبر منو نیگا میکنه ! ... امّا نه ! مثل اینکه یه تکونی خورد !! حتماً اونم گرمشه ! مثل من .
ناگهان پس گردنش احساس سوزش کرد ؛ دست سالمش را بلند کرد تا محل آن را بخاراند .
ـ ای لامصب ! ... این دیگه چی بود !! ... پشه لعنتی !! درست پس گردنمو نیش زد ! ... خدایا ! چی می شد تابستان میاومد امّا این پشهها نمیاومدن ! ... خوب شد یادم اومد ! ... « پشه ها » ؟!! ؛ راستی پشه ها با اون دنیای گَل و گشادشون که مثل این آکواریم دیوارهای شیشهای نداره و گل و گیاش مصنوعی نیست از زندگیشون ، چقدربیشتر از این ماهیه لذت میبرن ؟! چند برابر این ماهیه کیف می کنن ؟!
هر چی باشه لا اقل شبا که می خوان بخوابن یکی تو گوششون وز وز نمی کنه و نیششون نمی زنه ! . پشه ها ذاتاً باید موجودات خونسردی باشن ! امّا این ماهیه ! ... راستی اگه اونو توی یه دریا بندازن چی میشه ؟ منکه فکرمیکنم از غصه دق بکنه ! البته اگه این ماهیه اهل فکر کردن باشه و بخواد مشکل دنیای خودشو حل کنه و به یه جواب قانع کننده برسه ؛ آخرش بتونه همین زندون کوچیکشو کشف بکنه و همین اندازه زندگی رو بفهمه . یه ماهی کوچولو که سهله یه نهنگم نمیتونه به آخر دریا برسه دیوارهای اونو کشف کنه ؟! ؛ خیلی هنر کنه تو دریا گم بشه ! و اون چیزی که اسمش حیرته اونو با خودش ببره . امّا اگه این ماهیه عاقل نباشه چی ؟! اگه هیچوقت فکر نکنه ، هیچوقت نخوابه ، خواب نبینه ، مثلاً خواب یه دریا رو ، یا بهتر بگم : خواب یه خشکی رو ؟!! ... اونوقت فرقی نداره توی یه آکواریوم باشه یا توی یه تنگ یا توی یه دریا ! . چه تراژدی وحشتناکی می شه اونوقت !! .
انگار تاولهایش مثل نوزادی که تازه از خواب پا میشود و گرسنهاش باشد زِر زِر میزدند
ـ بازم بدنم میخواره ؛ بی بی هم نیست پمادمو برام بیاره ... ای لعنتی ... ! بازم این پشهه کارشو کرد ! آخه یکی نیست به این لامروت بگه خون جوش اومدة شیمیایی خوردة من بیچاره چی به درد توی فکسنی میخوره که دست از سر کچل من بر نمیداری ؟! اینهمه خونه هست که آدماش زیر خنکای بی سر و صدای کولر ، هر شب خواب یه بوقلمون گنده کباب شده رو می بینن و فردا نشده خودشو روی سفرشون ، اونوقت جناب توی لامروت اومدی یخة من یه لا قبا رو چسبیدی ارث باباتو ازم می خوای !! . آخ ! پختم ، نه ! اینطوری نمی شه ! باید یه دست و صورتی به آب بزنم !
روی صندلی چرخدار جابجا شد ؛ پشتش نیز میخارید ؛ با کمک میلههای عقبی صندلی چرخدار و حرکتهای پی در پی کمر و شانه ، پشتش را خاراند .
ـ شاید هم همین الآن همه چیو میدونه ، این ماهیه رو می گم ! هر چی باشه اون هیچوقت چشماشو نمی بنده ؛ حتی اگه بخوابه هم با چشم باز می خوابه ، همش داره می بینه ! مگه می شه یکی اینهمه ببینه و بعدش نفهمه ؟! اگر قضیه نفهمیدنه ، این پشهه باید نفهمه که عدْل میاد پس گردن آدمو نیش میزنه ! بهش بگو : آخه فلان فلان شده ! جا قحطه ؟!
راستی ! پشه ها ؟ اونا چی ؟! اونام با چشمهای باز می خوابن ؟! اصلاً اونا پلک دارن که روی هم بذارن ؟! من چقدر سادهاما ! پشه که وقت خوابیدن نداره ! آدم بخواد دو سه ماه اونم با این سختی ، نفس بکشه اونوقت بگیره بخوابه ؟! حیف نیست ؟! پس کِی از زندگی لذت ببره ؟! راستی یه پشه چقدر عمر می کنه ؟ یه ماهی چقدر ؟!
یادم هست بچه که بودم یه سال عید یه ماهی کوچولوی قرمز خریده بودم یه ذره از این ماهیه بزرگتربود . درست سر سال تحویل خودشو از تنگ انداخت بیرون . جلدی گرفتمش و انداختمش توی تنگ . بهش گفتم : آخه احمق جون ! بیرون از آب که نمیتونی نفس بکشی ! . امّا اون بازم خودشو انداخت بیرون .حالا ننداز بیرون کی بنداز بیرون !! ... امّا حالا می فهمم چرا خودشو از توی تنگ می انداخته بیرون ! میخواسته دنیا براش کشف بشه . چه ماهی عارفی بوده ! حالا می فهمم که چرا ماهی باید بیرون از آب بمیره تا حلال بشه و بشه خوردش ! اون ماهیی که از آب بیفته بیرون ، دنیا ، دنیای خودشو کشف می کنه ، می فهمه ، اونوقت لایق خوردن می شه . ماهیایی که توی آب میمیرن نادون میمیرن ، چون شناختشون از دنیاشون ، از حد و مرز زندگیشون ، واقعی نیست .و چقدر دوست داشتنین ماهیایی که چند بار از توی تنگ خودشونو انداختن بیرون ولی هنوز دارن نفس میکشن ! ، زندگی این ماهیا پر از شناخته ، هر چند توأم با رنج هم هست ، چون هر شناختی رنجی رو پشت سرش داره و هر چقدر شناخت عمیقتر ، رنج هم عمیقتر .
نمی دونم این ماهی کوچولوهه تا حالا از آکواریوم خودشو بیرون انداخته یا نه ؟! امّا چقدر خوب می شه یه بار هم که شده مرگو تو زندگیش تجربه کنه قبل از اینکه واقعاً بخواد بمیره ...
ناگهان خودش را در یک جاده پر از دود دید .
ـ رحمان صادق ... رحمان رحمان صادق ...
ـ صادق جان به گوشم .
ـ رحمان جان بوی غذای سوخته مییاد ... غذای سوخته ، مفهومه ...
ـ چه غذایی سوخته !
ـ بادام سوخته با سیر ترشی !! ... فکر میکنم چند تا غذا با هم سوخته !!
ـ صادق جان نقاب بزنین مفهومه . به ماهیا بگین نقاب بزنن ...
ماهی داشت تند تند آب میخورد باز هم از دهانش حباب و کف بیرون آمده بود . خوب به پولکهای ماهی دقیق شد ؛ نگاهی هم به پوست قرمز شدة خودش کرد ؛ دلش میخواست چنان خودش را بخاراند که دق دلش را خالی کند امّا اجازه نداشت ؛ وضعش از اینکه بود بدتر میشد آنوقت میشد بلای جان بی بی ! با خودش فکر کرد او و امثال او حتی نمیتوانند آنگونه که میخواهند خودشان را بخارانند ! یک دفعه باز سرفهاش گرفت از ته دل ، از ته جگر چند بار سرفه کرد .
ـ اهه ... اهه اهه ...
: ـ صادق صادق رحمان ...
ـ اهه اهه ... رحمان جان بگوشم
ـ صادق جان مثل اینکه صدات زخمی شده ، مبادا غذای سوخته خورده باشی ؟!
ـ ماهیا ... ماهیا ... رحمان جان آب ماهیا ... اهه ... دودی شده !! یا ابالفضل ...
ماهی احساس خفگی می کرد اگر او جای ماهی بود الآن گلویش را گرفته بود تا یک طوری بتواند هوا را به ریههایش برساند؛ ولی ... ماهی که دست نداشت . شروع کرد به خاراندن خودش حالا نخار و کی بخار !! یک پشه وز وز کنان از کنار گوشش رد شد
ـ لعنتیا ! قبلاً فقط شبا میاومدن بیرون الآن براشون صبح و بعد از ظهر و شب نداره هر وقت عشقشون بکشه میان ! راستی پشهها و ماهیا چقدر با هم فرق دارن ؛ مخصوصاً این دیوار شیشهای عجب شکافی بینشون ایجاد کرده ؛ یه شکاف نا شکاف !! . راستی این ماهی کوچولوهه تا حالا شده خودشو از آکواریم بیرون بندازه ؟! چقدر خوب میشه یه بام که شده مرگو تو زندگیش تجربه کنه قبل از اینکه واقعاً بخواد بمیره !
یاد میدان مین افتاد و مسابقه دو عبور از مانع بچهها !! . زیر لب آهسته زمزمه کرد : شهادت ... مرگ ... شهادت ... مرگ ... . پس گردنش باز هم داشت میسوخت ، یک سوزش موزیانه مرموز ! دست سالمش را آماده نگه داشت ؛ آرام و با احتیاط یک مرتبه با تمام قدرت زد پس گردنش !
: ـ آهان ! ... اینم از این پشهه ! ایندفعه خوب مچشو گرفتم ! دستم حسابی خونی شده ؛ چقدر خون ازم خورده بود ؟! دستم سرخ سرخ شده مثل این ماهی کوچولوهه !! امّا ... حقش بود ! . فکر نمیکردم خونم اینقدر سرخ باشه !! . پشه ها هیچوقت قابل خوردن نمی شن چون هیچوقت نمی تونن خودشونو از مرز دنیاشون یه بار هم که شده بیرون بندازن و مرگو تجربه کنن و در تمام عمرشون فقط یه بار، اونم برای اولین و آخرین بار میمیرن مثل این پشهه !
صورتش را دوباره به آکواریم چسباند ـ دیگه الآن وقتش بود که بی بی بیاید ـ در همان حال تصویر خیلی چیزها آمد توی ذهنش : سگ پشمالوی کوچکی که به طرز خنده داری پارس میکرد ... قیافه اجق وجق یک نفر که او بالأخره متوجه نشد زن است یا مرد ... صدای ترمز ماشین آخرین مدل چند جوان ژیگولو که خنده کنان انگار چیزی می نوشیدند ... خانمی که داشت دور گردن بچه شیر خوارهاش کراوات میبست ... جوانک دست فروشی که شلوار لیِ رنگ و رو رفتهای پوشیده بود و با حرارت خاصّی فریاد می کشید : مینی ژوب ، مینی ژوبهای مد روز اروپا ، بدو بیا ، آتش زدم به مالم ... قیافه عصبانی راننده تاکسیی که به بی بی گفته بود دیگه از دیدن هر چی معتاد و دزد و صندلی چرخدار و به اصطلاح « جانباز » حالم به هم میخوره ... و : اینجا صدای جمهوری ... ترانه درخواستی بعدی به اسم عشقِ منی ! با صدای ...
ـ امّا خودمونیم ها امثال تابستون هوا یه طور دیگهای گرمه ؛ چقدرم پشه ریخته !! . این بی بی هم مثل اینکه نمیخواد بیاد ؛ برم ببینم بالأخره میشه یه بلایی سر یخچال آورد یا نه ! یا ابالفضل ...
الآن ماهی ، وارونه بالای آب داشت به سختی آب و هوا را با هم قورت میداد و چند تا پشه بالای سرش وز وز کنان میپلکیدند .
پاورقی :
1- به مچت نگاه کن : اصطلاحی برای بی سیم چی ها بود : ساعت چنده ؟
.: Weblog Themes By Pichak :.