هو
با سلام
ایمان به درد هر که نیاورد مثل من
در گرم و سرد عشق شود مرد ، مثل من !
محتاج ناز و غمزه شمعی حقیر نیست
پروانه ای قلندر و شبگرد مثل من !
ای گل میان زوزه باد خزان بمان
تنها ، بدون واهمه ، خونسرد ... مثل من !
ای در حصار خشتی یک مشت استخوان !
باید به سمت آینه رو کرد ، مثل من !
هر کس که عقل سرخ به او رو کند شبی
او را چو ماه روی شود زرد مثل من
بسم الله الرّحمن الرّحیم
سلامٌ علیکم
این دو نفر چه قدر با هم فرق دارند : یکی شهادت میدهد که : « اشهدُ ان لا اله الّا الله » و یکی در کنار شهادت زبانی قلباً هم کاملاً به این جمله معتقد است !
اعتقاد به این جمله به همین راحتی نیست . خیلی کار می برد تا قلب انسان بپذیرد که هیچ موثری در « وجود » وجود ندارد مگر الله .
برای کسب علم « توحید » باید تصفیه کرد و با دقت و گناه نکردن و تفکر و نذکر صحیح این معنا را بر باطن قلب خود نوشت
یکی از مواردی که « عبد » پس از باریافتن در حضرت « توحید » ، به آن خواهد رسید این نکته دقیق عرفانی است : ( لطفاً با دقت بخوانید (
حتماً شنیدهاید که در احادیث آمده : نمک غذایتان را هم از خدا بخواهید . ( گمانم خطاب به موسای پیامبر ( علی نبیّنا و آله و علیه السلام ) باشد ) برای ما چون انجام برخی کارها از برخی دشوارتر ( و یا آسانتر است ) با یک مقایسه در ناخودآگاه خود خدا را اینگونه فرض میکنیم ؛ مثلاً فکر می کنیم برای او خلقت یک مورچه راحت تر از خلقت یک کوه است ! امّا اینگونه نیست ! و او که از ابزار و حرکت و ... برای خلقت استفاده نمی کند ( بر عکس ما ) و در او تغییری ایجاد نمیشود برای او بین این دو فرقی نیست .
یکی از چیزهایی که برای ما زیاد پیش میآید « آرزو ـ و درخواست ان از خداست . برآوردن آرزو از نظر خدا ( بزرگ و کوچکش ) فرقی ندارد .دادن نمک برای غذا و دادن علم اولین و آخرین به یک مورچه برای او مساوی است !
چون برای برآورنده آرزو ، برآوردن هیچ چیز سخت تر از چیز دیگر نیست
گفتن این مطالب و یادآوری آن باعث قوی تر شدن باورمان در این زمینه می شود و هنگام دعا کردن با دلی قرص همه چیز را از خدا می خواهیم
و برایمان هنگام خواستن هرحاجتی این نکته یقینی خواهد شد که اگر خدا خواست و مصلحت دید دادن هر چیزی از طرف او به ما امکان پذیر است .
یا حق
هو
اگرچه « ثامن الحجج را قبلاً کسان دیگری هم گفته اند امّا دل است دیگر چه کارش کنیم . ما هم طبعی آزمودیم با ردیف « تو یا ثامن الحجج »
تنگ است دل برای تو یا ثامن الحجج
ای جان من فدای تو یا ثامن الحجج
مثل کبوتریست دل من که می پرد
هر لحظه در هوای تو یا ثامن الحجج
آقای مهربان که طبیب دل منی
درد من و دوای تو یا ثامن الحجج
دست من و نگاه من و عرض حال من
لطف تو و عطای تو یا ثامن الحجج
عشق آشنای داغ تو ای هشتمین امام
خورشید خاک پای تو یا ثامن الحجج
فرمانروای کشور عشق دل منی
هان این منم : گدای تو یا ثامن الحجج
بگذار عاشق تو شود زائر تو در
مشهد ؟! ... نه ! ... کربلای تو یا ثامن الحجج
ماندند گرگها همه مانند اهوان
در حیرت از وفای تو یا ثامن الحجج
دیگر به هیچ وجه غریب و غریبه نیست
هرکس شد آشنای تو یا ثامن الحجج
سر زد ز شرق لطف تو خورشید این غزل
در سایهی دعای تو یا ثامن الحجج
لا اله الّا الله
من به حال این سربازت غبطه می خورم ، امام رضا ! ...
او هم دارد سلام می گوید و زیارت نامه می خواند !
آقا!
من مخلص مخلصانتان هستم
تو را به اخلاص این سربازت
مرا هم جزء خادمان خادمانت محسوب بفرما
که در این صورت کلاهم را تا خودِ خودِ خورشید بالا خواهم انداخت !
یا شمس الشّموس
به نام خدا
با تبریک میلاد امام رضا ( علیه السلام )
دو بیتی گیلکی ـ شرق ـ ( با معنی آن ) تقدیم به ایشان و شما
.
تو کی ایسّی می چشمَ سو آقا جُئن
مو گرگم ضامینَ آهو ! آقا جُئن
هیتو تی گنبدَ بَینَم بخالی
می چیشمَ دیکِنَه ارسو آقا جُئن
.
معنی : تو که هستی ؟ روشنایی چشمم آقا جان
من گرگ هستم و تو ضامن آهویی !!
همینکه چشمم به گنبد تو می افتد انگار
در چشمم اشک جمع میشود
به نام خدا
غزلی کوتاه به یاد سادگی پیچیده بسیجی !
به سر شوق سفر دارد بسیجی
ز آبیها خبر دارد بسیجی
شهامت ، صبر ، مردی ، عشق ، لبخند
هزار و یک هنر دارد بسیجی !!
نگاهش مملو از زخم است ... از عشق
چگونه دست بردارد بسیجی !
چه میگویید توپ و تانک ... !!
ولی حتماً اثر دارد بسیجی !
هوالله الذی لا اله الّا هو
با سلام
من معلم عربی هستم و اتفاقاً در شعر هم دستی دارم ! شعری عربی سرودم که آن را با معنای آن تقدیم می کنم . اساتید و بزرگواران نقایص را ببخشند
طریقةُ محبة
یا نفسِ فی الطّریقةِ کیفَ حیلُکَ
ان لمیکنْ خلیلَکَ دلیلُکَ (1)
فاخلعْ نعلَیْ تکاثٌرٍ محبّةً
حتّی الیکَ ینظُرَ خلیلُکَ (2)
یا نورَ من فی الظّلمةِ مستغرقٌ
مااوضحَ علی السّالِکِ سبیلُکَ (3)
جئتُ بفنائکَ راضیاً لتقتُلَنی
یا من فی الامنِ منَ الموتِ قتیلُکَ (4)
دمعی هذا ، بدمی الیکَ اهُشَهُ
« و فیه مآربُ اُخری » هذا قیلُکَ ! (5)
یا فاطِرَ الدنیا و الآخرة الذی
علی العاصی حرامٌ سلسبیلُکَ (6)
انّی انا العبدُ المسمّی « عابداً »
مِن رجسِ الشّیطانِ نفسی دخیلُکَ (7)
1- ای نفس من ! در راه یابی به حضرت دوست ، تدبیرت چه خواهد بود اگر دوست ( خدا ) راهنمایت نباشد ؟!
2- پس از روی محبت به خدا ، کفشهای زیاده خواهی را از پا بدرآور تا دوستت به تو نظر کند
3- ( ای خدا ! ) ای نور کسی که در تاریکی غرق است ، بر راه رو راه تو چقدر واضح و روشن است
4- با رضایت به پیشگاهت امدم تا مرا بکشی ! ای کسی که کشته تو از مرگ در امان است ( شهید )
5-این اشک من است که ( با گردش ) خونم آن را به سوی تو سرازیر کردهام و « در آن فایده های دیگری هم هست » این کلام که گفتم سخن خود توست ( در قرآن آمده ) !
6- ای خالق دنیا و آخرت و ای کسی که بر گنهکار ( چشیدن از چشمه ) سلسبیلت ( در بهشت ) حرام است
7- من بنده ای هستم که اسمم « عابد » است ( اسمم عابد است امّا حقیقتاً در اصل بنده هستم ) ( به یک معنای دیگر : بنده ای هستم که اسماً بندهام و بندگی درستی ندارم ! ) و به تو پناهنده شده ام از شیطان ( من تخلّص شعریم عابد است )
به نام خدا
این غزل قدیمی است . سال 77 نوشته شده ، شما بگویی به عشق مولی امام عصر ( عج الله تعالی فرجه )
فراق یار
سر آن ندارم امشب که بگیرم از تو حالی
بگذار غرق نور تو نباشد این حوالی !
دل عاشقم همان به که ز دوریت بسوزد
که تو نازنین مبادا که ز دیدنم بنالی
غم دام و دانه دیگر به دلم نمانده امّا
چه توان نمود با بی کسی و شکسته بالی !
شدهام چو اشک ، آبی که نشسته ام در اتش
نه تحمّل فراقی نه تصوّر وصالی !
شده ذوب در هوای تو چو ذرهای وجودم
چه کنم اگر خودم را نزنم به بیخیالی !
انَا سائرٌ الی قربک یا قریبُ منّی
بکَ حاجتی ، سوا حبّک یا خلیلُ ما لی (1)
پس از آن شبی که دادم به رضایتت رضایت
غم دوری از تو یک لحظه دهد اگر مجالی!
پ . ن
1- معنی بیت : من در حال حرکت به سود قرب و نزدیکی تو هستم ای کسی که به من نزدیکی . به تو نیاز دارم ، بجز محبت تو ای دوست چه چیزی دارم ؟!
بسم الله الرّحمن الرّحیم
به نام خداوند قول و غزل
پس از 16 سال این غزل آمده است تا خوانده شود !
تا شبی آتش عشق تو به جانم افتاد
پرده از صورت پیدا و نهانم افتاد
خرمن عقل مرا سوخت نگاهی مرطوب
نظرم سوی تو ای ماه گمانم افتاد !
کفرم از فکر ملاقات تو بود آه ببخش
آنچه در حالت مستی ز زبانم افتاد !
تو که هستی که من غمزدهی خونین دل
زیر پاهای تو حتّی نتوانم افتاد ؟!
با تو خوش بود دل اکنون گله از این دارم
که چرا کار به کار دگرانم افتاد !
عشق و رسوایی و بیچارگی و دربدری ...
چه کنم قرعه ی مهرت به زیانم افتاد
من ز خود بی خبرم ، دل به نگاهت دادن
اتّفاقیست که بی آنکه بدانم افتاد
آمدم باز ... نبودی تو و بر خاک درت
قطره ای اشک ز چشم نگرانم افتاد
به نام خدا
شمعی که احرام میبست پروانه ای در طوافش
انگار آماده می کرد خود را برای مصافش
: کافیست این ادعاها ، شلاق سوزان من کو ؟!
این عاشق لاف زن را سازم پشیمان ز لافش !!
پروانه در عشق می سوخت ، پروانه لبخند می زد
پروانه سیمرغ میشد ... هرچند گم بود قافش !
بر پیکرش رقص می کرد یک شعلهی زرد و خونسرد
او نیز رقصید امّا در گوشهی اعتکافش !
تا حس یک میل شیرین بر سینهاش چنگ انداخت
در کوهی از داغ و آتش آغاز شد اکتشافش !
... او داشت می دید ... آری این عشق سوزان او بود
زخمی که در فرق او بود ناگاه وا شد شکافش ...
...
یک قطره خون ریخت بر خاک یک لاله آتشین رست
یک تیغ آسوده آنگاه برگشت سوی غلافش !!
.: Weblog Themes By Pichak :.