بسم ربّ الرّبیع
ای نور چشم آینه ها باغ را ببین !
بر شاخه ها صدای تو تکثیر می شود
صدای پای بهار روشن و پاک در کوچه پس کوچه های ذهن شهر به گوش می رسد ؛ باز این مائیم و این مانور رستاخیز و قدرت نمایی آن « بارئَ النّسََم » . گویا شاخه ها که ترک بر می دارند دم « یا ذا الجلال والاکرام » گرفته اند و باران، این فرشته شوینده غبار غفلت از باغ ، دارد به رسالت دیرینه خود چه زیبا عمل می کند
« بهار » تجلّی قلب مؤمن است گویی که در آن بیم و امید و شادی و غم مساوی موج می زند ... بیم اینکه مبادا سال ماضی را آنگونه خدا ربّ العزة می پسندید به سر نیاورده باشیم و امید به رحمت بی انتهای او که سال آینده را توفیق عبودیت یابیم ... غم فاطمیه و ستمی که بر آل الله رفت و شادی مژده ی آن غائب از نظر که در بهار خواهد آمد ...
و چه توفیقی بالاتر از این که اسم مان را ـ تا اینک ـ در طومار اقامه کنندگان نماز آنهم نماز جمعه نوشته اند ،خدا را شاکریم به خاطر این توفی
عزیزان ( مخصوصاً پارسی بلاگیها )
عیدتان مبارک
ایّام فاطمیه هم تسلیت
مأجور باشید
ان شاء الله خداوند کریم توفیق بندگی خودش را به همه ما مرحمت فرماید
بسم الله الرّحمن الرّحیم
در یک کودکستان به بچه ها گفتند که در حیاط مقداری اسباب بازی و البته چیزهایی به نام « گوهر» ریخته . می توانید تا اولیایتان دنبالتان می یایند در حیاط با هم بازی کنید . البته اسباب بازیها را بعد از بازی کردن و قبل از اینکه به خانه بروید از شما می گیرند امّا « گوهر ها » را می توانید با خودتان ببرید
یکی از بچه ها پرسید : « گوهر » چیست !؟
خانم مربی گفت گوهر چیزی است که خیلی قیمتی است و با آن می شود همه چیز خرید ... حتّی عروسک !!
وقتی بچه ها به حیاط رفتند چند نفر از بچه های قُلدر چند عروسک و ماشین و ... را برای خود برداشتند و شروع کردند به بازی ( به دیگران نمی دادند ! )
برخی هم یکی دو تا اسباب بازی شکسته و خراب و ... به آنان رسید
برخی هم دنبال گوهر می گشتند
چند دقیقه نگذشته بود که اولیای یکی از بچه ها آمد که او را ببرد او هرچه گریه کرد که من اسباب بازها را می خواهم ( که به خانه ببرم ) نگذاشتند ... گریه کرد ، شیون کرد ولی پدرش با قهر و غضب او را کشان کشان برد ...
بچه های دیگر حمله کردند به اسباب بازیهایی که از او مانده بود !
این دفعه اولیای یکی از بچه هایی آمد که گوهر برداشته بود ؛ او با شادی با پدرش رفت ( و گوهرش را با خودش برد )
همه بچه ها دیدند ... بچه هایی که اسباب بازی داشتند سرگرم بازی خودشان بودند و هنوز باور نکرده بودند که هنگام رفتن از کودکستان اسباب بازها را از آنان می گیرند ! ... و ...
مَثل ما در کودکستان دنیا همینطوری است
ما اسباب بازیهای دنیا یعنی خانه و ماشین و عروسک ! و ... را با خودمان به جهان آخرت نمی بریم بلکه آن را برای دیگر همبازیهایمان به ارث می گذاریم و فقط گوهر عبادت خدا را با خود می بریم ... پس قدری بیشتر برای پیدا کردن این گوهر تلاش کنیم که بهشت را به بها می دهند نه به اسباب بازی دنیا !
یا حق
بسم الله الرّحمن الرّحیم
اگرچه عادت ندارم کارهایم غیر تولیدی باشند ولی به خاطر اهمیت قضیه این پست را می گذارم
آیتالله جوادیآملی : چهارشنبه سوری حرکتی بر خلاف عقل و شرع است و اگر افراد در آتشبازی و ترقهبازی چهارشنبه سوری، جایی را بسوزانند، ضامن هستند.
به نام خداوند جان آفرین
شعر داستان یوزارسیف!
یوسف هم که باشی
همیشه چاهی برای در امان ماندن هست
از گرگ
از ...
اگرچه تمام برادرهایت نابرادر از آب در بیایند !
و زیبایی عین زشتی است اگر با چشم برادرانت به خودت نگاه کنی
تو قاتلی !
دست زنهای مصری را بریدی !
درها برایت باز میشوند !
قنداقههابا تو حرف می زنند
تو بالفطره هستی !
زندان برای تو کم است !
با اینهمه
« وا اسفا » های یعقوب را میشنوی؛ آی کنعانی!
خودت را گم نکن!
برگرد!
گلستان بهتر از کلبه احزان !
هر کجا که باشی آسمان همین رنگ است
و گرگ واژهایست
که دندان تیز کرده است در فرهنگ لغت عبرانی
تنها زلیخا است که به مرادش می رسد
و مراد را دیدم که چشمهایش را گرفته بود و در دست عصای سفیدی داشت !
راستی !
از کی « یوزارسیف » شدی که من خبر نداشتم !!
آی ... تو هم !!؟
مواظب باش !
« پدر » همیشه پدر است اگرچه مجنون باشد !
تو نقش لیلا را خوب بازی کن !
گاهی مسجود ملائک را هم از بهشت می رانند چه برسد به مسجود برادرها را !
بسم الله الرّحمن الرّحیم
چندسئوال
در این نوشته کوتاه چند سئوال مطرح می شود که غرض از مطرح کردن آنها پاسخ به انها نیست بلکه هدف این است که خواننده به دنبال پاسخ برود و یا قدری بیندیشد :
روزی روزگاری بنده خدایی بود به نام یوسف !
یک روز این یوسف که از نگاه ها و خواستههای بی معنی برخی از زنان دیگر به ستوه آمده بود از خدا خواست : « ربّ السجنُ احبَّ لی ممّا یدعوننی الیه » ( زندان برایم از آنچه که اینان از من میخواهند بهتر است ! )
همینجا یک سئوال : راستی تنها « زنان » از او چیزی می خواستند ؟! ... « یدعون در یدعوننی » که مذکر است ! ... البته از ادامه آیه می فهمیم که از خواسته زنان به ستوه آمده بوده ( اصبُ الیهنّ )
خلاصه ! ...
خدا هم دعایش را پذیرفت و او به زندان افتاد
سئوال دیگر : یوسف می توانست نجات خود از زندان را از خدا بخواهد و برای خدا طریقه نجات را مشخص نکند ، حالا که او صدّیق بود و در کمترین جاها « معاذ الله » می گفت ( نه اعوذ بالله ؛ چون در اعوذ بالله هم، توجه به « من » وجود دارد ) چرا دیگر این بی توجهی را انجام داد و برای خدا تعیین تکلیف نمود ؟! در حالی که اگر دعا برای نجات خود می کرد نجات می یافت ! ( بدون اینکه به زندان برود ! )
بگذریم !
بعد هم که به زندان افتاد پس از اتفاقاتی از یکی از زندانیان ( از آن دو نفر که هرکدام خوابی دیدند و یوسف تعبیر کرد و قرار شد یکی اعدام و دیگری آزاد شود ) گفت که از من پیش پادشاه یاد کن « وَقَالَ لِلَّذِی ظَنَّ أَنَّهُ نَاجٍ مِّنْهُمَا اذْکُرْنِی عِندَ رَبِّکَ ... »
سئوال سوم : یوسف که قبلاً گفته بود « زندان برایم بهتر از آن چیزی است که زنان از من میخواهند ؛ چرا حالا دوست داشت از زندان خارج شود ؟ ( در حالی که مدت زیادی نبود که در زندان بود )
دعای قبلی را از پروردگار خود خواست که زندانی شد ( دعایش مستجاب شد ) و خواسته بعدی را از پروردگار آن زندانی ( پادشاه ) که جواب نداد ( مستجاب نشد و یوسف به همین علت چند سال در زندان ماند ) ...
این است که بنا به فرموده خدا در اوایل سوره یوسف : « إِنَّا أَنزَلْنَاهُ قُرْآنًا عَرَبِیًّا لَّعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ » ما باید با اندیشه به داستان یوسف و بقیه آیات قرآن بنگریم و بیندیشیم و درس بگیریم .
بسم الله الرّحمن الرّحیم
سلام
برای عزیزانی که در پایه هفتم ( دوره اول متوسطه ) درس می خوانند 20 سئوال عربی تستی از درس 11 و 12 می گذارم
علاقمندان (مخصوصاً دانش آموزان خودم ) جواب را به صورت یک عدد 20 رقمی برایم در نظرات بنویسند . به این ترتیب که عدد اولین جواب صحیح 1 دومین 2 ، سومین 3 و چهارمین جواب 4 را ذکر کنند مثلاً اگر جواب اولین سئوال، گزینه سه و دومیم سئوال، گزینه دو و سومین سئوال، گزینه چهار باشد عدد 324 می شود و همینطور الی آخر )
جواب صحیح را انتخاب کنید ( سعی کنید معنی کلمات مورد نظر را به خاطر بسپارید )
1- کدام یک « مثنّی » نیست الوَلدانِ الوالِدانِ الاَولادُ البِنتانِ
2- « اکبر » یعنی ... بزرگ کوچک کوچکتر بزرگتر
3- علامت مثنّی در کدام گزینه آمده است ینَ ـ انِ ینِ ـ انِ ینَ ـ انَ انَ ـ ینِ
4- « خانهشان » معنای کدام گزینه است بیتهُم بیتکُم بیتکما بیتنا
5- « ذهبتَ » یعنی ... رفتید رفت رفتم رفتی
6- کدام ضمیر مثنّای مؤنث برای مخاطب است انتِ انتما هما انتم
7- انتِ .... جلستَ طرقتُ فهمتما سَمَحتِ
8- هما ... جعَلَتا جعلوا جعلَ نجحتْ
9- « رانندهای » ... السّائق ساقانِ سائقٌ سائقاتٌ
10- .... بائعةٌ نظرَ نظرا نظرنَ نظرتْ
11- اثنانِ مِن الطّلاب ... جلستما جلستم ذهبا دهبتا
12- اؤلئک ... رجعوا رجعتم رجعنَ رجعتنّ
13- الّالباتُ ... سمعَتا سمعا سمعوا سمعنَ
14- ضمیر متصل و منفصل به ترتیب در عبارت « هی لعبتْ مَعَ صدیقها » ... هیَ ـ ها ها ـ هیَ ها ـ مع تْ ـ هیَ
15- کدام به معنی« آنان نوشتند » نیست هما کتبا انتم کتبتم هما کتبتا هم کتبوا
16- معنی « لِأنّ » ... برای چه چرا زیرا زیرا برای
17- مَن انتَ ؟ ... طالب انتَ انتِ هو انَا
18- « شنیدی » به عربی ... سمحتَ سمعتِ سمحنا سمعتَنا
19- « امّ امّی » ... جدة جدّ والدُ امّی جدّی
20- هم ... المعلّم ضربوا ذهبوا سألوا رجعوا
به نام خالق هستی
من یوسف نیستم !
از گرگ متنفّرم
از چاه بدم میآید !
عهد کردهام با برادرها ... نابرادرها ... به صحرا نروم
اگر تنها عشق بود خیالی نبود امّا ...
مصر پر از زلیخاهایی است که تو را به کمتر از « بخس دراهم » به زندان می فروشند
مخصوصاً اینکه
بر دار خواهی رفت و مرغان هوا حتی استخوانهایت را نیز خواهند جوید !
چه برسد به مغز سرت
من یوسف نیستم !
من طاقت دوریت را ندارم ... پدر !
هنوز نرفته کور شده ام !
پیراهنی هم برای من بفرست
جواب معادلهی آدم و گندم همیشه به سوی صفر میل میکند و منفی بینهایت !
قحطی هم باشد من طاقت نقش یوسف را ندارم
من امین گندمهایتان نیستم آی مردم !
من از گرگها ... از چاه ... از نابرادر ... بیزارم
من یوسف نیستم !
:
عهد کردیم که بی دوست به صحرا نرویم
قصد داریم که بی یار به هر جا نرویم
دل ما قافله عشق و وفا بود و نشد
که در این راه پر از دزد به یغما نرویم !! ...
بسم الله الرّحمن الرّحیم
برید وصف نگاه شما زبان ما را
گرفته است غم و داغ در میان ما را
شدیم شمع شما ... حال و روز ما این است :
که آه واشک شد انگار آب و نان ما را
ز جام حسرت دیدارتان چنان مستیم
که میبرند از این در کشان کشان ما را !
ببار باران ... معلوم تا شود که هنوز
نکرده است فراموش آسمان ما را !!
گدایتان ز زمین و زمان طلبکار است !
گرفته دست کم انگار لطفتان ما را !
اگرچه بی مقدار است جان ما امّا
فدای راه شما کرد می توان ما را
.: Weblog Themes By Pichak :.