بهمن 91 - شین مثل شعور
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

آی دیوانه ... آی دیوانه !!

بسم الله الرّحمن الرّحیم

سلام به همه . درست 21 سال و یک ماه و 23 روز از تولد این چهارپاره می گذرد . الآن دیگر برای خودش مردی شده است ! یادش بخیر ! آنروزها نگاهم را بر می‌داشتم و بر جدولهای شهر « سیاه مشق » می‌نوشتم !

 

آی دیوانه ... آی دیوانه !!

 

باز ناگاه خنده‌اش گل کرد

این غریب صبور بی خانه

بچه‌ها باز دوره‌اش کردند

: آی دیوانه ... آی دیوانه !!

 

صورتش مهربانتر از خورشید

باطنش هم زلال‌تر از آب

مثل یک بیت ساده و بی وزن

در هیاهوی گنگ شعری ناب !

 

او در این کوچه باغها عمریست

مثل گلهای یاس می‌خندد

یا چو گندم میان گندم‌زار

زیر دستان داس می خندد

 

سهم او از تمام زندگیش

تکه‌ای چوب و پاره‌ای سنگ است

او به لبخند عشق می‌ورزد

گرچه گویی همیشه دلتنگ است

 

او پر از لحظه‌های تنهایی

او پر از سایه‌های مبهم روز

و پر از گوشه‌های دنج نگاه

و پر از شعله‌های خاطره سوز

 

او نفس می‌کشد ولی افسوس

عشق را مرگ را نمی‌فهمد

او خزان دیده‌ است امّا ... آه

ناله‌ی برگ را نمی‌فهمد

 

او چو سگهای هرزه منحوس است

و چو گلهای کاغذی بی خار

مثل شعری سیاه‌تر از تلخ !

مثل راهی نشیب و ناهموار

 

مادرش از دیار هیچستان

پدرش اهل ناکجا آباد

و خودش ؟ ... هیچ در گلوی خودش

مثل یک بغض تشنه‌ی فریاد

 

مثل حرف بلوری یک تنگ

که نشسته‌است خالی از ماهی

با هزاران امید از کف رود

جرعه‌ای آب می خورد گاهی

 

یا ز دستان پاک یک عاقل

تکه‌ای نان خشک می گیرد

و کنار خرابه‌ای هر شب

مثل یک روح تشنه می‌میرد

 

فکرهای زلال این ماهی

در دل تنگ جا نمی‌گیرد

دست او ریشه‌کرده است امّا

این گل سرخ پا نمی‌گیرد ...

لنگرود ـ 70/10/7




تاریخ : دوشنبه 91/11/30 | 9:37 عصر | نویسنده : زین العابدین آذر ارجمند | نظر

صاحب سروهای افتاده !

بسم الله الرّحمن الرّحیم

سلام

 

 

یک « پریشان‌گویی » دیگر تقدیم به امام زمان (عج الله تعالی فرجه )

من آینه‌ای شکسته دل هستم

افتاده بزیر پایت ای خورشید

لبخند بزن که باز خواهم رُست

در روشنی صدایت ای خورشید

 

فولاد نگاه خویش را زین پس

با اشک خود آبدیده خواهم کرد

یک پنجره هم برای من کافیست

خود را وقف سپیده خواهم کرد

 

نوح از طوفان به باده‌ی عشقت

آورده پناه ، ضامن مستی !

ای « آتش عشق » وصف لبخندت !

آرامش لحظه‌های من هستی

 

تاریکی محض چشمهایم را

با صبح نگاه خود زدودی تو

من پنجره‌ای سیاه‌دل بودم

آغوش بروی من گشودی تو

 

دورت کردند ـ تا زدی لبخند ـ

زیبایی و عشق و عصمت و پاکی

دستان تو بوی آسمان دارد

هرچند به دام غربت خاکی

 

تو صاحب سروهای افتاده

تو نقطه‌ی عطف مریم و یاسی

پروانه‌ی زائری که لبریز است

از غصّه‌ی لاله‌های عباسی

 

ای واژه‌ی سبز و شعله‌ور ای عشق !

من باز به تو رجوع خواهم کرد

فانوسم اگرچه گر بخندی تو

از سینه‌ی خود طلوع خواهم کرد

 




تاریخ : جمعه 91/11/20 | 4:50 عصر | نویسنده : زین العابدین آذر ارجمند | نظر

فرق همسایه با همساده !

بسم الله القاسم الجبّارین

سلام علیکم

با تمام خلوص این مطلب هدیه به همه محبّین آقا امام خامنه‌ای ( مدّ ظلّه العالی )

فرق همسایه با همساده !

همسایه به کسی می‌گویند که ( مثل آدم ) کنار تو زندگی می‌کند در غمها و شادیهای تو شریک است خلاصه یک جایی برای زخمهای هم مرحم می‌شوید ...

امّا همساده ( بلا نسبت آقای همساده که البته ایشون اسمشان هم و فامیلیشان ساده ! است ) همساده هم به دو معناست یکیش همان همسایه است در تداول عامه !

امّا اون یکی : کسی است که اصلاً با تو مرز مشترک ندارد اصلاً توی یک محله‌ی دیگر زندگی می کند منتها رگ قلدریش ورم کرده و زور توی بازوهایش قلمبیده ! دوست دارد یکی پیدا بشود و این ! بزند توی گوش اون !

حالا شما چنین کسی را فرض کنید که در اصل هیچی نباشه و فقط هارت و هورت داشته باشه ! : آی من آنم که آنم !! ... بیگی منو !! ... من اِل می‌کنم ... بِل می‌کنم ! ... شیر می گیرم ! ... شغال می‌کشم !! ... بیایید با من آشتی کنید یالله ! ...

خلاسه این یارو فکر می کنه همه رو ساده گیر آورده ( هم ساده !! ) ...

قضیّه آمریکا با ما همینطوریه :

ما می‌گیم آقو !! ... یعنی چیز ... آقا خرمان از کرگی دم نداشت ! ما به تنها چیزی که فکر نمی‌کنیم رابطه و مذاکره و الخ با آمریکاست یارو احمقه می‌گه : آماده مذاکره رو در رو با ایران هستیم البته از ماه فلان بر شدت تحریمها بر علیه ایران خواهیم افزود !! ...

آقو ! ... شیطونه می‌گه ... ! ... هه هه هه !

بیچاره‌تر کسانی هستند ( تو داخل ) که هنوز چشم امیدی به رابطه و مابطه و چیز ! دارند !

حرف اول و آخر را ولی امر مسلمین جهان حضرت امام خامنه‌ای ( مدّ ظلّه العالی ) زده :

 

« ... آمریکا تمام تلاش خودش را مصروف کرده ؛ پنهان هم نکرده ، علناً ، آشکارا گفته می‌خواهیم نگذاریم جمهوری اسلامی پیروز بشه ؛ پیروزی حق ملت ایرانه ؛ مگر ما انتظار داشتیم آمریکا با ما آشتی باشه ؛ این بسیار ساده لوحانه است اگر کسانی خیال کنند که اگر ما لبخند به آمریکا می‌زدیم آمریکا از دشمنی و خصومت با ما چشم می‌پوشید »

آقا همین امروز در دیدار با فرماندهان نیروی هوایی در همین چه زیبا رابطه فرموده‌اند : 

سیاست خاور میانه‌ای آمریکا دچار شکست شده و آمریکایها احتیاج دارند برگ برنده ای رو کنند ... برگ برنده‌ی آنه کشاندن ایران پای میز مذاکره است ... من دیپلمات نیستم ، من انقلابیم و حرف را صریح و صادقانه می‌گویم شما ( آمریکاییها ) اسلحه را مقابل ایران می‌گیرید و می‌خواهید مذاکره کنید ؟! ملّت ایران مقابل این چیزها مرعوب نخواهد شد .




تاریخ : پنج شنبه 91/11/19 | 12:23 عصر | نویسنده : زین العابدین آذر ارجمند | نظر

همصحبت آئینه ها

 

بسم الله الرّحمن الرّحیم

با سلام به همه

باز شعری بسیار قدیمی از خودم که قابل خاک پای امام راحل و پیر سفرکرده ما را ندارد امّا ...

 

18 بهمن 57

هم‌صحبت آئینه‌ها

اماما ! روز پیروزی چه زیبا خنده می‌کردی

نگاهت سخت زخمی بود امّا خنده می‌کردی

تو در قابی به خون آلوده ... بر دستی پر از پینه

نیفتد تا مگر امّید از پا ، خنده می کردی !

تو را یادش بخیر آنروز وقتی آمدی دیدم

لبانت بوی گل می داد گویا خنده می کردی !

خیابان در خیابان موج می‌زد سیل جمعیّت

تو هم ای مهربان اینجا و آنجا خنده می کردی

تو ای روح خدا هم‌صحبت آئینه‌ها بودی

که آتش در دل شب می زدی تا خنده می کردی

تو را فریاد می‌کردیم با بغضی ترک خورده

تو هم آنگه بروی یک یک ما خنده می‌کردی !

و این آری تو بودی با تمام سادگی‌هایت

که بر دامان سبز و سرخ گلها خنده می‌کردی

...

و روز رفتنت در چشمهای ابری ماها

غمت را تازه می‌دیدی و تنها خنده می کردی !!



جان ما فدای نائب بر حق امام زمان در عصر حاصر امام خامنه‌ای ( مدّ ظلّه العالی )

 




تاریخ : چهارشنبه 91/11/18 | 10:50 عصر | نویسنده : زین العابدین آذر ارجمند | نظر

غزل : بود و هست

بسم الله الرّحمن الرّحیم

سلام به همه

سلامٌ قولاًمِن ربٍ رحیم

http://s1.picofile.com/file/7646589993/%DA%AF%D9%84_%D9%85%D8%AD%D9%85%D8%AF%DB%8C.jpg

ما در آن سالهای دور ( 20 سال پیش ) برای سیاه مشق کردن ، اینگونه می‌سرودیم :

بود و هست

 ما را امید و عشق به میخانه ، بود و هست

 ساقی اگرچه با ما بیگانه بود و هست !

 ما را ز شادکامی این گوشه‌ی خراب

 تنها نصیب ، یک دو سه پیمانه بود و هست !

 شکر خدا که رابطه بین ما و غم

 با لطف جام باده صمیمانه بود و هست

 ضحّاک دیگریست بت نازنین ما

 زان گیسوان که او را بر شانه بود و هست

 فرقی نکرده‌ایم من و آن سیاه دل

 من در نماز و او بُت این خانه بود و هست !

 در دام چشمهای مه آلود و مست او

 انصاف می‌دهم که دو صد دانه بود و هست

 این شمع نیمه سوخته را در شب وصال

پروای کامجویی پروانه بود و هست

« عابد » ز سنگ خودن ما دل غمین مباش

این شهر پر ز عاقل و دیوانه بود و هست

زین العابدین آذرارجمند

کم و زیاد را می‌بخشید

شرمنده‌ام اگر باز تکرار می کنم : لطفاً « بسم الله الرّحمن الرّحیم » را اول نوشته هایتان فراموش نکنید .




تاریخ : سه شنبه 91/11/17 | 9:36 عصر | نویسنده : زین العابدین آذر ارجمند | نظر

اَبَر آسمان !

 

بسم الله الرّحمن الرّحیم

من عاشق نگاه امام خمینی (ره) بودم و هستم و خواهم بود

این چهارپاره اگرچه ناقص تقدیم به روح پرفتوح آن اَبَر آسمان :

 

خاکِ لب تشنه با خویش می گفت :

عشق اگر قدری آسان بگیرد ...

چتر برداشته بود خورشید

منتظر بود باران بگیرد

 

چارده سال می‌شد که از باغ

رانده بودند پروانه‌ها را

زخم برداشته بود دیگر

مثل گل پهنة شانه‌ها را

 

چارده سال می‌شد که خورشید

را ز سرشاخه‌ها چیده بودند

چارده سال می‌شد که گلها

زیر باران نخندیده بودند

 

انتظار بدی بود و دیگر

وقت آن بود تا سر بیاید

لحظة آتشین شکفتن

بود وقتش که دیگر بیاید

 

روزی از روزها یک مسافر ...

یک پرستو ز تبعید برگشت

حکم کردند : «  باید نیایی

چاره‌ای نیست » ... نشنید ، برگشت !

 

آمد اول به بستان سری زد

یادی از سرخی لاله‌ها کرد

در فراق سمن اشکها ریخت

در عزای چمن ناله‌ها کرد

 

بعد قدری خودش را سبک ساخت

با ملاقات گلهای مجروح

شد مسیحا و دیدند او را

در تن خستگان می‌دمد روح

 

ساده بود و صبور و صمیمی

جز به سوی خدا رو نیاورد

شعله بر دوش خود داشت امّا

لحظه‌ای خم بر ابرو نیاورد

 

ما که از خویش چیزی نداریم

هرچه او داد از او گرفتیم

ما که اینگونه عاشق نبودیم 

عشق را یاد از او گرفتیم

 

جز نوازش ندیدیم از او

سهم ما شد حریر کلامش

با علی آشنا کرد ما را

طعم عید غدیر کلامش

 

اشک در چشم ما حلقه می‌زد

محو لبخند او می‌نشستیم

چشمه‌ای آبی از آسمان بود

پیش او با وضو می‌نشستیم

 

ساغرش را گرفتند از او

گفت : عیبی ندارد ، غمی نیست

چارده سال غربت ! خدایا !

چارده سال ... حرف کمی نیست

 

 

جاده لبریز سیل قدمها

چشمها مانده بی تاب یک عکس

مشتها را گره در گره کرد

طرح خونینی از قاب یک عکس

 

استواریِ این سرو نستوه

کوه‌ها را به زانو در آورد

باطل از بانگ جاء الحقش مُرد

این اَبَر آسمان ، این اَبَر مرد

 

گردبادی که ناگاه برخاست

موج در موج از خشم و فریاد

ریشه کفر را کند یکجا

ظلم و بیداد را داد بر باد

 

زین العابدین آذرارجمند لنگرودی

 




تاریخ : دوشنبه 91/11/16 | 8:43 عصر | نویسنده : زین العابدین آذر ارجمند | نظر

چند جرعه تماشا

بسم الله الرّحمن الرّحیم

با سلام به همه مخصوصاً عاشقان شعر و علی الخصوص عاشقان غزل

این چند جرعه تماشا را از جام ذهن من بنوشید و ان شاء الله لذت ببرید :

اینجا که گل اسیر تماشا نمی‎شود

دیوار ، مثل آینه حاشا نمی‎شود !

اینگونه شمع را در آغوش خود مگیر

« پروانه » اینچنین بی پروا نمی‎شود !!

من مانده ام از اینکه چرا هرچه می‎کنم

این بغض لعنتی گره اش وا نمی‎شود

اشکال از من است ببخشید دردتان

 در چارچوب سینه من جا نمی‎شود

این درد نیست ، این چیز تلخ دیگریست

درد اینهمه که طاقت فرسا نمی‎شود

ای آسمان آبی ! من قول می دهم

این بچه کرم ، روزی پروانه می‎شود !!!

گاهی خیال می‎کنم از عشق دم زدن

تنها به حرف می‎شود ، امّا ... نمی‎شود !

این جاده آنچنان هم در زخم ، فرش نیست

پای به خواب رفته من پا نمی‎شود !

گفتم نیاز دارم امشب ببینمت

خندید و گفت : امشب ؟! ... فردا نمی‎شود !؟

پیراهنم که پاره شد ای نابرادران

هرچه شود نصیب شما‎‎‎‎‎‎ها نمی‎شود !

پائیز با بهار ندارد تفاوتی

اینجا که گل اسیر تماشا نمی شود




تاریخ : یکشنبه 91/11/15 | 9:50 عصر | نویسنده : زین العابدین آذر ارجمند | نظر

آقو !! ... داغونُم (2)

بسم الله الرّحمن الرّحیم

با سلام به همه . چه اونهایی که با ما قهرند ( و ما با کسی قهر نیستیم ) چه اونایی که برای ما کف می‌زنند ( که صد البته شیفته به به و چه چه هم ... ایضاً نه !! )

چند روز پیش جاتان خالی ـ تشنم بود ـ یی لیوون آب خوردم ( البته توی یه سِلمونی ! ) بگذریم که چقدر ای آدما توی سلمونی خندیدند !! ... گفتُم کاکُ ! اومدُم آب بُخورُم نیومُدم اصلاح !! ( آخه مُ ، مو نِدارُم !! ) خلاصه ... لامِصب یک دفعه ... آقا گرفت ! ... چی ؟! ... هه هه هه ... ها ! متوجه شدین ... چیز ! ... یعنی این ... چیز ! ... گلاب بروتون ... آها ... هه هه هه ... آقو ما هم گفتیم تو ای هیرو ویری دست شویی از کجا پیدا کنیم ؛ دیدم ای سینمایو دم دستمونه ... گفتیم حالا می‌ریم تو ای سینمایو و ....  

خلاصه . دربونه جلومو گرفت گفت بلیط ؟! گفتم کاکُ من نیومُدُم فیم تیماشا کُنُم ، اومدم دست به آب ! ... یارو همیکه حرفُمُ شینید یی دفعه فریاد کشید :‌ «آ ی مش‌رُسُل بیا بین این یارو چی می‌گه ! » من فک کردُم می گیه اینترپُل ! سریع گُفتم نه آقو ! شوخی کِردُم اومُدُم فیلم ببینُم الآن بلیطُ رو می گیرُم !! ...

هه هه هه ... آقو ! رفتیم بلیط بگیرم دیدیم ... اوووه ! این همه خلائق اومُدُن دست به آب !؟ ... تا نوبت مو بیشه آقو ! دیگه ترکیدُم ... !

یه بلیط گرفتُم 5 تومن ! ... طرف گفت 3 تا دوتومنی داری بدی ؟! گفتُم آره سی چی ؟ ! گفت بده کاریت نباشه ! آقو ما هم سه تا اسکناس دو تومنی دادیم و طرف یه بلیط به ما داد و 5 تا چسب زخم !! گفتیم خو ای چی کاریه ؟! من 5 تومنی که داشتُم ... آقا از ترس اینترپُل دیگه چیزی نُگُفتُم ...

آقو رفتیم تو ! دست به آبه یادمون رفت ... گفتن افتتاحیه س ...

ما که کلاً آدم چشم پاکی هستیمُ ... ها ! ... هه هه هه ... دیدیم بعضی از ای خانوما دِرن عکس می‌ندازن ... گمونُم مامان بزرگ اکوان دیو بودا ... ها ! ... آقو ! یک مش چی چی می‌گن !؟ اسمشم بلد نیستُم ! ... ها ! ماتیکو ... مالونده بود به نمی‌دانُم کجاش !!

تو دِلُم گفتم جلّ الخالق ! ... نمی‌دونُم ای ماد بزرگه از کجا فهمید ! صندلشو در آورد ... ها ... پرتاب کرد سمت مُ ... ( آقو ای جای زخمُ می‌بینین ... تو کلة مو ! ... جای صنله س ! جنسشم مشخصه اصل اصل بوده ! ) ... آقو ما عقب عقب رفتیم و دستمو خورد به ای بانده افتاد خورد به شیشه سینماهیو ... آقو ! خرد خاک شیر شد اومد پایین ! ... ما رو گرفتن و اول یه فصل کتکمون زدند و به عنوان اغتشاشگر بازداشتمون کردن !

گفتیم آقو ! ما غلط کِردیم ... دیگه توی سلمونی آب نمی‌خوریم !

حالا یی هفته‌س داریم پله‌ای ای سینمایو رو تی می‌کشیم ...

جدی :

با دیدن عکسهایی که از افتتاحیه جشنواره فیلم فجر ! دیدم این بیانیه صادر شد :

انّا للّه و انّا الیه راجعون . بدینوسیله مرگ فجیع غیرت ، پاکی ، ارزشهای متعالی در بین بسیاری از انسانهای ایرانی ( با عنوان بازیگر تئاتر و سینما ـ مخصوصاً خانمهایش ـ ) را خدمت همه داغداران علی الخصوص اهالی خیابان انقلاب ، کوچه آزادی ، بن بست استقلال ، پلاک 34 تسلیت عرض کرده و به چشم چرانان ، هوسبازان ، اونوری‌ها ! و خلاصه همه کسانی که دارند به طرف جهنّم قدم بر می دارند ، از ته دل « بابا گلی به جمال شیطان » عرض می‌شوم .  

بیتی دارم به این مضمون :

به اسم عشق چه خونین شکست حرمت عشق

کبوتران می‌دانند چیست غربت عشق !

شرمنده ! نمی‌توانم برخی از این تصاویر را در وبم قرار دهم چون اصلاً اهل نگاه کردن به آنان نیستم و شما هم لطفاً نباشید

 




تاریخ : یکشنبه 91/11/15 | 9:9 صبح | نویسنده : زین العابدین آذر ارجمند | نظر

آقو ... داغونُم !!

بسم الله الرّحمن الرّحیم

 

 

با سلام به همه

شرمنده ! این مطلب طنز را فقط بخوانید . هیچ فکری درباره‌اش نفرمایید .

این حقیر بدون آمدن به هیچ وبلاگی ، یک پیام عمومی فرستادم ( که با نام خدا شروع کنید ) و پشت دستم را هم داغ کرده‌ام دیگه از این کارها نکنم . مخصوصاً از آبجی‌های همبلاگی ( که موجبات تألمشان فراهم شد ! ) عذر می خواهم اگه به تریج قبای کسی برخورده ده هزار و پونصدو شونصد مرتبه العفو العفو ! ... )

هه هه هه ! ... ( آقو داغونوم ! ... له و لورده م ! ) ... حالا قضیه چیه و چیطو شد که ایطو شد : یه مدت پیش رفتُم به یکی از ای وبلاگو ... دیدوم همه چیش میزونه الّا اینکه « به نام خدا » شو فِراموش کِرده . آقو ! گفتیم ماهم یَک پیامی به ای وبلاگو می‌فرستیمو ... ها ... ! حواسشوو جمع می‌کنیم ... نمی‌دونوم یه دفعه چیطو شد ... اینتر پُل اومد اینترنت و اونترنت ما رو یه هفته بازداشت کِرد !!

 

حالا اینا از کجا متوجه شدن که ما همچی خیالی کِردیم ... والله ما نفهمیدیم

 

خلاصه دویست سیصد تومنی دستمونو ( یعنی دستشونو ! در اصل ) گرفت تا تونستیم ـ هه هه هه ... ! ـ اینترنتو رو وصلش کنیم

رفتیم پیامو رو نوشتیم بفرستیم ... دیدیم می گه ... اعتبارتون هزار و پونصد و شونصد تومن کمه ! آقو ما هم خلاصه کارته رو برداشتیمو ... گفتیم اینترنتی می‌دیم و ... نمی‌دونوم چیطو شد کدوم هکر نامردی رمز کارتمونو خوند هرچی داشیم از حسابمون دزدیدند ! ... آره آقو داغونِم کِردن ... حالا از ترس نمی‌تونوم برم شیکایت ! ( اینترپُل باز سرو کِلش پیدا مشه !! ) هه هه هه !!

 

خلاصه از اونطرف سه کلوم ننوشته بودیم که پیامه ارسال شد ... حالا برا کی ؟ برا ده هزار نفر آخری که وبلاگشونو بروز کِرده بودن و ده هزار نفری که قرار بود بروز بکنند و ... پونصد نفری که توی فلان بلاگ حاضر بودند و شونصد نفری که داشتن پشت کامپیوترشون چرت می‌زدند و ... هرچی فریاد کشیدیم که آقا نفرس ... ( داغونمون کردن ) خلاصه یَک پیامی هم برا ما رسید که اگه دو سه میلیونی که به گردنت اومده ( به خاطر ارسال همی پیامکو ! ) دادی که دادی وگرنه ! اینترپُلو ! همی فردا دم در خونته ! ... آقو ما رفتیم اولش خونمونو فروختیم جای دیگه خونه بخریم ... گفتن خونه مفت نمی‌ارزه ... بعد با پولش رفتیم خونه بخریم دیدیم می گن فقط راسته حلبی آبادو جا هست !! خلاصه داغونمون کردن ! هه هه هه

 

حالا چی ؟ : خواسته بودیم به دوستان بگیم با نام خدا شروع کنن ... هه هه هه !

آقو ! شب توی خونمون نارنجک انداختن !!

هرچارتا لاستیک ژیانمونو ـ داشتیم !! ـ پاره پارش کِردن !

چی پیامکو هایی هم که برا ما نفرستادن :

گوش بگیرین :

جهانی فکر کن داشم !

... می‌خواستم بیام وبتو ببینم دیگه نمیام ...

ریاکار خودتی فکسنی !

برو بابا امّل !

من روز تولّدم تو گوشم یه بار بسم الله گفتن برا هفت پشتم کافیه !

نمی‌گم تا حرصت درآد ! ...

....

حالا یه نکته جدی :

عزیزان ! با نام خدا بنویسید

 

در ضمن از همه دوستانی که پیام این حقیر به آنان رسید و اظهار لطف فرمودند تشکر می‌کنم .




تاریخ : جمعه 91/11/13 | 10:7 صبح | نویسنده : زین العابدین آذر ارجمند | نظر

امام بهاری

بسم الله النّور

 تقدیم به امام عشق ، امام بهار خمینی بت شکن ( به مناسبت سالگرد ورود آن سفر کرده که صد قافله دل همره اوست )

 

http://s1.picofile.com/file/7640429030/%D8%A7%D9%85%D8%A7%D9%85_%D8%AE%D9%85%DB%8C%D9%86%DB%8C.jpg

فصل فصل سیاهی شب بود

فصل زنجیرهای ظلمت و زور

فصل پائیز فصل دلتنگی

فصل اندوه ، فصل غربت نور

 

آسمان اشکهای تلخش را

روی رؤیای باغها می‌ریخت

و بر افکار سرد جنگل خشک

قار قار کلاغها می ریخت

 

کوه در خواب تیشه را می دید

درّه پر بود از دهن درّه !

دشت عریان و زوزة صد گرگ

نی ِ خاموش و ناله برّه

 

شاخه‌های محمد ی دلتنگ

باغ گویی که نرگسستان بود !

کم کَمک عشق داشت یخ می‌بست

واقعاً واقعاً زمستان بود

 

قارچ روئیده بود از هر سو

باغبان را دگر نبود رمق

اینطرف لاله دل غمین و پکر

آنطرف یاس خسته جان و دمق

 

خار در چشمهای ناز شده

استخوان در گلوی رُز مانده

بلبل تیره بخت با حسرت

غزل مرگ خویش را خوانده

 

تاک در آرزوی مستی مرگ

در سپیدار شوق حلقة دار

برف همدرد با صنوبر و سرو

باد سنگ صبور بید و چنار

 

برگها زرد و سرخ ونارنجی

سینه‌شان از هجوم شب پاره

کوچ کردند با پرستوها

خیل گنجشکهای آواره

 

ابرهای سیاه از هر سو

آسمان را محاصره کردند

بر سر باغ غصه پاشیدند

برق در چشم خاطره کردند

 

آه باران نبود ، حسرت بود

اینکه بر پلک شهر می‌بارید

گویی از آسمان بروی زمین

آیه در آیه قهر می بارید

 

روزی از روزها یکی آمد

که نگاهش ستاره باران بود

به طلوعی دوباره می مانست

خنده اش خندة بهاران بود

 

آمد اول سری به پیچک زد

بند را از نگاه او برداشت

بعد رفت و کنار نیلوفر

تخم بابونه و شقایق کاشت

 

ناز را اندکی نوازش کرد

صورتش را ز اشک شبنم شست

هرکجا رفت جای پاهایش

مریم و یاس و شمعدانی رست

 

عطر لبخند ساده‌اش را باد

قاصدک کرد و برد تا آن دور

فصل سرما عقب نشینی کرد

 تا امام بهار کرد ظهور

 

کوه فریاد کرد ، تیشه شکست

درّه پا شد ز خواب سنگینش

گرگها دشت را رها کردند

برّه ماند و چرای رنگینش

 

ابرها را ز شهر ما بردند

همه جا باز آفتابی شد

ساحل از شوق خویش را گم کرد

خواب دریا دوباره آبی شد




تاریخ : پنج شنبه 91/11/12 | 11:26 عصر | نویسنده : زین العابدین آذر ارجمند | نظر

  • paper | سبزک | تبلیغات متنی